هفته سردی برای اهالی لندن و کسانی که قرار بود با قطار سرخ رنگ به هاگوارز بود .
روزی که سابقه قبلی نداشت و طبیعتا تعجب زیادی را به ارمغان میاورد چه برای ادم های معمولی چه برای جادوگران و ساحران ها .
و بدتر از همه اینکه انسان های نسبتا با فرهنگ این واقع را تقصیر جادوگران میدانستند . و به خاطر همین واقع صدای زیادی در لندن ایجاد شده بود و هفته ی شلوغی هم بود .
در همین هنگام در این هفته شلوغ جادوگران خردسال باید به هاگوارز می رفتند و این وضع را خطرناک تر و حساس تر می کرد . ولی با زهم این جادوگران بودند که بهتر عمل می کردند .
- لطفا همه سوار شن الاناست که بخوایم حرکت کنیم .- مامان چقدر نصیحتم میکنی ؟! گفتی زود غذام رو بخورم شیطونی نکنم به حرف معلم هام گوش کنم ، هر روز براتون نامه بفرستم !
- مامان سعی میکنم همه حرفات رو گوش کنم فقط بزار برم نمیخوای که از قطار جا بمونم ؟!
سپس اشک از چشمان مادر جیمز سرازیر می شود .
- پسرم میخواد از پیشم بره اینهمه بزرگش کردم که بعدش بره یه جای دیگه ! پسرم بیا پیش خودمون برات بهترین معلم ها رو استخدام میکنم .
- بچه رو اینقدر لوس نکن بزار بره تا ببینه چه جای خوبیه من که هنوز مزه غذای ها زیر زبونمه بهترین چیز ها رو ...
سپس با دیدن چشم غره همسرش بقیه حرفش را می خورد .
-باشه مامان بابا قول میدم همه کار هایی رو که گفتید انجام بدم .
- زود بیاین قطار میخواد حرکت کنه .
جیمز چمدانش و حیوانش را ورداشت و به سمت قطار سرخ رنگ هاگوارز حرکت کرد . و در حین سوار شدن به قولش فکر کرد ولی چندان از بابت آن مطمعن نبود .
- خوب حالا باید یه کوپه برای خودم پیدا کنم ولی همه ی کوپه ها که پرن!
سپس چمدانش را ور می دارد و با فکر به دنبال کوپه می گردد که ناگهان ...
با دختری زیبا روبرو می شود
- ا... سلام!
- سلام !
و سپس دختر از کنار او رد میشود تا بخواهد و بیاید با او حرف بزندکه صدایی او را به خود آورد میتونی اینجا بشینی.
- ممنون !
- شما هم عین من سال اولی هستید اسم من جیمزه و اسم شما چیه ؟!
- اسم من سیریوس و اسم این ریموس هست امیدوارم با هم دوستای خوبی باشیم .
--------
پاسخ:
خوب شد...آفرین...ولی ترجیح میدادم که یک داستانی با یک عکس دیگه یا حداقل یک داستان دیگه در مورد این عکس بنویسی...ولی خب... با ارفاق...
تایید شد.
مرحلهی بعد: کلاه گروهبندی