تصویر شماره 3 کارگاه داستان نویسیآهی کشید از نهان. چشم ها را باز کرد و دستان لیلی را که دور گردنش حلقه زده بود را دید. خواست که لمسش کند ولی چیزی برای لمس کردن نبود.
دوباره نگاهی به آن انداخت و دید که به او تکیه کرده و پیشانی را به بازوی سوروس میفشارد.
سوروس خود را سرزنش کرد وگفت:
_ میدونم مقصرم. برات پافشاری نکردم به آب و آتیش نزدم فقط نگاه کردم و تا آخر هم باید حسرت این کارو بخورم.
در آینه نوری سفید دید که هر لحظه به او نزدیک میشود. جیمز با چوب دستی اش آمد و دستان لیلی را گرفت و به سمت خود کشاند.
لیلی دستانش را به سمت سوروس دراز کرد ٬ در چشمانش التماسی برای ماندن موج میزد ولی سوروس به آرامی دستش رها کرد و انگار که روح از بدنش جدا شد بی اختیار به زمین افتاد. هق هق های ضعیفی درون اتاق پیچید ک با صدای پیرمردی قطع شد.
_ انگار شکارچی ما شکار بزرگی رو گرفته. سوروس تو بهتر از من ...
سوروس که ب میان حرفش پریده بود از جای خود بلند شد.
_ نمیخاد منو نصیحت کنی دامبلدور.
_ اگه نمخاد پس چرا رو زمین ولو شده بودی.
سوروس از عصبانیت نگاهی به آینه انداخت؛ خود را برانداز کرد و چوب دستی در دست به سمت دامبلدور ایستاد .
_ اشتباه کار کجاس. اون کلاه خرفت احمق، جیمز، ولدمورت یا تو
_ سوروس من نه٬ تو .بله خود تو. دنبال مقصر نباش خودتو ببین و به کارات فکر کن.
انگشتان دامبلدور که به سمتش اشاره رفته بود بیشتر او را ناراحت کرد و او هم با دستان لرزانش چوب را به سمتش نشانه گرفت و جلو رفت.
_من به تو سپردمش، همه چیو به تو گفتم. جونمو براش ب خطر انداختم ولی بی فایده بود.
_ تمنا میکنم سوروس، منطقی باش. به خاطر این فداکاریه که من به تو اطمینان کامل دارم.
با اشک هایی که از گوشه صورتش به پایین سرازیر میشد با صوت غمناکی دست به سمت آینه برد و گفت:
_ من اطمینان تورو نمیخام من فقط....
_ میدونم سوروس میدونم. ولی نزار این آینه به تو مسلط بشه فعلا به هدفمون فکر کن .
در حالی که آلبوس دست های سوروس را پایین آورد قاب آویزی را به سوروس داد و سمت آینه رفت.
_ این دیگه جاش اینجا نیس. تو هم برگرد شاگردهایت منتظرتن پروفسور.
دامبلدور پارچه ای بر روی آینه کشید و با پایین آمدن پارچه آینه هم کوچک تر میشد تا اینکه جز پارچه ایی کهنه چیزی روی زمین نماند.
دامبلدور با لبخنده ملیحی ناپدید شد و سوروس ماند با قاب آویزی کهنه.
آن را باز کرد و عکس هری و لیلی را دید که در کنار هم به او لبخند میزنند.
----
پاسخ:ممنونم. خوب نوشتید. به جای آندرلاین قبل از شروع دیالوگ ها، از خط تیره استفاده کنید. کمی اگر روی برخی علائم نگارشی و املای کلمات دقت داشته باشید دیگه عالیه. موفق باشید.مرحله بعدی:
کلاه گروهبندیتایید شد!