هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۹
#1
توماس مک گرادر



نام:توماس

نام خانوادگی:مک گرادر

نژاد:اصیل زاده

گروه :اسلایترین

چوب دستی:چوب درخت راش و هسته موی یال اسب تک شاخ

جارو:پاک جارو هفت

علایق: کوییدیچ(پست مدافع) ،معجون سازی،وسایل شوخی و جادوس سیاه.


پاترونوس:گرگ سفید

داستان زندگی:
توماس در خانواده ای اصیل زاده به دنیا آمد.
در پنج سالگی پدر و مادرش از هم جدا میشوند و توماس مجبور میشود با پدرش زندگی کند .پدر توماس یه مغازه شوخی داشت و توماس به کمک او می رفت .
در یازده سالگی نامه هاگوارتز را دریافت میکند و به هاگوارتز میرود و کلاه او را در اسلایترین میفرستد در حالی که پدر و مادرش در هافلپاف بودند. او از سال دوم با دوستش ادوارد دالاهوف که پسر دالاهوف (مرگ خوار معروف)آشنا میشود و به جادوی سیاه علاقه مند میشود و آرزویش این است که عضو مرگ خواران شود.

تایید شد.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۹ ۲۲:۳۹:۱۶


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۹
#2
سلام کلاه
من خیلی شجاعم و اصیل زاده هم هستم و به اون هم خیلی افتخار میکنم. با دوستام روابط خوبی دارم اما اگه از یکی شون بدی ببینم تا ابد نمی بخشمش و در ضمن اگه خیلی رو مخم باشه بدتر جواب میدم.
خلاصه اینکه اولویتم اسلایترین و بس ولی بازم با این توضیحات خودت میدونی دیگه..

----

اسلیترین

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۹ ۲۱:۵۹:۴۷


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۹
#3
تصویر شماره هفت
گفت و گو هری و اسنیپ
در یکی از روز های سرد زمستانی دو پسر دوازده ساله در راهرو های مدرسه جادویی هاگوارتز مشغول گفت و گو درباره ی کاری بودند که چند دقیقه قبل انجام داده بودند.
_هی رون، قیافه دراکو رو موقع ای که اون لگد رو بهش زدم دیدی ؟
_آره . خیلی خوب بود..اما گه اون شنل نامرئی رو نداشتی، چیکار میکردی؟
_ نمی دونم . اصلا دوست ندارم درموردش صحبت کنم.
آن دو پسر همین جور مشغول صحبت بودند که صدای مردانه ای یکی از آنها را صدا کرد.
_هی پاتر . سریع بیا دفترم کارت دارم.
آن پسر که پاتر نام داشت زیر لب به دوستش میگوید برو و خودش به استاد درس معجون سازی اش میگوید:
_پرفسور چرا من باید ؟بیام من که کاری نکردم.
_هه!کاری نکردی ؟پس چرا الان دراکو مالفوی توی درمانگاهه؟
_نمی دونم ،شاید حواسش نبود شصت پاش رفته تو چشمش.
_که اینطور. خب الان که رفتیم دفتر من معلوم میشه چی شده.
مرد گوشه ی کتف پسر را گرفت و با خود بسوی دفترش برد .دفتر آن مرد در دخمه ای سرد و بی روح بود و هر کسی وارد آنجا می شد، تمام خاطرات غمناکش را بیاد می آورد.
مرد وقتی به دفترش رسید دست پسر را ول کرد و او را به داخل دفترش هل داد.پسر با خشم کتفش را ماساژ میداد و همان طور هم روی یکی از صندلی های آن دفتر نشست انگاه با نفرت گفت :«
_من هیچ کاری نکردم.
_وقتی دروغ میگی منو یاد زمان هایی که لی لی دروغ میگفت میندازی.
پسر که بسیار عصبانی شده بود گفت :
-اسم مادر منو نیار عوضی.
مرد وقتی فهمید پسر رو خانواده اش تعصب دارد با پوزخندی گفت:
_غیرتت هم دقیق مثل جیمز .
پسر که از خشم فکر کتصویر شماره هفت
در یکی از روز های سرد زمستانی دو پسر دوازده ساله مشغول در راهرو های مدرسه جادویی هاگوارتز مشغول گفت و گو درباره ی کاری بودند که چند دقیقه قبل انجام داده بودند.
_هی رون، قیافه دراکو رو موقع ای که اون لگد رو بهش زدم دیدی ؟
_آره . خیلی خوب بود..اما گه اون شنل رو نداشتی، چیکار میکردی؟
_ نمی دونم . اصلا دوست ندارم درموردش صحبت کنم.
آن دو پسر همین جور مشغول صحبت بودند که صدای مردانه ای یکی از آنها را صدا کرد.
_هی پاتر . سریع بیا دفترم کارت دارم.
_پرفسور چرا من باید بیام من که کاری نکردم.
_هه!کاری نکردی ؟پس چرا الان دراکو مالفوی توی درمانگاهه؟
_نمی دونم ،شاید حواسش نبود شصت پاش رفته تو چشمش.
_که اینطور. خب الان که رفتیم دفتر من معلوم میشه چی شده.
مرد گوشه ی کتف پسر را گرفت و با خود بسوی دفترش برد .دفتر آن مرد در دخمه ای سرد و بی روح بود و هر کسی وارد آنجا می شد، تمام خاطرات غمناکش را بیاد می آورد.
مرد وقتی به دفترش رسید دست پسر را ول کرد و او را به داخل دفترش هل داد.پسر با خشم کتفش را ماساژ میداد و همان طور هم روی یکی از صندلی های آن دفتر نشست انگاه با نفرت گفت :«
_من هیچ کاری نکردم.
_وقتی دروغ میگی منو یاد زمان هایی که لی لی دروغ میگفت میندازی.
پسر که بسیار عصبانی شده بود گفت :
-اسم مادر منو نیار عوضی.
مرد وقتی فهمید پسر رو خانواده اش تعصب دارد با پوزخندی گفت:
_غیرتت هم دقیق مثل جیمز .
پسر که از خشم فکرش کار نمی کرد ،چوب دستی اش را درآورد و به سمت آن مرد هدف گرفت و گفت:«
_یه دفعه دیگه کافیه تا اسم والدینمو بگی اونوقت دیگه باید اون دنیا با خودشون مواجه بشی.
_عه اینجوری هری پاتر. بهتره بدونی که من استادتم و هر کاری دلم میخواد میکنم.
_آقای سوروس اسنیپ ، بهتر کار رو از این بدتر نکنی . هنوز وجدانت برای کاری که کردی آدم نشده؟
اسنیپ یکه میخورد و با نگرانی میپرسد:
_چه کاری هان ؟؟
_گفتن محل اختفا من و والدینم به ولدمورت . فکر کردی من نفهمیدم.
اسنیپ که از حرف هری جا میخورد سریع خودش را جمع و جور میکند و با فریاد میگوید:
_سریع برو بیرون .
هری که فهمیده است درست وسط خال زده است با صدای بلند میگوید:
_چطور دلت اومد ؟؟هان چطور دلت اومد؟ .
آنگاه از سر جایش بلند میشود و با گریه از دفتر اسنیپ بیرون میرود و اسنیپ را به حال خود تنها میگذارد . اسنیپ با خود فکر میکند و محکم به سرش میزند و با گریه به خودش میگوید :
_واقعا چطور دلت اومد ؟ار نمی کرد ،چوب دستی اش را درآورد و به سمت آن مرد هدف گرفت و گفت:«
_یه دفعه دیگه کافیه تا اسم والدینمو بگی اونوقت دیگه باید اون دنیا با خودشون مواجه بشی.
_عه اینجوری هری پاتر. بهتره بدونی که من استادتم و هر کاری دلم میخواد میکنم.
_آقای سوروس اسنیپ ، بهتر کار رو از این بدتر نکنی . هنوز وجدانت برای کاری که کردی آدم نشده؟
اسنیپ یکه میخورد و با نگرانی میپرسد:
_چه کاری هان ؟؟
_گفتن محل اختفا من و والدینم به ولدمورت . فکر کردی من نفهمیدم.
اسنیپ که از حرف هری جا میخورد سریع خودش را جمع و جور میکند و با فریاد میگوید:
_سریع برو بیرون .
هری که فهمیده است درست وسط خال زده است با صدای بلند میگوید:
_چطور دلت اومد ؟؟هان چطور دلت اومد؟ .
آنگاه از سر جایش بلند میشود و با گریه از دفتر اسنیپ بیرون میرود و اسنیپ را به حال خود تنها میگذارد . اسنیپ با خود فکر میکند و محکم به سرش میزند و با گریه به خودش میگوید :
_واقعا چطور دلت اومد ؟

------
پاسخ:

سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

راستش من متوجه نشدم چرا داستانت چندین دفعه برگشت عقب و تکرار شد.
قبل از ارسال پستت یکی دو بار کامل بخونش که چنین مشکلاتی پیش نیاد.

کسی که محل اختفای والدین هری رو لو داده بود پیتر پتی گرو بود نه اسنیپ. اسنیپ پیشگویی مربوط به هری رو لو داده بود.

نقل قول:
پسر که بسیار عصبانی شده بود گفت :
-اسم مادر منو نیار عوضی.
مرد وقتی فهمید پسر رو خانواده اش تعصب دارد با پوزخندی گفت:
_غیرتت هم دقیق مثل جیمز .

بعد از دیالوگ و قبل از شروع توصیف ها دوتا اینتر بزن تا نوشته ت از فشردگی خارج بشه و خوندنش راحت تر بشه. به این صورت:

پسر که بسیار عصبانی شده بود گفت :
-اسم مادر منو نیار عوضی.

مرد وقتی فهمید پسر رو خانواده اش تعصب دارد با پوزخندی گفت:
_غیرتت هم دقیق مثل جیمز.



تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۱۹ ۲۱:۲۸:۱۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.