هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۹
#1
نام: تئودور نات

گروه: اسلایترین

نژاد: اصیل زاده (فرانسوی)

جنسیت: پسر

تاریخ تولد: 14 نوامبر 2004

سن: 16

محل زندگی: پاریس

پاترونوس: شبح

شغل: دانش آموز هاگوارتز

جارو: آتش افکن

چوبدستی: مشکی کامل با هسته ی پر ققنوس و اندازه 23 سانتی متر و خیلی انعطاف پذیر (غیر قابل شکستن)

حیوان خانگی: هیپو گریف

بوگارت: ترس

ویژگی های ظاهری:
موهاش مشکیه و لی جلوش رگه های قهوه ای روشن پیداست و پوستش هم به رنگ سفیده و چشم هاش هم به رنگ مشکیه
اکثر اوقات سویشرت مشکی با شلوار جین مشکی می پوشه و کفش هاش هم به رنگ مشکیه که کفش سفیده

ویژگی های اخلاقی:
خیلی مهربونه و همیشه خوش اخلاقه همیشه نیمه پر لیوان رو می بینه و خیلی خوش بینه دوست داره همیشه شاد و خوشحال باشه جاه طلب و بلند پروازه و عاشق ماجراجوییه عاشق خیال پردازیه

علایق:
به سفر کردن و جادو و تکنولوژی های روز علاقه داره
دوست داره همیشه تو خطر باشه
به کتاب و موسیقی و بازی و فیلم علاقه داره
از ورزش فوق العاده خوشش میاد

زندگی نامه:
تئودور نات، متولد 14نوامبر 2004، در شر پاریس چشم به جهان گشود. از آنجا که پدر و مادرشهر دو جادوگر بودند از همان دوران کودکی به فراگیری جادو پرداخت. و علاوه بر آن چون در میان مشنگ ها زندگی می کرد به تکنولوژی آن ها نیز علاقه مند شد و در کامپیوتر پیشرفت عجیبی کرد. در همان حال او به آموختن زبان های مختلف مانند فرانسوی، انگلیسی، عربی و ژاپنی پرداخت و آن ها را در حد خودش یاد گرفت.
زمانی که 11 ساله شد مانند همخونانش به مدرسه جادوگری هاگوارتز دعوت شد.


!It's piece of cake


پاسخ به: سال اولی ها از ین طرف: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۹
#2
به به به...
سلام جناب کلاه
مشتاق دیدار

می خوام یه راست برم سر اصل مطلب...
من اصیل زاده نیستم و به اصیل بودن هم اعتقاد ندارم (به نظرم شخصیت یه نفر رو کارهاش مشخص می کنن نه خونش)
از طرفی حس می کنم با هم سن و سال های خودم خیلی متفاوتم
توانایی های زیادی دارم
خیلی هم شجاع هستم و همیشه دست به کار هایی می زنم که از نظر بقیه یا در حد سنم نیست یا اینکه کلا زیادی خطرناکه
کلا دوست دارم خطر کنم و همیشه ریسک ها رو می پذیرم
از کشف چیز های ناشناخته خیلی خوشم میاد
روحیه ی شادی دارم و دوست دارم که همیشه خوشحال و شاد باشم
تلاش و کوشش بسیار بالایی هم دارم و دوست دارم که خیلی خیلی زود پله های پیشرفت و ترقی رو طی کنم
و از طرفی چون اکثر اطرافیانم شخصیتشون مثل من نیست از کار های انفرادی پیشتر خوشم میاد

فکر کنم همینقدر برای تصمیم گیری کافی باشه
و اما اولویت هام...

خودم از گریفیندور و اسلیترین خوشم میاد ولی ترجیحا می خوام برم اسلیترین
چون می خوام زودتر و بیشتر از بقیه یاد بیگرم و خیلی سریع پیشرفت کنم



!It's piece of cake


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۸
#3
شاید چیزی که توی این داستان بخونین باورتون نشه... اما حقیقت تلخه. این داستان بر می گرده به کتاب هری پاتر و محفل ققنوس اما این یکم فرق داره توی این داستان شما با حقیقت ماجرا روبرو می شین

وقتی سیریوس بلک توسط دختر عموی نفرت انگیزش کشته شد، هری که واقعا سیریوس را دوست داشت ضربه روحی بزرگی خورد و واقعا ناراحت شد. او به دنبال قاتل او رفت اما قبل از آنکه بتواند او را بگیرد دامبلدور ظاهر شد و جلوی او را گرفت.

هری که واقعا از دیدن دامبلدور جا خورده بود کفت: (پروفسور... شما اینجا چه کار می کنید!؟) و دامبلدور در پاسخش گفت: (هری... من باید این سوال رو از تو بپرسم. اینجا جای خطرناکیه. ممکنه اینجا کشته بشی.) هری گفت: (اما اون سیریوس بلک رو کشته... من باید بگیرمش) دامبلدور گفت: (نگران نباش. من می گیرمش. تو برو. بقیه رو بردار و با هم برید به هاگوارتز. در حال حاضر اونجا امن ترین جای ممکنه.)

هری به دامبلدور شک کرده بود. زیرا بودن در کنار دامبلدور امن تر از بودن در هاگوارتز بود و دامبلدور هیچ وقت هری را از خود دور نمی کرد. مخصوصا در این شرایط. پس بدون اینکه دامبلدور متوجه حضور او شود او را تعقیب کرد.

او دامبلدور را تا سالن ورودی وزارتخانه تعقیب کرد ولی در آنجا با صحنه ی عجیبی روبرو شد. ولدمورت هم آنجا بود. آن دو شروع به صحبت کردند. ولدمورت گفت: (دامبلدور... تو نه فقط جایگاه من به عنوان مدیر مدرسه هاگوارتز رو از من گرفتی بلکه این چهره ی زشت و زننده رو به من دادی. من اومدم اینجا تا هری رو از این ماجرا خبردار کنم و تو... تو قرار نبود که اینجا باشی؟) دامبلدور گفت: (ها ها ها... بله من همه این کار ها رو کردم ولی نمی گذارم که بزرگترین و تنها دشمنم یعنی هری پاتر از این ماجرا بویی ببره. من همین امشب و همین جا این ماجرا رو تمومش می کنم و تو رو نابود می کنم...) پس از گفتن این جمله دامبلدور با فن "کروشیاتوس" ولدمورت را فلج کرد.

در همین حال که هری در حال تماشا ماجرا بود به واقعیت پی برد و وارد صحنه شد. دمبلدور که از دیدن او شکه شده بود به گفت: (هری... تو اینجا چی کار می کنی؟ تو باید الان با بچه ها در راه هاگوارتز باشی. اما اشکال نداره. من و تو می تونیم همین امشب تمام این ماجرا رو تموم کنیم. بیا. این حق توِِِِئه که ولدمورت رو نابود کنی.)

هری آمد در کنار دامبلدور ایستاد و آمده شد تا فن "اکس پلی آرموس" را اجرا کند اما در آخرین لحظه چوبدستی خود را به طرف دامبلدور برگرداند و دامبلدور نقش بر زمین شد.

ولدمورت که متعجب شده بود پرسید: (تو میدونستی؟) و هری گفت: (داشتم به صحبت های شما دو تا گوش میدادم... پروفسور.)

و آن دو با هم رفتند تا اب بقیه ی بچه ها به هاگوارتز برگردند.

میدونم که قطعا این داستان برای شما عجیب واقع شده اما این چیزیه که هست.
تصویر شماره 1 کارگاه داستان نویسیتصویر کوچک شده

جالب بود واقعا.
در واقع خیلی خوب بود.
فقط من یه سری اصلاحات انجام بدم...
کروشیاتوس طلسم شکنجه س. فلج نمیکنه. دچار درد میکنه. پتریفیکوس توتالوس فلج میکنه.
و اما در مورد ظاهر پستت، دیالوگ هارو بهتره به یه شکل دیگه بنویسی.
نقل قول:
ولدمورت که متعجب شده بود پرسید: (تو میدونستی؟) و هری گفت: (داشتم به صحبت های شما دو تا گوش میدادم... پروفسور.)

این قسمت بهتره به این شکل نوشته بشه:
ولدمورت که متعجب شده بود پرسید:
- تو میدونستی؟

و هری گفت:
- داشتم به صحبت های شما دو تا گوش میدادم... پروفسور.


تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۳ ۱۵:۰۱:۳۲

!It's piece of cake






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.