http://www.jadoogaran.org/uploads/img5f1881810f1b1.jpgروز تولدم بود. مثل همیشه تنها بودم، عادت همیشه گی من بود که تنها باشم.امشب انگار قرار نبود خواب به چشمانم بیاید برای همین از اتاق بیرون اومدم. غرق در خاطراتی بودم که تمام زندگیه من رو شکل داده بود...
هیچ وقت چهره معصوم لیلی رو وقتی مرده پیداش کردم، از یاد نمیبرم. چقدر التماسش کردم که بیدارشه،ولی اون به درخواست من عمل نکرد، اون بیدار نشد و من رو تنها گذاشت.
به هرکسی هم که دروغ بگم به خودم نمیتونم. من واقعا هری رو دوست دارم چون اون تنها یادگار لیلی هستش.
وقتی به خودم اومدم نمیدونستم توی کدوم قسمت مدرسه هستم.
نگاهم به دری متفاوت افتاد دری که روش عکس گل ویکتوریون ارا کنده کاری شده بود ...
به سمت اون در قدم برداشتم و در را باز کردم، ولی هیچ چیز جز یک اینه ی قدیمیه خاک گرفته داخل اون نبود . میخواستم از در خارج شوم که برای یک لحظه عکس یک زن رو داخل آینه دیدم ،باورم نمیشد اون لیلی عزیز من بود که در کنار من ایستاده بود .
-لیلی تو واقعا اینجایی، تو واقعا در کنار منی؟!
اشک در چشمانم حلقه زد، هیچ چیز بیشتر از این نمیتوانست من رو خوشحال کند. اون اینجا بود درست کنارمن، درون اینه، با همان لبخند همیشه گرم و پر محبتش من رو نگاه میکرد... تا به حال انقدر خوشحال نبودم. امشب بهترین شب زندگی من بود.
تمام شب را درکنار آینه ماندم و چهرهی زیبای لیلی را تماشا کردم وقتی افتاب بالا امدم از ان اتاق بیرون امدم و درش را بستم و به سمت کلاس معجون سازی راه افتادم.از کنار دانش آموزان که رد میشدم نگاهم به هری افتاد.
پاتر جوان به راستی که شباهت زیادی به لیلی عزیز من داشت .
پاسخ:
سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
چیزی که اینجا برای ما مهمه آشنایی با اصول اولیه ی نوشتن و خلاقیته، که اولی رو داشتی و دومی... کمتر دیده میشد. این عکس و این دید بارها اینجا نوشته شده و از دید خلاقیت خیلی چیز جدیدی برای ارائه نبود، اما مشخصه با اصول اولیه ی نوشتن آشنایی.
قبل از ادامه، یکسری نکات ظاهری رو بهت بگم:
"به سمت اون در قدم برداشتم و در را باز کردم؛ ولی هیچ چیز جز یک اینه ی قدیمیه خاک گرفته داخل اون نبود.
میخواستم از در خارج شوم که برای یک لحظه عکس یک زن رو داخل آینه دیدم، باورم نمیشد. اون لیلی عزیز من بود که در کنار من ایستاده بود.
-لیلی تو واقعا اینجایی، تو واقعا در کنار منی؟!
اشک در چشمانم حلقه زد، هیچ چیز بیشتر از این نمیتوانست من رو خوشحال کند. "
همونطور که دیدی، با زدن اینتر و ایجاد فاصله سطری میتونیم نوشتهمون رو خوانا تر و زیبا تر بکنیم.
و نکته ی دوم هم اینکه وقتی دیالوگ رو مینویسیم، دو تا اینتر برای جدا کردنش از توصیف میزنیم تا مشکل فشردگی و ناخوانایی متن پیش نیاد.
در نهایت، از لحاظ احساسی پست زیبایی بود. روند نسبتاً سریعی رو دیدیم اما نمیشه خیلی هم بهش خرده گرفت چون به حد کافی پرداخته بودی به داستان.
میشد از دید خلاقتری نوشت اما همین مقدار هم برای شروع کافیه و با ورود به ایفای نقش بهتر هم میشه.
پس دیگه بیشتر از این منتظرت نمیذارم...
تائید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی