هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
#1
تصویر کوچک شده


ساعت تقریبا دوازده شب بود، و تمام قلعه تاریک بود، صدای وحشتناک رعد و برق و رگبار باران به راحتی قابل شنیدن بود، در همین حین دانش آموزان در خوابگاهایشان به راحتی در آسایش تمام خواب بودند.

در خوابگاه گریفیندور، پسری 13 ساله که در سال سوم خود در هاگوارتز بود تنها بر روی صندلی نشسته بود، البته او هر دانش آموز معمولی نبود، او هری پاتر مشهور بود،
پسری که زنده ماند.

به نظر می آمد که چیزی اذیتش می کند و او را به طرف خود فرا میخواند، از وقتی که او نقشه غارتگر را از دوستانش فرد و جورج ویزلی گرفته بود، زندگیش عوض شده بود، دو
هفته بعد از گرفتن نقشه در حالی که در قلعه قدم میزد، خیلی اتفاقی به اتاقی رسید که آینه نفاق انگیز در آن قرار داشت، طبق گفته دامبلدور آن آیینه خطرناک بود، برای همین هم او قصد نزدیک شدن به آیینه ر نداشت، در واقع او اصلا خبر نداشت که آیینه در آن اتاق است و فقط میخواست در آن اتاق بگردد و ببیند در آن چه خبر است، او خیلی اتفاقی خود را جلوی آینه پیدا کرد و محو دیدن آن شد، آنقدر که دیگر نمیتوانست از آن دور بماند، او هر روز به دیدن و تماشای آیینه می رفت، به طوری که مسحور آن شده بود.

یک ماه بود که این جریان ادامه داشت، تا اینکه او بالاخره تصمیمی گرفت، او یک سنگ براشت و منتظرماند تا با آن آیینه را بشکند، اما به مدت 5 روز هر بار برای شکستن آن می رفت، موفق به انجام اینکار نمی شد، و لین شب ششمی بود که میخواست تلاش کند آیینه را بشکند، او تا نیمه شب صبر کرد، و با خودش کلنجار می رفت.
بالاخره در ساعت دوازده او شنل نامرئی اش و نقشه غارتگر را برداشت، و به آرامی از خوابگاه بیرون رفت، او شنل را روی خود انداختف و به سمت اتاقی که آیینه در آن بود حرکت کرد.

بعد از پنج دقیقه راه رفتن، احساس کرد که کسی پشت سرش است، او به آرامی سرش را برگردانند و گربه آرگوس فیلچ خانم نوریس را دید، که ظاهرا متوجه شده بود که هری زیر شنل در حال حرکت است، فیلچ صدای گربه را شنید و به سوی هری آمد، هری تمام شجاعتش را جمع کرد، و طلسمی را که در کتابی خوانده بود را روی گربه اجرا کرد، گربه بیهوش شد و فیلچ در جا خشکش زد، هری می دانست که فیلچ احتمالا صدای او را شناسایی خواهد کردّ، به همین دلیل با تمام سرعت شروع به دویدن کرد تا به اتاقی که آیینه در آن بود رسید، وقتی به آنجا رسید، فیلچ او را گم کرده بود.

او با طلسم لازم وارد اتاق شد، و با سرعت به سوی آیینه رفت، سنگ را بالا برد تا با آن آیینه را بشکند، اما نمی توانست، او خانواده اش را در آیینه می دید، که پیشش هستند و دستشان را روی شانه اش گذاشته اند، هری چشم هایش را بست، و با تمام قدرتش سنگ را به آیینه کوبید، صدای شکستن آیینه در اتاق اکو شد، و قطرات اشک از چشمان او سرازیر شد، او بعد از چند دقیقه از آنجا خارج شد و به سوی اتاقش حرکت کرد.


پی نوشت: من قبلا با آدرس ایمیل دیگری شخصیت دراکو مالفوی رو کنترل می کردم، الان خیلی وقت بود که فعالیت نداشتم و یه آدرس ایمیل جدید درست کردم، ایا میتونم با یه شخصیت دیگه وارد نقش آفرینی شم ؟

با تشکر

----

سلام.
لطفا لینک شناسه دراکوتون رو با بلیت ارسال کنید، و بعد برید برای معرفی شخصیت.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط Ali.Shahruei2 در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۰ ۱۵:۲۸:۴۸
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۸ ۱۹:۵۱:۱۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.