- من یه پیشنهاد دارم.

- یعنی روونا کجا میتونه باشه؟
- شاید جایی که من تو ذهنمه باشه.

- شاید باید براش تله بذاریم؟
- من فکر بهتری دارما!

- تله فکر خوبیه. یه پله از کتابا درست میکنیم، بعد...
- چرا کسی به حرفای من گوش نمیده؟
ظاهرا کسی حرفای افلیا رو نمیشنید... یا شاید نمیخواست بشنوه. کسی از نگاه کردن به افلیا هم خاطره خوبی نداشت، چه برسه به گوش دادن به حرفش!
افلیا هنوز هم باور داشت که مرگ ناگهانی و یا اتفاقات عجیب و گاها وحشتناکی که برای هر کسی که نزدیکش میشه، میفته، کاملا تصادفیه؛ برای همین، باور داشت که این تحویل نگرفتن همکلاسیاش، فقط و فقط به این دلیله که نمیشنون. پس به دور و برش نگاه کرد تا راهی پیدا کنه تا حرفشو به گوش بقیه برسونه.
کمی دور تر، روی صندلی، شی شیپور مانندی دیده میشد. افلیا به محض دیدنش، سریع به سمتش حرکت کرد. ظاهر شیپور، خیلی براش آشنا بود، ولی توی اون لحظه، خیلی براش مهم نبود. شیپور رو از روی صندلی آخر سالن برداشت و با تمام قدرت توی شیپور دمید... ولی هیچ صدایی در نیومد. خواست دوباره امتحان کنه که...
- چیکار میکنی دانش آموز خیره سر؟! کی بهت گفت بهم دست بزنی؟ گودریک یه دقیقه منو گذاشت اینجا رفت مرلینگاه. این شد اوضاع ما.
افلیا نا خودآگاه، شیپور رو زمین انداخت. درست لحظه ای که شیپور زیر نور قرار گرفت، افلیا فهمید چه اشتباهی کرده و شیپور، اصلا شیپور نیست، بلکه کلاه گروهبندیه!
- ب... ببخشید... نشناختم! آخه پاره پوره نیستی... و خیلی نو به نظر میرسی... و بد حرف میزنی!
- من؟ من بد حرف میزنم؟ تازه، همین چند روز پیش گودریک منو جادو کرد. من چرا باید پاره پوره باشم؟ یا کهنه؟

افلیا هیچ جوابی نداشت. کلاه این زمان، قطعا خیلی خام تر و سرکش تر از کلاه گروهبندی زمان خودشون بود. درسته که کلاه شیپور نبود، ولی توجه همه به افلیا جلب شده بود.
- باز چیکار کردی تو؟
- کار من نبود، خودش اینطوری شد.
کلاه خیلی عصبانی بود. اینکه ازش به عنوان یه شیپور استفاده شده بود، غرورش رو لکه دار کرده بود؛ ولی دلهره ای که توی چهره بقیه میدید، حالشو بهتر کرد.
- میدونین چیه، میخواستم به گودریک بگم دخل همه تونو بیاره. ولی چون امروز حالم خوبه، تصمیم گرفتم ببخشمتون. عوضش، ازتون یه چیزی میخوام.
دانش آموزا به هم نگاه کردن. اگه آینده همه شون به این کلاه گروهبندی بستگی نداشت، همین الان دخلشو میاوردن. باید سریعتر روونا رو پیدا میکردن و به زمان خودشون بر میگشتن.