هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۹
#1
هشدار دابی چیزی نمانده بود هری فریاد بزند اما به زحمت جلوی خود را گرفت. موجود عجیبی که روی تختش نشسته بود گوش های بزرگی شبیه به گوش خفاش داشت و چشم های سبز ورقلمبيده اش به درشتی یک توپ تنیس بود. هری بلافاصله فهمید که این همان چشم هایی است که آن روز صبح از لابه لای پرچین باغ به او خیره شده بود.
هنگامی که هری و موجود عجیب به یکدیگر خیره بودند صدای دادلی از هال به گوش می رسید که می گفت:
. آقا و خانم میون، خواهش می کنم اجازه بدین کتونو آویزون کنم
موجود عجیب از روی تخت شر خورد و پایین آمد و چنان تعظیمی کرد که نوک بینی بلند و تیزش به کف اتاق خورد. چشم هری به لباس او افتاد که مانند یک رو بالشی کهنه بود و چهار شکاف برای بیرون آمدن دست و پایش داشت. هری که دستپاچه شده بود گفت:
- ... سلام.
آن موجود با صدای زیر و بلندی که هری مطمئن بود تا پایین پله ها نیز میرسد گفت:
- هری پاتر دابی مدت هاست که می خواد با شما ملاقات کنه، قربان ... چه
۱۸ فصل دوم | هشدار دابی افتخار بزرگی ..
هری در امتداد دیوار عقب عقب رفت و روی صندلی پشت میز تحریرش نشست. قفس هدویگی که در آن لحظه خواب بود در مجاورش قرار گرفت. هری با لکنت گفت:
- ... ممنونم.
هری می خواست از او بپرسد: «تو چی هستی؟، اما این سؤال کمی گستاخانه به نظر می رسید بنابراین به جای آن گفت:
- تو کی هستی؟ - من دایی هستم، قربان. دایی، دابی، جن خونگی۔
- راست میگی؟ ! ... من قصد هیچ جسارتی ندارم ولی الآن در موقعیتی نیستم که از ملاقات با به جن خونگی توی اتاقم خوشحال بشم.
صدای خندهی تصنعی خاله پتونیا از اتاق نشیمن به گوش رسید. جن جانگی سرش را پایین انداخت. هری بلافاصله گفت:
. فکر نکن از دیدنت ناراحت شدم، نه. اما میخوام بدونم اومدنت به این جا دلیل خاصی داره؟
دایی مشتاقانه گفت:
- بله، بله قربان، قربان، دابی اومده این جا که به شما بگه ... گفتنش خیلی سخته، قربان ... دابی نمیدونه از کجا باید شروع کنه ...
هری به تخت اشاره کرد و مؤدبانه گفت: - بفرمایید، بنشینید.
جن خانگی با سروصدای زیادی زد زیر گریه و در برابر نگاه وحشت زدهی هری ناله کنان گفت:
- بفرمایید! به هیچ وجه ... به هیچ وجه .. هری متوجه شد که صدای گفتگوها در اتاق نشیمن ضعیف تر شده است و آروم گفت: ببخشید قصد توهین نداشتم

دابی با صدای گرفته گفت:
- دایی رو شرمنده کردین! تا حالا هیچ جادوگری دابی رو به نشستن دعوت نکرده بود ... هیچ جادوگری منو هم شأن خودش ندونسته بود ..
هری که می خواست او را آرام کند قیافه ی تسلی بخشی به خود گرفت و او را روی تخت نشاند. دابی که به سکسکه افتاده بود مثل عروسک بزرگ و زشتی روی تخت نشست. وقتی بالاخره آرامش خود را به دست آورد با نگاهی حاکی از تحسین به هری خیره شد. هری برای این که او را از ناراحتی در آورد گفت:
. حتما تا حالا به هیچ جادوگر شرافتمندی برنخوردی
دایی با حرکت سر جواب منفی داد و ناگهان از جایش پرید و با خشم و غضب شروع کرد به کوبیدن سرش به پنجره و فریاد زد:
- دایی بد! دابی بدا هری بلافاصله از جا جست و او را دوباره روی تخت نشاند و گفت: . هیس! نکن بابا! چی کار داری میکنی؟
هدویگ که از خواب پریده بود با صدای هوهوی بلندی شروع کرد به پر و بال زدن در قفس.
جن خانگی که بعد از آن ضربه ها چشم هایش چپ شده بود گفت:
- دابی باید خودشو تنبیه می کرد، قربان. آخه اون پشت سر خانواده ش بدگویی کرد، قربان ...
- خانواده؟
- بله، خانواده ی جادوگری که دایی بهشون خدمت میکنه. دایی به جن خونگیه و مجبوره تا آخر عمرش توی یه خونه بمونه و بردهی به خانواده باشه ...
هری کج کارانه پرسید: - اونا میدونن تو اومدی این جا؟ دایی لرزید و گفت:
- وای، نه قربان نه ... دابی برای اومدن به این جا باید خودشو شدید تر تنبیه کنه. دایی برای این کار باید گوش هاشو لای در اجاق بگذاره ... قربان، اگه اونا بفهمن .
. اگه تو گوش هاتو بگذاری لای اجاق اونا نمی فهمن؟
نمیدونم، قربان، دابی همیشه باید برای یه چیزی خودشو تنبیه کنه. اونا به این کارهای دایی کاری ندارن، قربان، بعضی وقت ها به دابی یاد آوری می کنن که باید خیلی بیشتر خودشو تنبیه کنه...
. خب چرا تو از اون جا نمی ری؟ چرا فرار نمیکنی؟
- قربان، جن خونگی باید آزاد بشه. ولی اون خانواده هیچ وقت دابی رو آزاد نمیکنن ... دایی تا دم مرگش باید به اون خانواده خدمت کنه ...
هری که به نقطه ی نامعلومی خیره مانده بود گفت: |
. منو بگو که فکر میکردم چهار هفته ی دیگه موندن من توی این خونه خیلی کار سختیه. پس اگر این طور باشه دور سلیها خیلی انسانن. هیچ کس نمی تونه کمکت کنه؟ از دست من کاری برنمی یاد؟
هری بلافاصله از گفته پشیمان شد زیرا دابی دوباره با صدای جیغ مانندش شروع کرد به تحسین و تمجید کردن هری. هری با حالتی در مانده آهسته گفت:
. خواهش میکنم ساکت باش .... خواهش میکنم ... اگه دورسلیها صداتو بشنون ... اگه بفهمن تو این جایی ..
- هری پاتر میخواد به دابی کمک

کنه ... قربان، دایی از جوانمردی و بزرگی شما زیاد شنیده بود اما اصلا نمیدونست که این قدر خوبی ..

هری که از اضطراب و ناراحتی صورتش داغ و برافروخته شده بود گفت:
. هر چی درباره ی بزرگی من شنیدی چرنده. من حتی شاگرد اول هم نشدم. هرمیون شاگرد اوله که ...
اما هری حرفش را نیمه تمام گذاشت زیرا فکر کردن به هر میون او را آزار میداد. دابی که چشم های درشتش می درخشید با حالتی احترام آمیز به هری نگاه کرد و گفت:
. هری پاتر متواضع و فروتنه. هری پاتر از پیروزیش بر اسمشونبر چیزی نمیگه.
هری گفت:
به منظورت ولدمورته؟ دابی دستش را روی گوش های خفاشی اش گذاشت و ناله کنان گفت: - قربان اسمشو نگین! اسمشو نگین! هری فورا گفت:
- ببخشین، آره ... میدونم. خیلی ها از شنیدن اسمش ناراحت میشن. دوستم رون ...
هری دوباره حرفش را نیمه تمام گذاشت. فکر کردن به رون نیز او را می آزرد. دابی که چشم هایش به اندازه ی چراغ های جلوی اتومبیل شده بود به سمت هری خم شد و با صدای دورگه گفت:
- دابی شنیده که هری پاتر چند هفته پیش برای دومین بار با لرد سیاه روبه رو شده ... که این بار هم تونسته از چنگش فرار کنه.
هری با حرکت سر جواب مثبت داد و چشم های دایی پر از اشک شد. دایی که نفسش بند آمده بود چشم هایش را با روبالشی کثیفی که به تن داشت پاک کرد و گفت:
۔ قربان هری پاتر شجاعه. تا حالا خطرهای زیادی رو پشت سر گذاشته! اما دایی اومده که مواظب هری پاتر باشه. حتی اگر بعد مجبور بشه گوش هاشو لای در اجاق بگذاره باید هری پاتر رو از خطر آگاه کنه ... هری پاتر نباید به هاگوارتز برگرده.
بعد از این جمله ی دابی سکوتی در اتاق حکم فرما شد که فقط با صدای قاشق و چنگالی که از طبقه ی پایین می آمد و صدای خرناس مانند عمو ورنون از فاصله ی دور شکسته می شد. هری با لکنت گفت: |
- چ... چی؟ ولی من باید برگردم ... اول سپتامبر ترم جدید شروع میشه. من فقط با این امیده که تونسته م این جا دوام بیارم. تو که نمیدونی این جا چه جوریه. این جا جای من نیست. جای من توی دنیای شماست ... توی هاگوارتزه.
دایی چنان محکم سرش را به نشانه ی مخالفت تکان داد که گوش هایش مثل بادبزن تکان خوردند سپس با صدای جیرجیر مانندش گفت:
. نه نه نه. هری پاتر باید در به جای امن بمونه. اون خیلی بزرگ و خوبه و نباید از دست بره. اگه هری پاتر به هاگوارتز برگرده با خطر مرگ مواجه میشه.
هری با تعجب پرسید: - آخه برای چی؟
- هری پاتر، توطئه ای در کاره که امسال توی مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز فاجعه به بار میاره.
دابی که تمام تنش به لرزه افتاده بود آهسته ادامه داد:
- دابی ماه هاست که اینو میدونه، قربان. هری پاتر نباید جونشو به خطر بندازه. هری پاتر شخصیت مهميه، قربان!
.کدوم فاجعه؟ کی توطئه کرده؟
دابی با صدای عجیبی بغضش را فرو خورد و دوباره دیوانه وار سرش را به دیوار کوبید. هری دست جن خانگی را گرفت و مانع او شد و گفت:
- بسه دیگه، فهمیدم! نمی تونی بهم بگی. حالا برای چی اومدی به من هشدار بدی؟
ناگهان فکر ناخوشایندی به ذهنش خطور کرد و ادامه داد . صبر کن ببینم! نکنه پای ولد ... ببخشین، نکته پای اسمشونبر وسطه؟ دابی بانگرانی سرش را دوباره به دیوار نزدیک کرد اما هری بلافاصله گفت: . می تونی با حرکت سرت جواب مثبت یا منفی بدی. دایی آهسته با حرکت سرش جواب منفی داد و گفت: - نه، قربان. پای اسمشونبر وسط نیست.
از چشم های گشاد دابی معلوم بود که میخواهد با زبان بی زبانی به هری چیزی بگوید ولی هری که ظاهرا از مرحله پرت بود گفت:
- اون که برادر نداره، نه؟
دایی سرش را به نشانه ی جواب منفی تکان داد و چشم هایش را از همیشه گشادتر کرد. هری گفت:
- عالیه. فکر نمی کنم کسی جز اون بتونه توی هاگوارتز فاجعه به بار بیاره.
هری پاتر و حفره اسرارآمیزه ۲۳ منظورم اینه که با وجود دامبلدور .. دامبلدور رو که میشناسی؟
دابی سرش را خم کرد و گفت:
- آلبوس دامبلدور برجسته ترین مدیریه که هاگوارتز به خودش دیده، دابی اینو میدونه، قربان. دابی از قدرت دامبلدور خبر داره. میدونه که اون حريف لرد سیاه میشه اما قربان ...
دایی صدایش را پایین آورد و پچ پچ کنان گفت:
. اما قدرت هایی هست که دامبلدور نداره ... قدرت هایی که هیچ جادوگر شرافتمندی ...
پیش از آنکه هری بتواند مانع او شود از روی تخت پایین پرید و چراغ مطالعه ی هری را از روی میز قاپید، با آن ضربه های محکمی به سرش زد و جیغ های گوشخراشی کشید.
ناگهان در طبقه ی پایین سکوت حکم فرما شد. در ثانیه بعد هری که قلبش می خواست از سینه بیرون بجهد صدای عمو ورنون را شنید که به هال آمده بود و
. حتما دوباره دادلی تلویزیونشو روشن گذاشته. ای وروجک! هری آهسته به دایی گفت:

- زودباش برو توی کمد؟
هری به سرعت دابی را به داخل کمد هل داد، در را رویش بست و درست قبل از باز شدن در اتاق خود را روی تختخوابش انداخت. عمو ورنون وارد اتاق شد

و صورت بزرگش را به صورت هری نزدیک کرد و با دندان های بر هم فشرده گفت:
- داری چی کار میکنی لعنتی؟ میخوای کاسه کوزهی مارو به هم بریزی؟ اگه یه بار دیگه از این صداها در بیاری کاری میکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون بشی.
وقتی عمو ورنون از اتاق بیرون رفت هری که سراپا می لرزید دابی را از کمد بیرون آورد و گفت:
. می بینی این جا چه جهنميه؟ حالا فهمیدی چرا من باید به هاگوارتز برگردم؟
اون جا تنها جاییه که چند تا ... که فکر می کنم چند تا دوست دارم.
دابی موذیانه گفت: . همون دوست هایی که حتی برای هری پاتر نامه هم ننوشتن؟ هری اخم کرد و گفت:
. حتما اونا ... صبر کن ببینم ... از کجا میدونستی که دوست های من برام نامه ننوشته ن؟
دایی در جایش جا به جا شد و گفت: - هری پاتر نباید از دست دایی عصبانی بشه ... نیت دابی خیر بوده ... . پس تو نامه های منو قایم کردی؟ - دابی همه ی اونارو این جا نگه داشته قربان.
دابی با بی حالی از دسترس هری دور شد و سپس بسته ی کلفت نامه ها را از درون روبالشی که به تن داشت در آورد. هری دستخط زیبا و خوانای هرمیون و خط درشت و بد ترکیب رون را شناخت. حتی دستخط خرچنگ قورباغه ای را که خط هاگرید، شکاربان هاگوارتز بود تشخیص داد. دابی با نگرانی سرش را بلند کرد و به هری چشمک زد و گفت:
- هری پاتر نباید عصبانی بشه ... دابی فکر می کرد ... اگه هری پاتر خیال کنه دوستانش توی هاگوارتز فراموشش کردهن ... شاید دیگه به هاگوارتز بر نگرده، قربان ...
هری دیگر به حرف دابی گوش نداد. جستی زد که نامه ها را از دستش بقا پد اما او به گوشه ی دیگری پرید و گفت:
- هری پاتر باید قول بده که به هاگوارتز برنمیگرده اون وقت دابی نامه هاشو بهش میده. قربان، شما نباید با اون خطر بزرگ مواجه بشین. قربان، بگین که به هاگوارتز برنمیگردین!
هری با عصبانیت گفت: - نمیگم! زودباش نامه هامو بده! جن خانگی با ناراحتی گفت:

- پس هری پاتر برای دابی چاره ی دیگه ای باقی نمی گذاره.
قبل از آن که هری به خود بیاید دابی به سرعت به سمت در اتاق رفت و آن را باز کرد و با عجله از پله ها پایین رفت. هری که دهانش خشک شده بود و دلش مثل سیر و سرکه می جوشید بی سروصدا به دنبال او از پله ها پایین رفت. از شش پلهی آخر یک دفعه پایین پرید و مثل گربه روی فرش هال فرود آمد. بلافاصله در اطرافش به دنبال دابی گشت. صدای عمو ورنون را از سالن غذاخوری میشنید که می گفت:
- آقای میسون، قضیه ی اون لوله کش های آمریکایی مسخره رو برای پتونیا تعریف کنین. خیلی دلش میخواد از زبون خودتون بشنوه ...
هری به آشپزخانه رفت و ناگهان قلبش در سینه فروریخت. شاهکار خاله پتونیا، همان کیک خامه ای بزرگی که با بنفشه های شکری تزئین شده بود نزدیک سقف آشپزخانه در هوا معلق بود. دابی روی کابینت گوشه ی آشپزخانه کز کرده بود. هری با صدای دورگه گفت:
- نه خواهش میکنم این کارو نکن ... وگرنه اونا منو میکشن. . هری پاتر باید بگه که دیگه به مدرسه برنمیگرده. - دابی، خواهش میکنم ... - بگین، قربان ...| - نمی تونم! دابی نگاه رقت انگیزی به هری کرد و گفت: | - پس دابی باید این کارو بکنه قربان. این به نفع هری پاتره.
ظرف دسر با صدای وحشتناکی به زمین افتاد و خرد و خاکشیر شد و خامه ی روی کیک به در و دیوار پاشید. دابی با صدایی شبیه به صدای تازیانه غیب شد.
از سالن غذاخوری صدای جیغ و دادی بلند شد و عمو ورنون با عجله به طرف آشپزخانه هجوم آورد. چشمش به هری افتاد که سر تا پایش آغشته به خامه ی کیک خاله پتونیا بود و از وحشت خشکش زده بود.

---

یا ریش مرلین!
داستان بس بلندی بود. و اینکه فاصله‌ بین خطوط هم رعایت نکرده بودی، باعث شد فشرده‌تر بشه و برای خواننده نامنظم به‌نظر بیاد. برای اینکه این اتفاق نیفته، بینِ هر دیالوگ و توصیفِ بعدش دوتا اینتر بزن.

اما غیر از بحث ظاهری... توی محتوا یه جورایی انگار با یه تیکه‌چسبانی از بخش‌های مختلفِ هری‌پاتر روبروییم. یه سری چیزای کوچیک رو تغییر دادی، اما اصل موضوع هنوز همونه. برای همین... کمی توی بحث خلاقیت پستت رو ضعیف می‌دونم.
قلمت قویه. این مشخصه که می‌تونی بنویسی. پس ازت می‌خوام یه داستان دیگه با توجه به چیزهایی که گفتم بنویسی و پیشمون برگردی.

فعلا...

تایید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۳۰ ۱۴:۰۷:۰۲


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹
#2
سلام
من شخصیتی قوی و
اراده قوی دارم و در عین حال مهربونم و خوش اخلاق
و در مقابل بدی می ایستم
من از گروه گریفیندور و اسلایترین خوشم میاد ولی اگه گریفیندور بیفتم بهتره
چون الویت من گریفیندوره
بدرود

---

گریفیندور

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۲۸ ۱۷:۱۸:۱۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.