هری مثل همیشه بر روی تخت خود مشغول خواندن کتاب هایی بود که دزدکی از کتابخانه هاگوارتز کش رفته بود و برای شروع ترم آنها به کتابخانه باز می گرداند. البته پروفسور دامبلدور خودش این اجازه را به او داده اما مسئول کتابخانه این چیزها را قبول نمی کند و هری مجبور است دزدکی کتاب بیاورد.
همینطور که مشغول خواندن کتاب زندگینامه گریندل والد بود ناگهان صدایی از زیر تخت توجه هری را به خود جلب کرد. هری رفت تا ببیند صدای چیست اما ناگهان برگشت و دید که پنجره باز است. سریع اطراف خود را وارسی کرد و ناگهان موجودی کوتاه قد با گوش هایی دراز جلوی هری ظاهرشد.
هری با دستپاچگی گفت: ببب....بخشید ..... شما... تو اتاق من چی کار می کنی؟!
موجود عجیب کوتاه قد با صدای نازک گفت: من
دابی هستم. یک جن.
هری که از شنیدن کلمه جن بیشتر ترسیده بود با صدای لرزان گفت: از اون جن های گرینگوتز؟!
جن که نامش دابی بود با لبخندی کمرنگ گفت: نه! خیالتان راحت. من از اون نوع جن ها نیستم.
هری بار دیگر با نگرانی پرسید: پس برای چی بدون اجازه وارد اتاق من شدی؟
- به خاظر اینکه من از آینده اومدم و چیزهایی را می دونم که می تواند تو را از شر اتفاقات ناگواری که سال های بعد برایت رخ می دهد خلاص کنم.
هری که بیشتر از قبل ترسیده بود با صدایی بسیار لرزان که ترس در آن آشکار بود گفت: چه چیزی می دونی زود باش بگو!
جن گفت: تو جادوگر بزرگی میشی ولی خطراتی در پیش داری که خیلی بسیار هستند. خطراتی بسیار هولناک. تو در این سال تحصیلی....
ناگهان دابی دردی بزرگ در خود حس کرد و با فریادی بلند آن را به همه آشکار کرد. ثانیه بعد دابی در اتاق نبود و خاکستر هایش در اتاق هری پخش شده بود.
خاله پتونیا با عصبانیت سر هری داد زد و گفت: هری چرا داد زدی؟ دیوانه شدی؟!
هری عذر خواهی کرد و خاله پتونیا رفت اما هری هنوز در فکر دابی بود. آیا چه اتفاقاتی قرار بود برای هری رخ دهد.
------پاسخ:سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
جالب بود. سعی کرده بودی ترتیب اتفاقات رو تغییر بدی که اینم خیلی خوب بود. علامت گذاری ها رو هم حدودا خوب رعایت کرده بودی.
نقل قول:
هری که بیشتر از قبل ترسیده بود با صدایی بسیار لرزان که ترس در آن آشکار بود گفت: چه چیزی می دونی زود باش بگو!
جن گفت: تو جادوگر بزرگی میشی ولی خطراتی در پیش داری که خیلی بسیار هستند. خطراتی بسیار هولناک. تو در این سال تحصیلی....
ناگهان دابی دردی بزرگ در خود حس کرد و با فریادی بلند آن را به همه آشکار کرد.
فقط بهتر بود دیالوگ هارو به این شیوه بنویسی:
"هری که بیشتر از قبل ترسیده بود با صدایی بسیار لرزان که ترس در آن آشکار بود گفت:
- چه چیزی می دونی زود باش بگو!
جن گفت:
تو جادوگر بزرگی میشی ولی خطراتی در پیش داری که خیلی بسیار هستند. خطراتی بسیار هولناک. تو در این سال تحصیلی....
ناگهان دابی دردی بزرگ در خود حس کرد و با فریادی بلند آن را به همه آشکار کرد. همونطوری که میبینی بعد از دیالوگ ها با دوتا اینتر، توصیفات زیرشو ازش جدا کردم تا پست منظم تر به چشم بیاد و دیالوگ ها هم مشخص تر بشن.
یه سری اشکالات ریز دیگم توی لحن پست و استفاده از افعالت می بینم که مطمئنم با ورودت به بخش ایفای نقش و تمرین حل میشن.
تایید شد!مرحله بعد:
گروهبندی