هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
#1
دامبل کجایی؟!
منو راه میدی تو؟
راه بده دیه!

دامبلدور رفت ماموریت مهمی برای محفل انجام داد و مدتی نبود. کریچر برای شما جغد پروفسور رو فرستاد. مراقبش بود و تو وایتکس شستش.


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۸ ۲۲:۵۲:۳۵

همه ی رویاهای ما می توانند محقق شوند... اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۹
#2
نام:
جرج ویزلی

گروه:
گریفندور

چوبدستی:
چوب درخت کاکائو و مغز موی تسترال

پاتروناس:
شیر

ویژگیهای اخلاقی:
آدم خیلی خیلی شوخ طبع و موذی ایه. برای دوستاش و برادر دوقلوش از جون مایه می ذاره و همیشه سرگرم کشیدن نقشه برای خرابکاریه. آدم قابل اعتمادیه؛ اما چون همیشه در حال خرابکاریه، ممکنه بعضی از افراد بهش اعتماد نکنن.

ویژگیهای ظاهری:
مثل هر ویزلی دیگه ای، دارای موی قرمز، قد بلند و بافتنی های مامان دوز. معمولا لباساش رو با فرد ست می کنه. از اونجایی که تازگیا فروشگاه شوخی های ویزلی رو می گردونه، جدیدا خوش پوش تر شده.

توضیح:
جرج ویزلی، برادر دوقلوی فرد ویزلی بود که از بدو تولد، شروع به شیطنت کرد. این شیطنت ها تا موقع ورود و حتی خروجش از هاگوارتز ادامه داشت؛ مثلا همیشه در حال ترسوندن رون از آکرومانتیولا بود یا با نقشه ی غارتگر، به هر جای ممنوعه ای می رفت.
مفید ترین کار جرج، بیرون کردن آمبریج به کمک فرد و با استفاده از ترقه های دکتر فیلی باستر بود؛ به طوری که اگر جرج و فرد به کمک جادوآموزای بیچاره نرسیده بودن، حتما همشون امتحان سمجشون رو غول غارنشین می گرفتن!

با شروع جنگ هاگوارتز، جرج و فرد به عضویت محفل ققنوس در میان و پس از محاصره شدن توسط جمعی از مرگخواران، فرد به قتل می رسه و داغش توی دل جرج می مونه؛ به طوری که پس از مرگ فرد، جرج دیگه قادر به ساخت پاتروناس نمی شه؛ در واقع، دیگه خاطره ی خوبی نداشته که به اون فکر کنه و پاتروناس بسازه...
جرج پس از جنگ هاگوارتز، از طریق فروش شوخی های ویزلی پولدار می شه و پس از ازدواج با آنجلینا جانسون، صاحب دو بچه به نام های رکسان ویزلی و فرد جرج ویزلی می شن!


تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی!


ویرایش شده توسط George-Weasley در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۶ ۱۵:۳۳:۱۳
ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۱۶ ۲۳:۴۶:۵۴

همه ی رویاهای ما می توانند محقق شوند... اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ شنبه ۹ فروردین ۱۳۹۹
#3
نقل قول:
درود بر تو فرزندم.

از ریونکلاو چرا خوشت نمیاد؟ ریونکلاو گروه فوق العاده ای هست. و ریونکلاو سایت به شدت با ریونکلاو کتاب متفاوته. من ازت میخوام که یکبار دیگه معرفی گروه هارو بخونی و بعد برگردی. شاید تصمیمت تغییر کرد.


اسیر شدیم به مرلین!

کلاهه، من نه از ریونکلاو سایت خوشم میاد، نه از ریونکلاو کتاب. خاطره ی بدی دارم از ریون!

در ضمن، من معرفی گروه ها رو خوندم و هر جوری حساب کردم، تو باید بگی گریفیندور!
بفرستمون گریف بریم دیگه!


همه ی رویاهای ما می توانند محقق شوند... اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹
#4
سلام کلاهه!
چطوری؟
مثل اینکه دوباره باید یه ویزلی رو گروهبندی کنی!

بسی شجاع، بسی شجاع، بسی شجاع!
شوخ، شیطون، شر!

1. گریفیندور!
2. گریفندور!

پ.ن: ریونکلاو نه! اصلا از این ریونی ها خوشم نمیاد!


ویرایش شده توسط George-Weasley در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۸ ۱۲:۴۸:۱۶

همه ی رویاهای ما می توانند محقق شوند... اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم.


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹
#5
تصویر شماره 3 کارگاه داستان نویسی


اسنیپ خیلی غمگین، به یاد لیلی در حال پرسه زدن در قلعه هاگوارتز بود.
از ناراحتی چشمانش را بست و اشک چهره اش را شست؛ دیگر تحمل ندیدن لیلی را نداشت.

به یکی از ستون های قلعه تکیه داد و در حالی که بی صدا گریه می کرد، درهای اتاق های آن طبقه را از نظر گذراند؛ اما ناگهان با دری مواجه شد که قبلا آن را ندیده بود.
آن در می توانست به کجا راه داشته باشد؟

اسنیپ با قدم هایی آرام، به طرف آن در حرکت کرد. دستگیره ی در را چرخاند و به آرامی وارد آن اتاق شد.
اتاق، بسیار کوچک بود و آرامش خاصی داشت؛ به طوری که تنها چیزی که در آن اتاق جلب توجه می کرد، یک آینه طلایی جواهرکاری شده بود که در وسط اتاق قرار داشت.

اسنیپ برای اینکه هوای اتاق کوچک تازه شود، پرده های مخملی قرمز رنگ پنجره را کنار کشید و پنجره را باز کرد؛ سپس نفسی تازه کرد و اتاق را از نظر گذراند.
توجه اسنیپ به آینه ی جواهرکاری شده جلب شد. جلو رفت و از نزدیک به آن نگاه کرد.
آیا آنچه می دید حقیقت داشت؟
آیا باید آن را باور می کرد؟
خیر... نه حقیقت داشت و نباید آن را باور می کرد... خود او هم این نکته را خوب می دانست.

تصویر، لیلی را نشان می داد که در آغوش اسنیپ بود و هر دو با خوشحالی به هم نگاه می کردند.
اسنیپ، با چهره ای سرد، از آینه طلایی جواهرکاری شده دور شد و دستگیره ی در را چرخاند و در را پشت سر خود بست.



توصیفات خوبی داشتی. این خیلی خوبه و سعی کن حتما تقویت و حفظش کنی.
فقط حیف بود که آخرش رو انقدر سریع جمع کردی.
با این حال، می‌دونم که اشکالاتت با ورود به ایفای نقش حل میشن. پس...

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۸ ۲:۴۳:۳۳

همه ی رویاهای ما می توانند محقق شوند... اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.