url=http://www.jadoogaran.org/modules/xcgal/albums/userpics/29482/wp_inquisition_col.jpg]تصویر شماره ی۵[/url]
صدای دانش آموزان و بهم خوردن جام ها و چنگلها به بشقاب،فضای بزرگ تالار را پر میکرد.
نمیتوانست چیزی بخورد،در دلش آشوب بود.همیشه دلش میخواست باهوش شناخته شود.دلش میخواست همه از هوشش تعریف کنند.اما اگر کلاه گروهبندی بجای راونکلاو او را در گروهه دیگری میانداخت چه؟
به غذای های روی میز نگاه کرد.مرغ های برشته و قهوه ای رنگ که هر کسی با دیدن آنها آب دهانش راه میافتاد در دیس های بزرگ طلایی رنگ جا خوش کرده بودند و چشمک میزدند. بشقاب های فلزی همگی به ردیف و با نظم چیده شده بودند و آماده ی پذیرایی از غذاهای لذیذ سر تا سر میز بودند.جام هایی که از انواع نوشیدنی ها پر بودند. در حالی که دیگر سال اولی ها با جوش و خروش در حال خوردن بودند، او دلش نمیخواست حتی ذره ای از آن غذا ها را بچشد.
دامبلدور با ریش های بلندو سپیدش به جایگاهه خود رفت و شروع به سخن گفتن کرد.
-دانش آموزان عزیز خوش اومدین.امیدواریم که یه سال خوبه دیگه رو اینجا سپری کنید.اما امسال هم مثل هر سال،سال اولی هایی رو داریم که باید گروه بندی کنیم.پس خواهش میکنم کمی شکیبا باشید تا مراسم گروهبندی تموم بشه.بعد میتونید برید و توی تخت خواب های گرم و راحتی که براتون آماده کردیم استراحت کنید.
اینبار صدای دست و سوت ها بجای صدای بهم خوردن ظرف ها سالن را پر کرد.
کلاه گروهبندی را که روی چهارپایه ی چوبیه فرسوده ای بود آوردند.کلاهی کهنه و قدیمی و رنگ و رو رفته که چند جای آن وصله دوزی داشت و چند جای آن هنوز هم سوراخ بود.دهانش باز بود و آماده ی اعلام گروه ها بود.
دانش آموزان را صدا میزدند.
-رون ویزلی
پسری با موهای قرمز و صورتی کک و مک دار بالای سکو رفت و روی چهار پایه نشست.کلاه را روی سرش گذاشتند.از صورتش معلوم بود اضطراب زیادی دارد.کمی که گذشت کلاه دهانش را باز کرد و فریاد زد:
-گریفیندور
رون با خوشحالی از جا پرید و به سمت هم گروهی هایش که با شور و اشتیاق اورا تشویق میکردند رفت.
-هرمیون گرنجر
دختری با موهای بلند قهوه ای و ظاهری جذاب و دلنشین اینبار به سمت کلاه رفت.اعتماد به نفس زیادی داشت و از ظاهرش معلوم نبود که چه حسی دارد. بعد از چند دقیقه باز هم کلاه فریاد زد:گریفیندور
و باز هم تشویق های بلند اعضای گریفیندور.
-جاستین فینچ فلچلی
از ظاهرش معلوم بود که پسره مهربانی است.
کلاه گفت:هافلپاف
-دراکو مالفوی
با غرور تمام راه میرفت.
-اسلایترین
-لونا لاوگود
دختری با موهای بلند بلوند و پوستی به سفیدی برف.ظاهری مرموز داشت.
-راونکلاو
-هری پاتر!
سرش را آنقدر سریع برگرداند که گردنش درد گرفت.همان بود.همان هری پاتره معروف.با همان زخم روی پیشانی اش.باورش نمیشد که توانسته اورا ببیند.هری به سمت کلاه رفت و ان را بر سر گذاشت. کمی گذشت و کلاه دوباره فریاد زد:گریفیندور.
و تشویق و جیغ و داد های سر سام اور گروه گریفیندور.
-هانا آبوت
صورتش گر گرفت.گرما و اضطراب تمام وجود را در برگرفت.اسم اورا صدا زده بودند. با ترس و لرز به سمت کلاه رفت.بر روی چهارپایه نشست و کلاه مندرس کهنه را بر روی سرش گذاشت.
بلافاصله صدای ضعیف کلاه را در سرش شنید:خوب خوب خوب خوب.یه دختر مهربون و خوشرو که خیلیم باهوشه.کجا جای توعه؟
در ذهنش به کلاه گفت:خواهش میکنم.راونکلاو.
-اوه مطمئنی؟درسته که خیلی باهوشی،اما مهربونی و وفاداریت خیلی بیشتره من مطمئنم که تو میتونی توی هافلپاف دوستای خوبی داشته باشی و کلی پیشرفت کنی.اما بهت قول نمیدم که تو راونکلاوم اوضاع همینطور باشه.
دوست یا هوش.باید یکی از انها را انتخاب میکرد.درست است که هوش میتوانست براش خیلی خوب باشه.اگر همه با هوشش او را میشناختند ممکن بود خیلی چیزها عوض شود.اما تنهایی خیلی وحشتناک بود.یعنی میتوانست از پس مشکلات زندگیش تنهایی بر بیاید؟
تصمیمش را گرفت و ارام در ذهن خود برای کلاه زمزمه کرد:گروهه...
کلاه گفت:پس که اینطور.گروهه...هافلپاف.
بلافاصله پس از فریاد کلاه صدای تشویق هم گروهی هایش بلند شد.کلاه را از سرش برداشت، لبخندی به آن زد و به طرف هم گروهی هایش رفت که با آغوش باز منتظرش بودند.مطمئن بود که گروه درست را انتخاب کرده.
پایان
***
پاسخ:
سلام و خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی. اول از همه بگم که، عکسی که نوشتی، عکس 5امه، ولی لینکی که بهمون دادی، لینک دراکو و هرمیون توی کتابخونه س. اما به غیر از این؛ همون چیزایی که توی این جا انتظارشون رو داشتیم ازت دیدیم، یه نمایشنامه با خلاقیت و یه داستان گویی جدید. فقط چنتا نکته هست، که تو قالب یه نقل قول از پستت بهشون اشاره میکنم:نقل قول:
پسری با موهای قرمز و صورتی کک و مک دار بالای سکو رفت و روی چهار پایه نشست.کلاه را روی سرش گذاشتند.از صورتش معلوم بود اضطراب زیادی دارد.کمی که گذشت کلاه دهانش را باز کرد و فریاد زد:
-گریفیندور
رون با خوشحالی از جا پرید و به سمت هم گروهی هایش که با شور و اشتیاق اورا تشویق میکردند رفت.
-هرمیون گرنجر
دختری با موهای بلند قهوه ای و ظاهری جذاب و دلنشین اینبار به سمت کلاه رفت.اعتماد به نفس زیادی داشت و از ظاهرش معلوم نبود که چه حسی دارد. بعد از چند دقیقه باز هم کلاه فریاد زد:گریفیندور
و باز هم تشویق های بلند اعضای گریفیندور.
"پسری با موهای قرمز و صورتی کک و مک دار بالای سکو رفت و روی چهار پایه نشست. کلاه را روی سرش گذاشتند. از صورتش معلوم بود که اضطراب زیادی دارد. کمی که گذشت کلاه دهانش را باز کرد و فریاد زد:
-گریفیندور
رون با خوشحالی از جا پرید و به سمت هم گروهی هایش که با شور و اشتیاق اورا تشویق میکردند رفت.
-هرمیون گرنجر
دختری با موهای بلند قهوه ای و ظاهری جذاب و دلنشین اینبار به سمت کلاه رفت. اعتماد به نفس زیادی داشت و از ظاهرش معلوم نبود که چه حسی دارد. بعد از چند دقیقه تفکر کلاه تصمیمش را گرفت.
- گریفیندور
و باز هم تشویق های بلند اعضای گریفیندور."نکته ای که میخواستم بهت بگم، اول اینه که، بعد از هر دیالوگ دوتا اینتر بزن که از توصیف جدا بشه. اگه توصیف بالایی با دیالوگ مرتبط بود، یک اینتر هم کفایت میکنه. و نکته ی دیگه، که البته سلیقه ایه ولی به روون تر شدن پستت کمک میکنه، اینه که به جای هربار آوردن "فلانی گفت" یه توصیف از اون شخص بنویسی و بعد دیالوگش رو بیاری. در نهایت، تمام اون پارامتر هایی که باید رو رعایت کرده بودی، پس بیشتر از این منتظرت نمیذارم...
تائید شد!
مرحله بعدی:
گروهبندی!
در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!