هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹
#1
سلام بر ارباب تاریکی ها وخاله ی عزیز!
اومدم درخواست عضویت تو مرگ خوار ها رو بدم میشه قبول کنی ؟

دراکو سلام!
خب بذار از پارتی بازی خانوادگی بگذریم و ببینم...

اول از همه، ما اینجا یه فرم داریم که شما با پر کردن اون باید درخواست بدی.

اگر اشتباه نکنم شما سه رول ایفای نقش داشتی و دو نقد. پست‌هارو خوندم و نقدها رو هم دیدم. حالا مساله اینجاست که شما موقعی که کارگاه رو رد کردی، یعنی در یه سطح قابل قبولی می‌تونستی بنویسی که بهت اجازه ورود به ایفا رو دادن. اما برای ورود به جبهه‌ها این کافی نیست. نقدهای خوبی رو دریافت کردی. پس ازت می‌خوام با دقت بررسیشون کنی و روی نقاط ضعف و قوتت بیشتر تمرکز کنی. پتانسیل بهتر نوشتن رو داری. کمی تلاش بیشتر کافیه تا برسی به چیزی که می‌خوای.
شخصیتت تو چت‌باکس خوبه، رفتارت هم من مشکلی توش ندیدم تا به حال.
تنها چیزی که باقی مونده همون کیفیت پست‌هاست، که البته تا همینجاشم خوبه، لاکن دلیل سختگیریم اینه که می‌دونم تو زمان خیلی کم می‌تونی خیلی بهتر بشی.
دو، سه پست دیگه بزن... زمانی به خوندن پست های اعضایی که خوب می‌نویسن اختصاص بده و سعی کن مهارتت رو ارتقا بدی. دفعه دیگه که اومدی، فرم رو هم پر کن.

موفق باشی.



ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱ ۱۳:۲۴:۴۲


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹
#2



...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹
#3



...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹
#4
دراکو فکر کرد ،کمی بیشتر فکر کرد ، باز هم فکر کرد و وقتی در باره ی اینکه نباید زیاد فکر کند فکر کرد، با خودش گفت دیگر وقت عمل است !
پس تصمیم گرفت از محفلیان استفاده کند! و با وعده های خود آنها را خام کند ولی در آخر موقع حل شدن مشکلات زیر وعده هایش بزند چون فریب ، پاچه خواری و دروغگویی به همراه چرب زبانی از ویژگی های دراکو بود و خود دراکو از ویژگی هایش راضی و خشنود بود !

- لاوندر میگم چقدر جوراب هات قشنگه منو به یاد خدمتکار بوگندو مون میندازه نه به یاد یه خاطره خوش میندازه .
یا موهات منو به یاد جارو های های حصیری میندازه ... چی بود کلا همه چیه تو منو به یاد خاطره های خوبم میندازه .

دراکو که فهمید حرف هایش دارد در دل لاوندر رسوخ میکند یک درود به پدر مادرش فرستاد که او را اینگونه بزرگ کرده اند و یک افرین به خودش بابت استعدادش !


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱ ۱۱:۴۶:۱۱


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹
#5
سلام پروفسور.
تکلیف اول کلاس معجون سازی

لینک

-من اومدم!

هکتور در کلاس را شکست و وارد کلاس شد.کیفش را روی میز گذاشت و تا خواست درس بدهد،فردی سرفه کرد:
-بله؟!

دراکو مالفوی روی صندلی ای روبه روی کلاس که از جنس چوب گردو بود نشسته بود و با وارد شدن پروفسور گرنجر سرفه ای کرد و گفت :

- سلام پروفسور منو از مدیریت فرستادند دقیق بگم پروفسور ماروولو گانت فرستادنم گفتن روی کلاس و دانش آموز ها نظارت کنم و هر کاری رو که لازم دیدم انجام بدم !

- پس امروز یه مهمون اختصاصی داریم !
سپس به سمت تخته رفت و نوشته هایی را روی آن اضافه کرد .

نقل قول:
جلسه اول درس شیرین و کاربردی معجون سازی و به گاه دادن طرف مذکور


- خب بچه این جلسه با جلسه های قبل ... ناگهان با صدایی شترقی هکتور به عقب نگاه میکند .

- پروفسور اینا در حین درس به مطالب درس گوش ندادند که من شوخی کوچک با هاشان کردم !
- هکتور یک نگاه به به فرد مذکور کرد و یک نگاه به دراکو کرد و سپس به سمت تخته رفت تا بقیه درسش را بدهد .

- خب بچه ها همانطور که گفتم در سکوت در رابطه با معجون سازی هست حالا شما می تونید بگید یکی از عوامل معجون سازی چیه ؟

- من بگم ؟
- بگو عزیزم !

- مواد اولیه .
- نه 30 امتیاز برای اسلایترین ! و 10امتیاز از هافلپاف کم میشه !

ناگهان دراکو با صدایی رسانا گفت:
بنظرم به علت گرفتن وقت کلاس با جواب های الکی 20 امتیاز دیگه برای اسلایترین و از هر گروه 20 امتیاز دیگه کم میشه !

هکتور که حالا رقیبی را خود در امتیاز گیری پیدا کرده بود سعی کرد کم نیاورد که همچین تصمیمی کلاس را به یک ماراتن تبدیل کرده بود .

در آخر زمرد های اسلایترین داشت به تعداد شن های بیابان می رسید و بقیه گروه ها این روند را بر عکس طی می کردند !
هکتور در آخر کلاس با برگ برنده ی خود تمام امتیاز های گروه های دیگر را کم و به اسلایترین اضافه کرد و وسیله زنان خارج شد



...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: هماهنگی های تیم ترجمه
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
#6
رز ژله... زلر سلام !
میخواستم بگم اگه کمک خواستین میتونیم رو من حساب کنید !
به جز این مقاله ها اینو این رو هم من تو یک سایت دیگه نوشتم میتونم اینجا هم اینو بزارم

سلام. مرسی از اعلام همکاری‌تون. جستارتا ولی، منظورتون از نوشتن همون ترجمه کردنه؟ چون اینا جفتش تو پاترمور یافت می‌شه.
و قطعا ما از مترجم های با سابقه استقبال می‌کنیم ولی ترجمه های تیم ترجمه برای صرفا سایت جادوگران خواهد بود. یعنی مترجم به طور اختصاصی مطلب رو برای ما کار می‌کنه و امضاش(اسمش) پای کار خواهد بود ولی ترجمه رو جای دیگه نمی‌بره. اگه با شرایط ما راحت هستین من پیام شخصی با توضیحات ارسال کنم.



موافقم

همچنان مرسی از شما. اعضای تیم ترجمه فعالیت نسبی تو ایفا داشتن که با خیال راحت بشه مطالب رو سپرد و یهو غیب نشن. با این توصیفات ترجیح مدیرا اینه که شما یه مدتی فعالیت ایفایی داشته باشی و بعد من پخ بزنم.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱۸:۱۵:۱۹
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱۸:۴۶:۰۵
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱ ۲۳:۲۱:۰۸


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹
#7
دراکو مالفوی دانش‌آموز مدرسه‌ی هاگوارتز است با موهای سفیدبلوند، چشم‌های خاکستری سرد، و صورتی رنگ‌پریده و بدشکل. دراکو اسلایترینی است که خانواده‌اش با جادوی سیاه در ارتباط بوده‌اند و معمولاً‌ هری و دوستانش را دست می‌اندازد.

تولد: ۵ ژوئن

چوبدستی: زالزالک و موی تک‌شاخ، ده اینچی، فنری

گروه هاگوارتز
: اسلایترین

والدین: مادر ساحره، پدر جادوگر

دراکو مالفوی تنها فرزند خانواده در خانه‌ی اربابی مالفوی، عمارت مجللی در ویلتشایر که قرن‌ها مایملک خانواده‌اش بود، بزرگ شد. از وقتی زبان باز کرد، بهش فهماندند از سه بابت خاص است: اول چون جادوگر، دوم چون اصیل‌زاده، و سوم چون عضوی از خانواده‌ی مالفوی است.

دراکو در فضای حسرت‌آلودی بزرگ شد چون ارباب تاریکی نتوانسته بود اختیار جامعه‌ی سحر و جادو را به دست بگیرد؛ هرچند محتاطانه به دراکو یادآوری می‌شد که چنین احساساتی را نباید بیرون از حلقه‌ی کوچک خانواده و دوستان صمیمی‌شان ابراز کرد، «وگرنه شاید بابا به دردسر بیفتد». در کودکی، دراکو عمدتاً با بچه‌های اصیل‌زاده‌ی رفقای سابقاً مرگ‌خوار پدرش معاشرت می‌کرد و بنابراین با جمع کوچکی از دوستانی که داشت، از جمله تئودور نات و وینسنت کراب، به هاگوارتز رفت.

دراکو هم مثل هر بچه‌ی دیگری به سن‌وسال هری پاتر، داستان‌های «پسری که زنده ماند» را در کودکی شنیده بود. فرضیه‌های بسیاری دهن به دهن می‌گشت که هری چطور از آن حمله‌ی احتمالاً مهلک جان سالم به‌در برده و جدی‌ترین‌شان این‌که هری خودش یک جادوگر سیاه حسابی است. حذف او از جامعه‌ی سحر و جادو ظاهراً‌ (خوشبینانه) این طرز فکر را تأیید می‌کرد و پدر دراکو، لوسیوس مالفوی مکار، یکی از کسانی بود که مشتاقانه بر این نظریه صحه می‌گذاشت. اگر این پسرک پاتر قهرمان اصیل‌زاده دیگر و بزرگتری از آب درمی‌آمد برای مالفوی‌ها تسلی خاطری بود که فکر کنند لوسیوس باید به فرصتی دوباره برای تسخیر جهان امیدوار باشد. بنابراین می‌دانستند دراکو کاری نمی‌کند که پدرش قبول نداشته باشد و امیدوار بودند بتواند اخبار جالبی به خانه برساند؛ برای همین وقتی دراکو مالفوی در قطار هاگوارتز اکسپرس فهمید هری پاتر کیست به او پیشنهاد کمک داد. این‌که هری پیشنهاد دوستانه‌ی دراکو را رد کرد و این‌که با رون ویزلی که خانواده‌اش را مالفوی‌ها لعن و نفرین می‌کردند، دوست‌ شده بود، دراکو را خیلی زود از او روگردان می‌کند. دراکو به‌درستی متوجه شد امیدواری‌های مرگ‌خواران سابق که هری پاتر ولدمورتی دیگر و بهتر از کار در بیاید کاملاً‌ بی‌اساس است و دشمنی دوطرفه‌شان از آن‌جا به‌بعد حتمی شد.

بیش‌تر رفتارهای دراکو در مدرسه الگوبرداری از تأثیرگذارترین آدمی بود که می‌شناخت، یعنی پدرش، و وفادارانه رفتار سرد و تحقیرآمیز لوسیوس را جلوی همه‌ی آدم‌های خارج از حلقه‌ی خودی‌ها تقلید می‌کرد. دراکو که از نظر بدنی چندان ابهتی نداشت، با به‌کار گرفتن مریدی دیگر (کراب حالا هم در مقدماتی هاگوارتز بود) در قطاری که به مدرسه می‌رفت، در طول شش سال زندگی‌اش در مدرسه از کراب و گویل مثل ترکیبی از مرید و محافظ استفاده می‌کرد.

حس دراکو نسبت به هری همیشه تا حد زیادی حسادت بود. اگرچه هری هیچ‌وقت دنبال شهرت نبود اما بی‌شک آدمی بود که توی مدرسه بیش‌تر از همه راجع ‌بهش حرف زده می‌شد و مورد تحسین بود و این طبعاً برای پسری که جوری بزرگ شده بود که فکر می‌کرد جایگاهی تقریباً‌ سلطنتی در جامعه‌ی سحر و جادو دارد گران تمام می‌شد. بدتر این‌که، هری در پرواز کردن یعنی همان یک مهارتی که دراکو مطمئن بود در آن از باقی سال‌اولی‌ها پیش می‌افتد خیلی استعداد داشت. این هم که استاد معجون‌ها، اسنیپ، از هری متنفر و نقطه ضعفش دراکو بود فقط یک تلافی ساده بود.

دراکو در تلاش مدام خود برای رفتن روی اعصاب هری و بی‌اعتبار کردنش در چشم دیگران به خیلی تاکتیک‌های کثیف متوسل شد؛ از جمله دروغ گفتن به مطبوعات درباره‌ی هری، تولید نشان‌های توهین‌آمیز، تلاش برای طلسم کردن هری از پشت سر، و پوشیدن لباس مبدل یکی از دیوانه‌سازها (که هری نسبت بهش خیلی حساس و آسیب‌پذیر بود). اما لحظات خفت‌وخواری دراکو هم به دست هری رقم می‌خورد، مخصوصاً در زمین کوئیدیچ؛ تازه هیچ‌وقت خجالتِ تبدیل شدن به یک موش‌خرمای تیزوبز به دست معلم دفاع در برابر جادوی سیاه را هم فراموش نکرد.

با این‌که خیلی‌ها فکر می‌کردند هری پاتر که تولد دوباره‌ی ارباب تاریکی را شاهد بوده دروغگو یا داستان‌سرا است، دراکو یکی از معدود کسانی بود که می‌دانستند هری راستش را می‌گوید. پدر خودش حس کرده بود علامت سیاهش می‌سوزد و پروازکنان رفته بود تا دوباره به ارباب تاریکی بپیوندد و دوئل هری و ولدمورت را در گورستان به چشم دیده بود.

اخبار این اتفاق‌ها در منزل مالفوی به احساساتی متناقض در دراکو مالفوی منجر شد. از جهتی، هیجان‌زده بود از این خبر محرمانه که ولدمورت و روزهایی که پدرش روزهای شکوه و جلال خانواده از آنها می‌خواند برگشته بودند. از طرف دیگر، تنش از زمزمه‌های این خبر که هری دوباره از سوءقصدهای ارباب تاریکی قسر در رفته از خشم و حسد تیر می‌کشید. مرگ‌خوارها که بدشان می‌آمد هری تبدیل شده یک مانع، یک نماد، راجع ‌به او عین یک دشمن جدی بحث می‌کردند اما مرگ‌خوارهایی که دراکو را در خانه‌ی پدر و مادرش دیده بودند او را تا حد یک بچه‌مدرسه‌ای کوچک می‌شمردند. اگرچه این دو نفر دو طرف جنگی بودند که داشت شکل می‌گرفت، دراکو به وضع هری غبطه می‌خورد. به خودش با تصور پیروزی ولدمورت، با خیال مقام گرفتن خانواده‌اش در حکومت جدید، و با رؤیای جشنی که در هاگوارتز برایش می‌گیرند و او را پسر مهم و تاثیرگذار جانشین ولدمورت می‌خوانند، دلگرمی می‌داد.

اوضاع زندگی دراکو در سال پنجم مدرسه رو به بهبود گذاشت. هرچند بحث راجع ‌به چیزهایی که در خانه می‌شنید در هاگوارتز قدغن بود، دراکو از پیروزی‌های کوچک لذت می‌برد: او سرگروه بود (و هری نبود) و دولورس آمبریج، معلم جدید دفاع در برابر جادوی سیاه، ظاهراً از هری به‌اندازه‌ی خود او متنفر بود. او عضو تیم بازرسی دولورس آمبریج شد و وقتی مخفیانه در یک سازمان ممنوعه، ارتش دامبلدور، جلسه تشکیل می‌دادند و تمرین می‌کردند، کارش شد تلاش برای کشف برنامه‌های هری و مشتی بچه‌مدرسه‌ای. با این وجود، در همان لحظه‌ی پیروزی وقتی دراکو هری و رفقایش را به گوشه‌ای راند و به‌نظر می‌رسید آمبریج باید هری را اخراج کند، هری از چنگش گریخت. بدتر این‌که، هری موفق شد تلاش لوسیوس مالفوی برای کشتن خودش را هم خنثی کند و پدر دراکو اسیر و به آزکابان فرستاده شد.

این‌جا بود که دنیای دراکو از هم پاشید. پدرش را درست جایی که پدر و پسر فکر می‌کردند اوج قدرت و افتخاری است که تا آن‌موقع به‌خود دیده‌اند، از خانه بردند و زندانی کردند، جایی دور، در زندان ترسناک جادوگران به نگهبانی دیوانه‌سازها. لوسیوس از بدو تولد دراکو الگو و قهرمان او بود. حالا مادر و پسر مطرود مرگ‌خوارها بودند؛ لوسیوس بی‌عرضه بود و به چشمِ لرد ولدمورتِ خشمگین، بی‌اعتبار.

دراکو تا آن موقع با خیال راحت و در سایه‌ی حمایتِ دیگران زندگی می‌کرد؛ پسری بود دارا که دردسر چندانی نداشت، از مقامش در دنیا مطمئن و سرش پر از دغدغه‌های حقیر بود. حالا که پدرش رفته و مادرش شوریده و ترسیده بود، باید مسئولیت‌های یک مرد را می‌پذیرفت.

خبرهای بدتری هم در راه بود. ولدمورت که می‌خواست لوسیوس مالفوی را باز هم به‌خاطر خرابکاری در دستگیری هری تنبیه کند دستور می‌دهد دراکو کار بسیاری سختی انجام دهد که تقریباً حتم داریم نمی‌تواند و باید با جان خود بهایش را بپردازد. قرار شده بود دراکو آلبوس دامبلدور را بکشد، چطورش را دیگر ولدمورت به خودش زحمت نمی‌داد بگوید. دراکو می‌ماند و ابتکار عمل خودش و نارسیسا درست حدس زده بود که جادوگری که بویی از دلرحمی نبرده و طاقت اشتباه ندارد برنامه چیده برای شکست پسرش.

دراکو، خشمگین از دنیایی که انگار یکباره از پدرش روگردانده بود، عضویت کامل مرگ‌خواران را قبول و با اجرای قتلی که ولدمورت دستور داده بود موافقت کرد. دراکو این اول کاری، مملو از میل انتقام و برگرداندن لطف ولدمورت به پدر، چندان متوجه کاری که ازش خواسته بودند نمی‌شد. فقط می‌دانست دامبلدور نماینده‌ی همه‌ی چیزهایی که است که پدر اسیرش دوست نداشته؛ دارکو کمابیش به‌سادگی موفق شد خودش را متقاعد کند اعتقاد دارد جهان بدون مدیر هاگوارتز، که دوروبرش همیشه مخالفت با ولدمورت به راه افتاده، جای بهتری خواهد بود.

دراکو، شیفته‌ی تصویر خود به‌سان یک مرگ‌خوار واقعی، با عزمی راسخ راهی هاگوارتز شد. وقتی دراکو متوجه شد کارش خیلی سخت‌تر از چیزی است که فکرش را می‌کرده و نزدیک بوده تصادفاً‌ دو نفر دیگر را جای دامبلدور بکشد، کم‌کم اعصابش به‌هم ریخت. خموده از تهدید صدمه دیدن خانواده‌ و خودش کم‌کم زیر فشار خرد شد. نگاه دراکو به خودش و جایگاهش در دنیا داشت از هم می‌پاشید. همه‌ی عمرش، از پدری که طرفدار خشونت بود و ترسی نداشت خودش از آن استفاده کند، بُت ساخته بود اما حالا که پسر در خودش نفرتی از قتل کشف کرده بود، حس می‌کرد این نفرت شکستی خجالت‌آور است. با این همه باز نمی‌توانست خود را از تردید رها کند: مدام کمک سوروس اسنیپ را رد می‌کرد چون می‌ترسید اسنیپ بخواهد «افتخار»ش را بدزدد.

ولدمورت و اسنیپ دراکو را دست‌کم می‌گرفتند. او در آکلومنسی یا چفت‌بندی (هنر جادویی دفع حملات برای خواندن ذهن) زبردست بود؛ هنری که برای کار مخفیانه‌ای که به عهده گرفته بود لازم می‌شد. بعد از دو حمله‌ی ناموفق به قصد کشتن دامبلدور، دراکو موفق شد با نقشه‌های زیرکانه‌اش یک گروه کامل مرگ‌خوارها را به هاگوارتز بیاورد. در نتیجه دامبلدور واقعاً ‌کشته شد اما نه به دست دراکو.

دراکو حتی وقتی با دامبلدورِ ضعیف و بدون چوبدستی روبه‌رو شد دید نمی‌تواند با یک ضربه او را راحت کند، چون برخلاف میلش، تحت تأثیر مهربانی دامبلدور و دلسوزی‌اش برای قاتل خود قرار گرفت. در نتیجه اسنیپ جور دراکو را کشید و به دروغ به ولدمورت گفت دراکو قبل از رسیدنش به بالای برج ستاره‌شناسی چوبدستی خود را پایین آورده؛ اسنیپ روی مهارت دراکو در معرفی مرگ‌خواران به مدرسه و سپردن دامبلدور به خودش تأکید کرد.

وقتی لوسیوس کمی بعد از آزکابان آزاد شد، به خانواده اجازه دادند جان‌شان را بردارند و به خانه‌ی اربابی مالفوی برگردند. اما دیگر حسابی بدنام شده‌اند. از رویای عالی‌ترین مقام‌ها در حکومت ولدمورت، مالفوی‌ها رسیده بودند به پایین‌ترین مرتبه‌های مرگ‌خواری؛ سست‌عنصر‌ها و بی‌عرضه‌هایی که ولدمورت از این به‌بعد با آن‌ها رفتاری تحقیرآمیز می‌داشت.

در ادامه‌ی جنگِ بینِ ولدمورت و کسانی که می‌خواستند جلویش را بگیرند، شخصیتِ دراکو که عوض شده اما همچنان درگیر بود خودش را نشان داد. دراکو هنوز امیدوار بود خانواده را به موقعیت سابق خود برگرداند اما وجدانش که به سختی بیدار شده بود کاری کرد، وقتی هری اسیر و به خانه‌ی اربابی مالفوی کشیده شده بود، برای نجات هری از دست ولدمورت شاید باتردید اما تقریباً با تمام وجود تلاش کرد. اما در نبرد آخر هاگوارتز، مالفوی دوباره تلاش کرد هری را اسیر کند و با این کار حیثیت پدر و مادرش و شاید حتی جان‌شان را نجات دهد. این‌که می‌توانست برای تحویل هری با خودش کنار بیاید یا نه جای بحث دارد. من خودم شک دارم چون مثل اقدام به قتل دامبلدور دوباره دستگیرش می‌شد که باعث مرگ کسی شدن در عمل خیلی سخت‌تر از حرف است.

دراکو از محاصره‌ی هاگواترز به‌دست ولدمورت جان سالم به‌در برد چون هری و رون جانش را نجات دادند. بعد از جنگ، پدرش با ارائه‌ی شواهدی علیه مرگ‌خوارانِ هم‌قطارش از زندان آزاد شد و به دستگیری حتمی بسیاری از پیروان ولدمورت که مخفی شده بودند کمک کرد.

اتفاق‌های سال‌های آخر دوران نوجوانی دراکو زندگی‌اش را برای همیشه عوض کرد. باورهایی که باشان بزرگ شده بود به وحشتناک‌ترین شکل ممکن زیر سؤال رفتند: او ترس و نومیدی را تجربه کرده بود، دیده بود پدر و مادرش برای وفاداری خود رنج کشیدند، و به چشم دیده بود خرد شدن همه‌ی باورهای خانواده‌اش را. آدم‌هایی مثل دامبلدور که تنفر از آن‌ها را بهش یاد داده بودند (یا خودش یاد گرفته بود) به او مهربانی و کمک کرده بودند و هری پاتر به او زندگیِ دوباره بخشیده بود. بعد از اتفاقاتِ دومین جنگ سحر و جادو، لوسیوس پسرش را مهربان‌تر از همیشه یافت اما پسری که دیگر حاضر نبود دنباله‌رو خون نژاد اصیل خود باشد.

دراکو با خواهر کوچک یکی از اسلایترین‌ها ازدواج کرد. آستوریا گرین‌گرس، که تغییرمسیری مشابه (اما با خشونت و وحشت کم‌تر) از ایده‌آل‌های اصیل‌زادگی به سمت نگاهی کم‌تر متعصبانه به زندگی را از سر گذرانده بود از نظر نارسیسا و لوسیوس برای عروس خانواده بودن کمی ناامیدکننده بود. آن‌ها آرزوی دختری داشتند که نام خانواده‌اش در فهرست «بیست‌وهشت مقدس» باشد اما از وقتی آستوریا، به این باور که مشنگ‌زاده‌ها موجودات پستی هستند، قبول نکرد نوه‌شان اسکورپیوس را بزرگ کند، دورهمی‌های خانوادگی دیگر اغلب پر از تنش بود.


چقد کامل و جامع! چشمام در اومد.
انجام شد.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱۲:۵۹:۰۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۱ ۱۹:۵۳:۵۷


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#8
سلام ارباب !

این نقد اول من اموزشگاه مرگخواری ارباب میشه نکات ضعف و قوت رو بگین؟ تا بتونم روش کار کنم .



...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
#9
دقایقی بعد آقای استکبار زاده با عینکی شکسته و لباس پاره از سر جایش بلند میشود .

- شما رو از کدوم جهنم دره ای آوردند؟!
- حتی خود مرگ خوار ها هم چیزیبه زبان نمی اوردند ولی این شامل شکمشان نمیشد. پس تصمیم گرفتند از یکی از عجیب ترین سلاح هایشان را در این موقعیت استفاده کنند دراکو مالفوی .

مرگخواران به خوبی می دانستند که در بین مرگخواران تنها کسی میتوانست در این وضعیت به دردشان بخورد مالفوی بود . درمرگخواران می دانستند که دراکو در پاچه خواری رقیب ندارد و میتواند به دردشان بخورد ‌. پس با یک همچین حرکتی ( ) مرگخوارن دراکو را به پیش اقای استکبار زاده فرستادند .

- سلام اقای استکبار زاده !
- چه چیزی از جون من بدبخت میخوای مگه ؟!

- خواست بگم چقدر شما لاکچری هستین از کجا لباس هاتون رو میخرید ؟
- اره همه همیشه اینو بهم میگن !
میگم شما که اینقدر لاکچری هستین میتوانید بزارید راحت ما این آب طلا تام رو بگیریم ؟

آقای استکبار زاده کمی با خودش فکر کرد و پس گفت

- به یک شرط


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۱۰:۴۹:۲۴


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
#10
سلام هکتور !

یک قرعه ی یک امتیازی میخوام .



...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you
***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.