هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
#1
موضوع:هری در کوچه دیاکون برای ورود به هاگوارتز
هری با تعجب و حیرت به اطراف نگاه میکرد
نوع نگاه مردم در کوچه دیاگون برای او عجیب بود
از هاگرید پرسید:
_ چرا مردم به من اینگونه نگاه میکنند؟
هاگرید گفت:
-چون تو پسر منتخب هستی
پسری هستی که زنده ماند
هری متحیر پرسید:
-منتخب ؟منتخب به چی؟
هاگرید جواب داد:تو کسی هستی ک سیاهترین جادوگرن رو شکست دادی
هری پرسید:هاگرید اسم اون ولد....
ناگهان هاگرید مانع ادامه حرفش شد و با لحنی عصبانی گفت:هرگز اسمشو به زبان نیار
تو اورا شکست دادی
هری پرسید:
- ایا او هنوز هم هست
هاگرید پاسخ داد :
-کسی چیزی نمیداند اما اگر هم باشد ضعیف تر از ان است که بتوان تصور کرد
هری به ناکاه خود را در برابر اقای گریگوریچ دید که ب او میگفت این چوب است ک صاحب خود را انتخاب میکند
تو با قدرت نهفته خود و این چوب دشمن خود راشکست خواهی داد
هری متعجب بود همینطور علاقمند به وجود و رفتن به دنیایی جدید
پرسید :-قدرت کدام قدرت؟چوبدست فروش جواب داد :
-اوه خدای من
خواهی دانست اقای پاتر
هاگرید هری را به قطار هاگوارتز اکسپرس رساند
بعد از رسیدن ب هاگوارتز و قلعه هری به شدت اشتیاق داشت اما این اشتیاق او خیلی زود به نگرانی مبدل گردید
پس از دیدن پروفسور مک گوناگال هری و دیگر سال اولی ها به سمت تالار بزرگ هدایت شدند
تالاری بزرگ با فضایی ارام بخش
روز مهمی بود
روز ورود او به هاگوارتز
اما در عین ارامش ترسی نیز حکم فرما بود
ترس اینده ای ک در دستان یک کلاه پوسیده و یک صندالی قرار کرفته بود
مک گوناگال یکی یکی دانش اموزان را صدا میزد
ناگهان قرعه به نام هری افتاد
_هری پاتر؟
برای هری تنها گروهی که مهم بود گروه پدر و مادرش گریفیندور بود لرزان و با نفس هایی بریده به سمت کلاه حرکت کرد و مک گوناگال کلاه را برسرش گذاشت

کلاه:
_خب خب خوب ببین چی داریم ی دانش اموز دیگ
میبینم ک مضطربی
کمی جاه طلبی و حس شجاعت داری خودت چی فکر میکنی؟
هری:
-نه نه نه اسلیترین نه اسلیترین نباشه من نباید اسلیترینی باشم
کلاه:-
-چرا نه تو به اسلایدرین بری بسیار بسیار موفق میشوی و به اهدافت خواهی رسید و درخشان خواهی بود
هری گفت:نه
او ارزو کرد جزو گریفیندور باشد او فکر میکرد هیچ چیزی برای او به این نسبت مهم نخواهد بود
ناگاه کلاه با لحنی عجیب فریاد زد:
-پس گریفیندور خواهان یک عضو جدید و سرسخت است
گریفیندور
هری به سمت گروه جدید خود حرکت کرد
ان روز با همه ترس هایش
بهترین روز برای هری بود زیرا با ترس ها و نگرانی هایش روبرو و اورا مسیری بزرک و مقدر شده قرار داد
پایان
***

پاسخ:
بازم خوش اومدی به کارگاه! اگه نکاتی که توی پست قبلیت بهت گوشزد کردمو یه بار دیگه نگاه کنی، تقریبا هیچ کدومش رعایت نشده. ببخش لحن منو اگه یکمی تنده، ولی باز همون مطلبی بود که گفتم، خیلی سریع پیش رفتی، علائم نگارشی رو رعایت نکردی و مهم تر از همه خلاقیت نداشت و مطلب از خود کتاب بود.

نقل قول:
ناگاه کلاه با لحنی عجیب فریاد زد:
-پس گریفیندور خواهان یک عضو جدید و سرسخت است
گریفیندور
هری به سمت گروه جدید خود حرکت کرد
ان روز با همه ترس هایش
بهترین روز برای هری بود زیرا با ترس ها و نگرانی هایش روبرو و اورا مسیری بزرک و مقدر شده قرار داد

ناگاه کلاه با لحنی عجیب فریاد زد:
- پس گریفیندور خواهان یک عضو جدید و سرسخت است؛ گریفیندور!

هری به سمت گروه جدید خود حرکت کرد.
آن روز با همه ترس هایش بهترین روز برای هری بود، زیرا با ترس ها و نگرانی هایش روبرو و اورا مسیری بزرگ و مقدر شده قرار داد.


همونطور که دیدی، هم از لحاظ علائم نگارشی، هم فاصله ی بین دیالوگ و توصیف پست برای خواننده راحت تر شده. پس ازت میخوام به این نکات گوش بدی و با یه نمایشنامه ی بهتر برگردی. پس فعلا...
تائید نشد.


ویرایش شده توسط Mohamadd در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۲۰:۵۳:۱۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۲۳:۲۰:۰۶


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ یکشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹
#2
موضوع:هری و رون و پرواز در اسمان هاگوارتز
هری و رون بعد از این ک ماشین پدر رون رو قرض میگیرند به سمت هاگوارتز حرکت میکنند ولی نمیدانستند یک جن زیرک به اسم دابی سکو ورود ب قطار رو دستگاری کرده و رفتنشون رو با سختی و مشقت روبرو میکند البته این سختی فقط به دستکاری سکو ختم نمیشد بلکه مجبور می شدند برای رسیدن به مدرسه ریسک کنند و هم خودشون و هم پدر رون رو در خطر قرار دهند
هری و رون به دنبال قطار حرکت کردند و تصور داشتند ماشین توسط عامه مردم قابل رویت نیست ولی نمیدانستند این مشکلات به دلیل ممانعت های دابی برای نرفتن هری به مدرسه و تهدید دابی بود.وقتی به ناچار مجبور به استفاده از ماشین پرنده شدند رون ماشین رو نامرئی کرد.ناگهان به هنکام رسیدن به قطار هری به ماشین نکاه کرد و ناکهان با تعجب فراوان به رون گفت:
-ای مرلین بزرگ رون ماشین نامرئی نیست
رون در جواب گفت:
-مگر امکان داره این غیرممکن است و با حیرت و تعجب به
بیرون نگاه کرد تا ماشین را ببیند ناکهان ماشین را قابل دیدن مشاهده کرد در اون لحظه با تعجب و وحشت در جواب هری گفت :
-اوه خدای من
این ممکن نیس چطور امکان دارد این طبیعی نیست.
در این هنگام
ناگهان به یکباره ماشین هنگام پرواز در اسمان بخاطر ورد های دابی شروع ب چرخش و از کنترول خارج شد
هری از ماشین به بیرون پرتاب شد
در ان لحظه هری با خودش می‌گفت:
- چرا این راهو انتخاب کردیم و سوار این ماشین شدیم آن هم این ماشین
ماشین ارتور ویزلی متعلق به وزارت جادو
وزارتی ک بیشتر تحت سلطه مخالفانی مانند مالفوی بود
رون به هری کمک کرد و نگذاشت او اسمان ب زمین بیوفتد درحالی که هری درحال
صحبت با خود بود ناکهان رون فریاد زد :
-چرا آمدی چرا وقتی پیشنهاد ماشین رو دادم مخالفتی نکردی
تنها راهی بود ک داشتنمو داریم و انکار ناپذیره الان باید منتظر باشیم پس
طاقت بیار
وقتی به هاگوارتز رسیدند
به ناگهان ماشین از کنترول خارج شد و بجای ورود توی محوطه ممنوعه درون ی درخت دیوانه خطرناک به اسم بید کتک زن
گیر کرد و اسیب شدیدی متحمل شدند به نحوی ک ماشین بشدت اسیب دید و جدا از این ک هری و رون بشدت ترسیده و قبض روح شده بودند نگران ورود ب مدرسه بدون دیده شدن نیز بودند .ناگهان شاخه های درخت دیوانه وار داخل ماشین شدند و درست از وسط ماشین رد شدند و هری و رون مثل بهت زده ها همدیگر را نگاه میکردند یک دفعه ماشین از درخت پایین افتاد و ماشین
هری و رون و وسایلشونو به بیرون پرتاب کرد و شروع به حرکت به سمت جنگل سیاه رفت
رون گفت :
-اوه خدای من چه شده
یعنی چه
ماشین کجا می‌رود
مگر امکان دارد
و مدام با خودش تکرار میکرد:
- هری پدرم...پدررررم... پدرم مرا میکشد من داغون شدم
هری هم گفت:
-رون روح مرلین بزرگ کمکت کند
درحالی که وارد قلعه میشدندو سورس اسنیپ را دیدند ولی دامبلدور به موقع همراه با پروفسور مک گوناگال برای نجاتشون سر رسیدند اسنیپ تصمیم به تشویش جو و در نهایت ب دلیل دشمنی با پدر هری و رون تصمیم به اخراج آنها گرفته بود ولی دامبلدور مجازات اخراج رو به فرستادن یک نامه به خانواده رون کاهش میدهد و برای خانواده رون نامه میفرستاد ک در جریان خطای بزرگی که رون انجام داده باشند و بهشون اطلاع بدهند رون با استفاده از ماشین دنیای هاگوارتز و راز ان رو با خطر افشا روبرو کرد درحالی که رون زیر لب میکفت:
- از اسنیپ متنفرم
هری خانوادم مرا میکشند
درحالی که هردو نکران بودند پروفسور مک گوناگال هری و رون را به خوابگاه گریفیندور هدایت کرد
ناگهان هری گفت :
-رون کافیه زنده ایم و خطر رفع شده یک گریفیندور نمیتواند ترس رو به وجودش راه بدهد هروقت ترسیدی یادت باشد یک گریفیندوری با افتخار و شجاع هستی
میراث و نگهدار گودریک گریفیندور
پایان
***

پاسخ:
خیلی خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی. اینجا ما هدفمون اینه که خلاقیت رو بسنجیم و براساس اون یه پست تائید یا رد میشه. ولی نمایشنامه ی تو صرفا یه قسمت از کتاب با تغییرات خیلی جزئی بود که اصن به چشم نمیومد. پس دفعه ی بعدی با یه نمایشنامه ی خلاقانه تر بیا پیشمون. تا اونموقع، فعلا...

تائید نشد.


ویرایش شده توسط Mohamadd در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۱۵:۱۳:۴۱
ویرایش شده توسط Mohamadd در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۱۵:۲۶:۱۷
ویرایش شده توسط Mohamadd در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۱۵:۳۱:۲۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۴ ۱۸:۰۸:۱۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.