جینی در حال خواندن مطلبی درباره ی موجودات جادویی در کتابخانه است. دراکو، کرب و گویل هم وارد شده اند.
دراکو کتاب را از دست جینی چنگ زد و گفت:
- هی دختره! این چیه داری می خونی؟
جینی عصبانی شد و کتاب را از دست دراکو گرفت:
- سمت من نیا! برو کار خودتو بکن!
-وای وای مامان! دختره ی لوس! معلومه دیگه! وقتی بابات پول نداره برات کتاب بخره مجبوری بیای همینارو بخونی!
جینی کتاب را باز کرد. سعی کرد اشک هایش را پنهان کند. از جایش بلند شد و به سوی دیگری رفت. دراکو دنبال جینی رفت و گفت:
- هی ترسو! کجا داری می ری؟
- دنبالم نیا!
دراکو کتاب را به سوی کرب دراز کرد و گفت:
- هی بچه ها! یکی اینو بگیره ببینم این دختره چی میگه!
سپس خطاب به جینی گفت:
- مثلا دنبالت بیام می خوای چیکار بکنی؟
جینی سر جایش میخ کوب شد. دیگر نمی توانست خشم خود را کنترل کند. چوبدستی را از جیب ردایش دراورد و رو به دراکو گرفت و از ته دل فریاد زد:
- اکسپلیارموس!
چوبدستی دراکو به هوا پرتاب شد. جینی نزدیک تر رفت، اما دراکو فرار کر
---
با سلام، داستان شما در کارگاه داستان نویسی رد شده، اول از همه چیز باید اونجا تایید بشید، بعد در تاپیک گروهبندی از علایق و مشخصات اخلاقی خودتون بگین و دو اولویت به کلاه بدید تا بسته به چیزی که ازتون میدونه، گروهبندیتون بکنه و سپس؛ یکی از شخصیتهای آزادِ لیست شخصیتهای ایفای نقش رو انتخاب کرده و در همین تاپیک - معرفی شخصیت - معرفیتون رو بنویسید.موفق باشید.