تصویر شماره ۵
درون مغز الیسا:
خب ،ریونکلا که نمیرم من هوشم کجا بود".
هافلپاف که اصلا حرفشم نباید بزنم منی که ساعت ۹صبح بلند میشم پشتکارم کجا بود حالا مهربونی شاید بعضی وقتا ها
بدجنس بشم
ولی خب مهربونم
ولی از هر لحاظ که فکر می کنم، نه هافلپاف هم نمیشه."
میمونه گریفیندور و اسلیترین ."
خب اسلیترین که نه، من که اصیل زاده نیستم ، مادرم بدون جادو هستش....ولی
مگه سوروس اسنیپ پدرش بدون جادو نبود .ولی من از نار می ترسم علامت گروه اسلیترین هم که ماره پس باید پرونده ی اسلیترن رو ببندم."
میمونه گریفیندور ،که......وای نکنه اصلا تو هیچ گروهی گروهبندی نشم
تو قایق:
رز (گرنجرویزلی):الیسا الیسا.
رز ارام به پشت الیسا میزنه و اونو صدا میزنه ولی الیسا غرق در افکار خودشه
الیسا :
ای بابا پس این قایق لعنتی کی میرسه
..ها چی شده چرا اینجوری نگاه میکنی
."
رز :
هیچی ،فقط داشتی به چی فکر میکردی
.
-داشتم فکر میکردم نکنه اصلا گروهبندی نشم
-نگران نباش امکان نداره گروهبندی نشی توی این چند هزار سال کسی نبوده که نامه ی هاگزوارتز براش بیاد ولی کلاه گروهبندیش نکنه،من کلی مطالعه کردم
...اِِ نگاه کن داریم میرسیم
الیسا که اضطراب همه جاشو از موی سر تاناخن پاشو فرا گرفته بود و دوباره غرق در افکارش شده بود اروم گفت:
ولی اگر من فرق داشته باشم
سالن عمومی:
کلاه گروهبندی :البوس سوروس پاتر
یک پسر چشم سبز با مو های بهم ریخته که کاملا معلوم بود استرس داره به سمت کلاه رفت وواونو گذاشت رو سرش بعد از حدود یک دقیقه کلاه فریاد زد :
-اسلیترین."
جمعیت:
همه جمعیت خشک شون زده بود اون پسر هری پاتر بود و به طور عادی باید می رفت تو گریفیندور.ناگهان یک نفر از گروه اسلیترین دست زد و گفت :
-بیا اینجا
."
اون پسر مالفوی بود ،البوس پاتر که کاملا متعجب بود کلاه رو از سرش برداشت و به سمت میز اسلیترین رفت.
ناگهان کلاه فریاد زد:
رز گرنجر ویزلی .
رز که هنوز متعجب بود خودشو جمع و جور کرد و با اعتماد به نفس به طرف کلاه رفت و اونو گذاشت رو سرش حدود ۵ تا ۶ دقیقه گذشت و تمام جمعیت حوصلشون سر رفته بود
جمعیت:
که کلاه فریاد زد:
گریفیندور ."
جمعیت گریفیندور با جیغ و هورا اونو به طرف میز راهنمایی کردند.
الیسا ارزو کرد که بره تو گریفیندور اون بهترین گزینه بود.
کلاه:
پالی چاپمن."
یک دختر مو مشکی با اعتماد به نفس رفت و کلاه رو گذاشت رو سرش."چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که کلاه فریاد زد:
اسلیترین."
اسلیترین ها اونو بادست و هورا به طرف میز خودشون راهنمایی کردند.
کلاه:
الیسا مارچ."
الیسا که کل وجودشو استرس فرا گرفته بود به سمت کلاه رفت و اونو گذاشت روسرش ."
الیسا:
کلاه:
الیسا مارچ .اوهوم پس نمی خوای بری تو ریونکلا ولی خانواده ی تو تو اون گروه گروهبندی شدن
."
الیسا :
نه.
کلاه:
باشه ، پس ریونکلا نه ،هافلپاف هم که به درد تو نمی خوره ،واقعا از مار می ترسی ولی می خواستم تو اسلیترین گروهبندی ت کنم
،باشه مطمئنی می خوای بری تو گریفیندور
الیسا:
ترجیح میدم برم گریفیندور
کلاه :
پس تو میری به
الیسا:
کلاه :
گریفیندور
الیسا:
الیسا واقعا خوشحال بود اون تو گریفیندور گروهبندی شده بود
اون با خوشحالی کلاه رو برداشت و به طرف میز گریفیندور که داشتن اونو با خوشحالی تشویق می کردن رفت و کنار رز نشست رز تو گوش اون گفت:
دیدی گفتم نترس
الیسا:
من یه گریفیندوری هستم ، فکر نکنم ترسیده باشم
اون بهترین شامی بود که الیسا تا اون لحظه به عمرش خورده بود
پا یان
سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
ازلحاظ خلاقیت و جدید بودن داستان پست قشنگ و جالبی بود. بخش خوددرگیری الیسا با خودش سر گروهی که میفته رو مخصوصاً دوست داشتم.
ولی نکتهای که توی پستت به چشم میخورد به هم ریختگی ظاهری بود که واقعاً خوندن اون رو برای خواننده سخت میکرد. قسمت اول همش دیالوگ های الیساست که اول از همه نباید اینتر بینش میزدی چون باعث به هم ریختگی و جدا شدن دیالوگ ها از هم میشه و اتفاق جالبی نیست.
بعد از اون، با آوردن چند تا توصیف میتونستی برای خوندن سبکترش کنی و مهم تر از اون، جذابتر. چون یه دیالوگ خیلی طولانی برای خواننده خیلی خوشآیند نیست.
یه سری نکته ظاهری دیگه هم با یه نقل قول از پستت بهت میگم:
تو قایق:
رز آرام به پشت الیسا میزنه و اونو صدا میزنه.
- الیسا الیسا!
ولی الیسا غرق در افکار خودشه.
- ای بابا پس این قایق لعنتی کی میرسه ... ها چی شده چرا اینجوری نگاه میکنی؟ "
رز جواب میده:
- هیچی، فقط داشتی به چی فکر میکردی؟ .
-داشتم فکر میکردم نکنه اصلا گروهبندی نشم.
همونطور که خودت هم میتونی ببینی، با جدا کردن توصیف ها و دیالوگ، خیلی پست راحت تر میشه برای خوندن.
همچنین، نیازی نیست همیشه اسم گوینده قبل از دیالوگ بیاد. بلکه میشه با یه توصیف از اون دیالوگش را آورد که زیبا تر هم هست.
و بین توصیف معمولا از شکلک استفاده نمیشه، چون باید توصیف خودش کار شکلک رو انجام بده.
در نهایت، خلاقیت خوبی داری. اینکه میتونی با استفاده از ذهن خودت بنویسی خیلی مهم و خوبه.
پس ازت میخوام به نکاتی که گفتم گوش کنی و یکبار دیگه پیشمون بیای.
تا اون زمان...تایید نشد.