پیتر که نمی دانست چه بگوید، لبخندی گشاد زد و گفت:
- ما واسه ی... آمممم...
مرد نگاه مشکوکی به پیتر انداخت و چشمانش را باریک کرد. اما پیتر که انگار چیزی به ذهنش رسیده بود، گفت:
-آهان واسه ی چیز اومدیم، اومدیم که دمپایی ها رو ضد عفونی کنیم، میدونین که جدیدا جرونا اومده و خیلی خطرناکه.
- حالا چرا فقط دمپایی ها؟ یعنی جرونا از در و دیوار منتقل نمی شه؟
- آمممم...
پیتر لب و لوچه اش آویزان شد و با پایش، محکم پای سدریک را لگد کرد تا او چیزی بگوید. سدریک فریاد زد:
-آخخخ!
-چی؟
- آخ یعنی اونا رم تمیز میکنیم ولی اول باید کار دمپایی ها رو تموم کنیم.
- پس وسایل ضد عفونی کجاست؟
- امممم...
- ؟؟؟
پیتر گفت:
- اونا رو یه گروه دیگه داره برامون میاره.
-آهان. پس من اینجا میمونم تا کارتون تموم بشه.
پنج نفری با هم فریاد زدند:
- چی؟
- هان؟
- یعنی برای چی می خواین خودتونو خسته کنید. کار ما ممکنه طول بکشه!
- من مسئول نظافت این دستشویی و خشک کردن دمپایی هام. آخه چند روز پیش از اداره مبارزه با دمپاییخیسکنها اومدن اینجا و گفتن نظارت کنم که کسی دمپاییها رو خیس نکنه.
- یعنی چی؟
- یعنی وقتی آخرین دمپایی رو خشک کردین، می تونین از اینجا برین.