هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ یکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹
#1
عجب حس عجیبی هست که زیر کلاه هستم.
خلاصه من شوخ طبعی هستم.
از بچگی دوست داشتم توی اسلایترین باشم.
حالا خلاصه هر طور دوست داری ای کلاه.
من خودم یک جادوگر اصیل و خانواده در هستم.

پدر مادر من یک خانواده اصیل هستن.
من خودم عاشق معجون هستم.
و عاشق مبارزه با جادوی سیاه هستم.
کلا خانواده ما همیشه توی اسلایترین بودن پس منم قطعا دوست دارم توی اسلایترین باشم.

----

اوه فرزندم، ولی این کلاه قاضی ویژگی های گروه دیگه ای رو در درونت می بینه. ویژگی هایی که در فرزندان هلگا سراغ داره. گفتی که خانواده ت همیشه توی اسلیترین بودن...پس وقتشه که تفاوت خودتو بهشون نشون بدی.

به این کلاه پیر اعتماد کن و برو به...

هافلپاف

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲ ۲۱:۵۰:۳۸


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۰:۱۰ یکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹
#2
تصویر شماره ۱۰

روز و روزگاری بود. هری به همراه هاگرید در حال عبور از کوچه دیاگون بودند. هری در یکی از تمرین های مدرسه جارو خودش رو اتفاقی در اثر یک ورد نابود کرد.

هری و هاگرید به دنبال مغازه ای بودند که جارو های خیلی خوبی داشته باشه، و البته قیمت هاش هم مناسب باشه. در همون کوچه یک زن عجوزه بود که مشغول دید زدن هری و هاگرید بود.

هری مغازه ای پیدا کرد که جارویی داشت به نام نیمبوس ۲۰۲۰ که خیلی از شاگردها و آدم ها آرزوی داشتن اون جارو رو داشتن. از اونجایی که هری هم بچه مایه دار بود، هیچ غم و غصه ای نداشت. هری وارد مغازه شد و قیمت جارو رو پرسید که قیمت نسبتا گرانی داشت.

هری خواست که پول رو بدهد که یک زنی عجوزه و پیر اومد، دست کرد داخل جیب هری و پول های هری رو دزدید.

ولی هری به کمک هاگرید سوار بر جارو شد که سریع بزن و پول رو پس بگیرن جارو شکست چون تحمل وزن هاگرید رو نداشت. و مغازه دار هم شروع به داد بیداد زدن کرد. هری با پاهای پیاده شروع به دویدن به دنبال اون زن عجوزه کرد که زن به بن بست خورد. هری هم کم نیاورد و چوب دستی عجوزه رو با یک ورد جادویی پخش زمین کرد. زن پول هری رو روی زمین انداخت ولی بعد از اینکه این کار رو کرد ناگهان اون زن گفت:
- هری سلام تو رو رو به پدر و مادرت می رسانم...

بعد این اتفاق هری خیلی شوکه شد که اون زن کی میتوانست باشد ولی هیچوقت نفهمید و این راز رو همیشه پنهان کرد.

----
پاسخ:

سلام. به کارگاه داستان نویسی خوش اومدین.

خلاقیتتون خیلی بامزه بود. یه چندتا اشکال املایی دیدم که با بیشتر خوندن و تمرین کردن حل میشن.

نقل قول:
هری خواست که پول رو بدهد

لحن توضیحات نوشته ها باید یکدست باشه. یعنی اگر قراره محاوره باشه و توش از "رو" استفاده بشه باید تمام پست به این شکل باشه. اگر قراره نوشته مون به صورت ادبی باشه و توش از "بدهد" استفاده کنیم پس کل توضیحات نوشته مون باید به صورت ادبی باشه.

خوب بود. می تونید با یادگیری نکات جدید توی بخش ایفای نقش و تمرینشون خیلی خوب تر هم بشین. پس...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط Biggg در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲ ۰:۵۰:۵۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲ ۱:۲۱:۴۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲ ۱:۲۳:۳۳
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲ ۱:۳۳:۲۹


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱:۱۳ دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۹
#3
تصویر شماره ۱۴

هری مشغول قدم زدن با دامبلدور بود،آنها در جنگل حرف میزدند.ناگهااااان کلبه ای دیدند.که یک مردی درحال ورود به آن کلبه بود.اون مرد یک عصای خیلی بزررگ و کلفتتتت داشت.هری و دامبلدور سریع پشت درختی قائم شدند تا مرد آن ها را نبیند.

آن مرد قربیه خیلی خیلی قیافه مرموز و پر جوش و کثیفی داشت.هری خیلی ترسید.دامبلدور هم اونو سفت سففتتت بغل کرد و گفت:
_هری عزیزم تا منو داری غم نداری همممممم.

و هری اینگونه بیشتر ترسید و ساکت شد.ان مرد قریبه و مرموز وارد کلبه شد. ولی هیچ صدایی از کلبه نمیومد انگار هیچکس داخل آن کلبه نبود هری و دامبلدور به در تکیه داده بودند که صدایی شنیدند صدای ناله همان مرد بود که دامبلدور با لگد در رو کوبووند و گفت:
- غودااااااااااااااااااا

دامبلدور در رو شکست ولی وقتی که در شکست هیچ کسی تو اونجا نبود.دامبلدور به سقف خیره شد و شلوار خودش رو خیس کرد، هری هم شلوار خودشو قهوه ای کرد.انها مشغول تفکر بودند از کلبه بیرون زدند و یهو بیهوش شدند.وقتی بیدار شدند توی دفتر دامبلدور بودند. هیچ کسی نفهمید که آن مرد مرموز کی بود. یا حتی دامبلدور با هری چه کار هایی که نکرد و هری رو از نظر روحی خراب نکرد.هیچ کس از اتفاقات اون شب هیچی نفهمید و همه ی اون اتفاقات رو دامبلدور تو گوررر گذاشت و دفن کرد.

البته خیلی ها میگن در اثر استفاده بیش از حد نوشیدنی کره ای بوده و یا حتی استفاده از مدفون تکشاخ که لامصب بد چیزیه ولی افسانه ها خیلی چیز ها میگویند در مورد آن شب!


سلام، به کارگاه خوش اومدی.
یکی از نکات مهم درباره نوشتن توی جادوگران، رعایت چارچوب شخصیت‌هاست. توی داستان تو نه دامبلدور و نه هری‌پاتر، توی چارچوبی که ازشون می‌شناسیم نبودن و این‌طور نباید باشه. هم‌چنین "غریبه" درست هستش.
یک‌بار دیگه پیشمون برگرد و تلاش کن، تا اون زمان...

تایید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۲ ۸:۳۷:۱۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.