هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
#1
تصویر شماره 1


دامبلدور به تازگی محفل ققنوس را فعال کرده بود این محفل برای مبارزه با لرد ولدمورت ساخته شده که در گذشته پدر و مادر هری پاتر (جمیزپاتر و لی لی پاتر) عضو آن بودند که توسط لردسیاه کشته شده اند .دامبلدور ریاست محفل ققنوس را برعهده میگرد و همچنین دامبلدور تلاش میکرد که وزارت سحر و جادو را قانع کند که لرد ولدمورت هنوز زنده ست و دوباره بازگشته است اما هیچ کس حرف او را باور نمیکرد برای اینکه حرفش را ثابت کند به دلایل قانع کننده ای نیاز داشت که حرفش را باور کنند. او در وزارت خانه سخت مشغول کارهای خود به دنبال راهی بود که او را به لرد سیاه برساند .
در این میان هری پاتر و هرمیون و رون داشتن اطراف وزارت خانه پرسه میزدند که هری متوجه دو مرد که با شنل های سیاه خودرا پوشانده بودند شد و یواشکی سعی به وارد شدن به وزارت خانه بودند هری کنجکاو شد و رفت که سرگوشی بدهد که ببیند موضوع از چه قرار است و توجه کرد یکی از آنها لرد سیاه بود و دیگری که او را همراهی میکرد ایستاد که نگهبانی بدهد که کسی وارد وزارت خانه نشود هرمیون که همراه هری بود به او گفت که یک راه مخفی اون پشت است که میشه وارد وزارت خانه شد باهم دیگه از پشت رفتند و وارد وزارت خانه شدند آلبوس دامبلدور را دیدند ،داشت با لرد سیاه دوئل میکرد و نبرد سختی بین آنها رخ داده بود لرد سیاه ماری غول پیکر را بوجود آورده بود و آن را به جان آلبوس دامبلدور انداخته بود ولی خوشبختاته دامبلدور حریف سرسختی بود و توانست خود را از مار خلاص کند ،دامبلدور بوسیله چوب دستی معروف خود لرد ولدمورت را زخمی کرد در این حین به دامبلدور گفت که هری آن زمان که کوچک بود باید میمرد آن زمان که به خانشان حمله کردم پدر و مادرش را مورد حمله قرار دادم و آنها را کشتم همان جا می بایست کار او را هم یکسره میکردم که الان او را این گونه به مسابقات راهنمایی نکنی اماآن روز مادرش از یک نیروی ناشناخته جاودانی باستانی بسیار قوی استفاده کرد و جانش را فدای پسرش هری کردآن نیرو آنقدر قوی بود که نتوانستم آنجا بمانم و از آنجا گریختم ،.. هری که داشت صحبتهای آنها را میشنید خود را مقابل حرفهای او قرار داد و با لرد سیاه روبرو شد دامبلدور از شدت خشم از یک طلسم بسیار قوی استفاده کرد و لرد سیاه را ناکار کرد و او را از پای در آورد ناگهان نگهبان دم در که همراه لرد بود وارد شد و از جادوی نامعلومی استفاده کرد و بایک چشم برهم زدند ناپدید شدند!؟

هری: گویا که لرد سیاه یک جن مرگخوار را به همراه خود آورده بوده است که اینگونه ناپدیدشدند !؟

دامبلدور: هری مادرت آن روز که جان تو را نجات داد از یک جادوی بسیار قوی به نام جادوی عشق برای محافظت از تو علیه لرد سیاه استفاده کرد و جان خودرا فدای تو کرد همچنین نمیدانم لردسیاه چطور توانسته از آنجا جان سالم به در ببرد و زنده بماند .
هری : پرفوسور حالا باید چکار کنیم ؟

دامبلدور:حالا باهم برویم و تمام اعضای وزارت سحر و جادو را از بازگشت لرد سیاه و مرگخواری که همراهش بود باخبر کنیم ...


تصویر کوچک شده
لطفا این یکی رو قبول کنین برای سعی و تلاش مراحل بعد لطفا





--------
جواب:
صراحت منو ببخشید ولی جدا از مسائل نگارشی که براتون مطرح شد زیر پست قبلی تون، هیچ چیز قابل توجه ای نداشت که در سطح قابل قبول باشه این نوشته تون هم. هدف بازنویسی داستان پشت عکس نیست. تلاش برای خلاق نوشتن هست و توسعه ی یه داستان/نمایشنامه ای که نسبتاً متفاوت باشه. من توصیه میکنم قبل از نوشتن، پست های قبلی همین تاپیک و افرادی که تایید شدند رو بخونید تا دستتون بیاد چطوری باید بنویسید. مایوس نشید ولی مهمه تلاش کنید نوشته تون بهتر باشه قبل از ورود به ایفای نقش.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط esio در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱ ۱۲:۱۶:۰۵
ویرایش شده توسط esio در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱ ۱۲:۱۸:۱۱
ویرایش شده توسط esio در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱ ۱۲:۲۴:۲۵
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲ ۷:۵۸:۵۸


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۹
#2
تصویر شماره 1

زمانی که آلبوس دامبلدور در وزرات خانه درباره مرگخواران و برسی فراوان برای پیدا کردن لرد ولدمورت مشغول کتاب خواندن بود و به دنبال راهی برای رسیدن به لردسیاه بود چون فکر میکرد که هری برای سن کمش ممکن است جانش در خطر باشی به همین خاطر فکرمیکرد کسی از عمد اسم هری را در جام گذاشته بود که جانش را بخطر بیندارد به لرد ولدمورت شک کرده بود ناگهان خود لرد ولدمورت برای مقابله با آلبوس دامبلدور به وزرات خانه وارد شد و شروع به دوئل کردن در حین دوئل با آلبوس دامبلدور و ناراحتی تمام لرد از او پرسید که چه کسی بجز تو هوای هری را دارد حتما تو خودت اسم هری را در جام گذاشتی که به مسابقه برودو اسم رسم هم میخوای نصیبش کنی حتما خودت هم میخوای در مسابقه به او یاری کتی و بهش کمک برسانی یا اینکه خود هری با تقلب توانسته اسم خودش را در جام بگذارد یا مهم تر از آن یک نفر با قدرت خاصی که برخوردار بود به او کمک کرده .... با ناراحتی از آلبوس دامبلدور توضیح قانع کننده ای میخواست .

هری پاتر به همراه هرمیون و رون در مدرسه مشغول به گشت و گذار بود و کنجکاوی فراوان در سر او هیچوقت اورا از همراهی با دوستان و به دنبال جوابی برای اینکه چه کسی اینکارو کرده اورا باز نمیداشت بیشتر هم به دنبال جواب های تمام سوالاتی بود که درباره خانواده خودش پیدا کند هرمیون که همیشه کنار هری بود به او گفت بریم در وزرات خانه شاید سر نخی دستمون بیاد یواشکی وارد وزرات خانه شدند که لرد ولمورت را دیدند که با آلبوس دامبلدور داشتند دوئل میکردن و درباره هری حرف میزدند ناگهان لرد سیاه درباره گذشته هری پاتر داشت میگفت که مادر هری بود که او را اون روز نجات داد مادر هری بخاطر محافظت از جان هری پاتر از یک نیروی جاودانی باستانی استفاده و خودش را فدای فرزندش کرد آلبوس نتوانست بیشتر به صحبتهای لرد سیاه گوش بدهد و از یک جادوی قوی علیه لرد ولدمورت استفاده کرد و او را زخمی کرد . هری که داشت حرفهایشان را گوش میداد جلوی خشم و ناراحتی خودش ایستادگی نکردی و در میان دوئل لرد و دامبلدور مداخله کرد و در کنار دامبلدور علیه لرد سیاه میخواست دوئل کنه ولی در چند لحظه طولی نکشید که لرد سیاه از وزرات خانه ناپدید شد از آن پس هری پاتر به دنبال لرد ولدمورت برای آرام کردن خشم خود و جواب تمام سوالاتی که در سر داشت را پیش او میدانست این امر باعث شد که آلبوس دامبلدور به هری برای پیدا کردن لرد سیاه کمک کند

امیدوارم اینو دیگه بپذیرین 😮🙌
تصویر کوچک شده


من داستانای قبلیتو نخوندم تا بدونم به چه دلایلی رد شدی، ولی این داستانت رو رد می‌کنم چون جمله‌بندیت خیلی بده. خیلی جاها فعل اصلا با فاعل جور نیست و فراموش کردی داشتی در مورد چی می‌نوشتی. یه جاهایی حتی جمله رو به پایان نرسوندی و از وسط جمله قبل یهو یه جمله جدید شروع کردی. شاید علت این اتفاق این باشه که وسط یه جمله سعی کردی در مورد چیزای زیادی توضیح بدی. سعی کن جملاتت کوتاه باشن تا بتونی از این مشکلات جلوگیری کنی.

لطفا حتما حتما یه دور از روی داستانت قبل از ارسال بخون. اشکالاتی که داری با یه دور خوندن از روش به سادگی حل می‌شن. تا وقتی که نتونی جمله‌بندی درستی داشته باشی نمی‌تونی این مرحله رو رد کنی.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۹ ۱۳:۵۲:۳۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
#3
تصویرشماره1کارگاه داستان نویسی

آلبوس دامبلدور در وزارت خانه مشغول کارهای خود بود که ناگهان سرو کله لرد ولدمورت (لرد سیاه) پیدا شدو با استفاده از طلسم های
شنیع و فجیع خود شروع به دوئل کردن مقابل آلبوس دامبلدور کرد با اینکه دامبلدور یک دوئل کننده بسیار قهار و ماهری است اما هیچوقت لرد سیاه رو دست کم نگرفت او همیشه حریف مقابل خودرا دست کم نمیگیره و با تمام هوش و هواس خود چشم از حریف خود بر نمیداره او قادر با چندین جهت همزمان با حریفان خود مقابله کند..

با استفاده از مهارت های جادوگری خود مقابل لرد ولدمورت ایستاد و با استفاده از جادو ، و مهارتهای خود لرد سیاه را حیرت زده کرد در همین زمان که داشتن دوئل میکردن ولدمورت شروع به گفتگو با دامبلدور کرد و ماجرای پدر و مادر هری رو با آلبوس بحث میکرد که آن را ناراحت و غافلگیر کند! ..
هری و هرمیون که دست از کنجکاوی خود بر نمیداشتند یواشکی وارد وزارت خانه به گشت و گذار خود داشتند ادامه میدادند که ناگهان دوئل لرد ولدمورت و دامبلدور را تماشا میکردند و ماجرای پدرو مادر خود را از زبان لرد سیاه شنیده و فهمید که خانواده ش 15سال پیش توسط لرد ولدمورت کشته شدند هرمیون که سعی میکرد جلوی هری پاتر و عصبانیت اورا بگیرد ناگهان هرپو برای کمک به لرد سیاه سر میرسد و در مقابل دامبلدور ایستاد.! .
هرپو که عملا جادوی سیاه را اختراع کرده بود با لرد ولدمورت همراه شد که آلبوس دامبلدور را شکست دهد اما او با شجاعت و جادوی افسانه ای خود مقابل آنها ایستاد و با مهارت خود و با چوب دستی خود آنها را شگفت زده کرد هرپو که دست از طلسم و نفرین های خود برنمیداشت به همراه لرد سیاه چشم به هری پاتر انداخت که هری میخواست از سوی وزارت خانه به آنها ضربه غافلگیر کننده ای وارد کنه؟! .
در همین حین هرمیون رفت که همه را از این موضوع آگاه کنه اما خیلی زود هردو توانستند از آنجا ناپدید شوند آلبوس دامبلدور با ناراحتی تمام با هری بحث میکرد که چرا دخالت کرد و خود را بخطر انداخت به او اخطار داد که دیگر چنین کاری نکند که بخودش آسیبی وارد نکند..!
اما دامبلدور نباید هری پاتر را دست کم بگیرد چون هری از تمام جهات مهم مانند هوش و قدرت استعداد دارد.؟

هیچوقت پسری که زنده ماند را نباید دست کم بگیرد او واقعا در برخی موارد قادر است تا توانایی های مربی خود را زیر سوال ببرد..؟!
تصویر کوچک شده

داستانت یک مقدار زیادی حالت تیتر وار داشت. خیلی خیلی سریع پیش رفتی. خیلی جاها زمان فعل ها حتی با زمان جمله هات نمیخوند. اینا ایرادهای خیلی بزرگی هستن. منتظرم که یک داستان دیگه با حوصله بنویسی و آروم تر پیش ببریش.
فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط esio در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۴ ۱۷:۴۱:۱۹
ویرایش شده توسط esio در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۴ ۱۷:۴۶:۳۱
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۱۸:۲۸:۳۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۳:۰۶ یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۹
#4
#1
تصویر شماره 1
در ۳۱ اکتبر ۱۹۸۱، بعد از آنکه جیمز و لی‌لی پاتر توسط جادوگر سیاه، لرد ولدمورت به دلیل نامشخصی به قتل می‌رسند، روبیوس هاگرید به دستور آلبوس دامبلدور به خانه ویران آن‌ها رفته و تنها پسرشان به نام هری که یک سال بیشتر سن ندارد را با خود به محله پریوت درایو می‌برد. یعنی جایی که پتونیا، خواهر لی‌لی به همراه شوهر و پسرش در آن‌جا زندگی می‌کنند. دامبلدور، هری را در جلوی در خانه خاله‌اش گذاشته و یادداشتی برای خانواده دورسلی می‌نویسد. ده سال می‌گذرد. هری که از گذشته خود هیچ نمی‌داند در خانه خاله خود روزگار سختی را پشت سر می‌گذارد و خصوصاً با پسرخاله‌اش، یعنی دادلی مدام درگیری پیدا کند. هم‌زمان با نزدیک شدن به یازدهمین سالگرد تولید هری، اتفاقات عجیبی رخ می‌دهد. از جمله اینکه تعداد زیادی نامه توسط جغدها برای هری ارسال می‌شود اما ورنون دورسلی اجازه نمی‌دهد که هری این نامه‌ها را ببیند. خانواده دورسلی به پیشنهاد ورنون به همراه هری برای مدتی به جایی دور افتاده می‌روند تا اوضاع مثل سابق شود اما هاگرید از راه می‌رسد و حقایقی را برای هری فاش می‌کند. از جمله دلیل کشته شدن پدر و مادرش و اینکه وی یک جادوگر است و باید برای تحصیل به مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز برود.

هری به همراه هاگرید پا به دنیای جادویی می‌گذارد. او وسایلی لازم برای تحصیل در هاگوارتز را تهیه می‌کند و متوجه حقایق تازه‌ای می‌شود؛ از جمله اینکه پدر و مادرش ثروت زیادی در بانک جادوگران که گرینگوتز نام دارد برایش به ارث گذاشته‌اند و در این دنیا، همه او را می‌شناسند. در قطار رفت به هاگوارتز، هری با رون ویزلی آشنا می‌شود. پسری که تمام اعضای خانواده‌اش جادوگر هستند و اطلاعات زیادی دربارهٔ دنیای جادویی و جزئیات آن دارند. در مدرسه و در مراسم گروه‌بندی، هری به همراه رون و دختر باهوشی به نام هرماینی گرنجر در گروه گریفیندور جای می‌گیرد و تحصیل خود را به صورت رسمی در هاگوارتز آغاز می‌کند. زندگی در هاگوارتز هری را با موقعیت‌های هیجان‌انگیز و جدیدی مواجه می‌کند و همچنین باعث می‌شود تا وی روز به روز بیشتر دربارهٔ گذشته خود اطلاعات کسب کند. در کلاس معجون‌سازی، هری با استاد این درس؛ یعنی پروفسور سوروس اسنیپ برخورد می‌کند که به دلایل نامعلومی اصلاً از هری خوشش نمی‌آید. این برخورد در روز نخست مدرسه کمی هری را دلسرد می‌کند.

در طول کلاس پرواز، هری با پسری به نام دراکو مالفوی از گروه اسلیترین درگیری پیدا می‌کند اما عملکرد درخشانش در پرواز با جادوی پرنده باعث می‌شود تا به عنوان بازیکن جوینده تیم کوییدیچ گریفیندور انتخاب شود. یک شب که هری به همراه رون و هرماینی در حال بازگشت به خوابگاه است، به اشتباه وارد اتاق ممنوعه‌ای در طبقه سوم شده و در آن‌جا با یک سگ سه سر بزرگ برخورد می‌کنند که ظاهراً مسئول مراقب از چیزی است. صبح روز بعد، هری در روزنامه می‌خواند که سارقی قصد ربودن یک شی از بانک گرینگوتز را داشته‌است. اطلاعات بعدی، هری را به این نتیجه می‌رساند که این شی همان چیزی بوده که هاگرید از گرینگوتز برداشته و اکنون آن وسیله در هاگوارتز توسط آن سگ محافظت می‌شود.

وقوع اتفاقات مبهم، از جمله ورود یک غول به قلعه در شب هالووین و خرابی جادوی پرنده هری در طی مسابقه کوییدیچ، هری را به این نتیجه می‌رساند که اسنیپ به دنبال آن شی مرموز است. هری و دوستانش هرچه فکر می‌کنند نمی‌توانند ماهیت این شی را پیدا کنند تا اینکه از طریق هاگرید به اسم نیکلاس فلامل می‌رسند. سپس مشخص می‌شود که آن شی در واقع سنگ فیلسوف است که می‌تواند به دارنده خود، ثروت و عمر بی‌نهایت هدیه کند. هری مدرکی بر علیه اسنیپ ندارد و صحبت‌هایش مبنی بر جدی بودن خطر نیز توسط کسی جدی گرفته نمی‌شود. هری که تعطیلات کریسمس را به همراه رون در قلعه خلوت هاگوارتز سپری می‌کنند، هدیه‌ای عجیب را از سوی فردی ناشناس دریافت می‌کند: یک شنل نامرئی به همراه یک یادداشت که ادعا می‌کند این شنل متعلق به پدر هری بوده‌است.

با گذشت چند روز، زخم پیشانی هری با دردی همیشگی همراه می‌شود. هری معتقد است که سوزش زخمش یک نشانه مبنی بر نزدیک بودن خطر است. او گمان می‌کند که اسنیپ قصد دارد با ربودن سنگ آن را به ولدمورت بدهد. هری سعی می‌کند به دیدن دامبلدور برود تا با او صحبت کند اما متوجه می‌شود که دامبلدور برای انجام کاری به وزارتخانه رفته و در قلعه نیست. در نبود دامبلدور، هری حدس می‌زند که اسنیپ همراه با تاریکی برای سرقت سنگ اقدام کند و برای همین، وی به همراه رون و هرماینی نیمه شب در زیر شنل نامرئی هری به طبقه سوم رفته و و بعد از گذشتن از سگ سه سر وارد یک دریچه می‌شوند. در راه رسیدن به سنگ، هری و دوستانش با موانع جادویی مختلفی مواجه می‌شوند، از جمله یک بازی شطرنج جادویی که رون و هرماینی به شدت در آن آسیب می‌بینند و هری به تنهایی به مسیر ادامه می‌دهد. هری در انتهای مسیر خود با استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه، یعنی پروفسور کوییرل برخورد می‌کند و مشخص می‌شود که ولدمورت، جسم کوییرل را تسخیر کرده و این او بوده که در تمام مدت قصد ربودن سنگ را داشته و اسنیپ قصدش حفاظت از آن بوده‌است. کوییرل به دستور ولدمورت با هری درگیری می‌شود اما هنگامی که پوست هری را لمس می‌کند به طرز عجیبی می‌سوزد و از بین می‌رود.

هری در درمانگاه بیدار شده و دامبلدور را بالای سر خود می‌بیند. دامبلدور به هری اطمینان می‌دهد که حال رون و هرماینی خوب است و به خاطر اقدامات آن‌ها، دست ولدمورت به سنگ نرسیده و او فعلاً رفته‌است. دامبلدور در پاسخ به اینکه چرا ولدمورت قادر به لمس کردن پوست هری نبوده، می‌گوید که علت آن جادوی عشق و محافظی است که لی‌لی در درون هری به جا گذاشته و برای همین ولدمورت قادر نخواهد بود که وی را لمس کند. همچنین مشخص می‌شود که شنل نامرئی را دامبلدور برای هری فرستاده‌است.



خلاصه خوبی از ماجراهای کتاب اول بود، اما چیزی که برای تایید تو این مرحله بهش نیاز داری نوشتن یه داستان جدید با توجه به یکی از تصاویری که اینجا قرار داده شده هست. از قوه‌ی تخیلت استفاده کن و هرجور که می‌خوای داستانت رو خلق کن، فقط کافیه که شخصیتا همونطوری که ازشون انتظار داریم رفتار کنن.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط esio در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۷ ۳:۱۵:۱۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۸ ۲۳:۰۷:۳۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.