تصویر شماره ۱۱
هری وارد اتاقش شد که دید کل اتاقش بهم ریخته و دابی زیر تخت هری داره با خودش حرف میزنه و خودش رو سرزنش میکنه؛ هری روی تخت نشست و با لحن گرم و به صورت آروم به دابی گفت:
_دابی! اینجا چیکار میکنی؟
_ارباب هری! من رو ببخشید! دابی داره از دست اربابش قایم میشه. اون خیلی.... (صدای کتک ).
_چرا خودتو میزنی؟
دابی با صورت نگران به هری گفت:
_ارباب هری، جن های خونگی حق ندارن به اربابشون توهین کنن حتی اجازه غیبت کردن پست سر اونا رو ندارن و ارباب من ... ( صدای کتک).
در حین صحبت بین دابی و هری، دابی از زیر تخت بیرون اومد و هری که با شوق داشت به حرفای دابی گوش میداد روی تخت دراز کشید و از دابی پرسید:
_خب چرا از بردگی به اون استعفا نمیدی؟
_یک جن خونگی اجازه استعفا دادن از بردگی نداره؛ اون باید از طرف اربابش یک چیزی بگیره تا آزاد بشه.
_مثلا چی؟
_هرچیزی. به عنوان مثال: جوراب، شلوار یا حتی یک جفت دستکش.
_ در واقع باید یک لباس از طرف اربابش دریافت کنه، درسته دابی؟
_درسته، هر لباسی که از طرف ارباش دریافت کنه، آزاد میشه.
_برات آرزوی آزادی و سلامتی دارم دابی، چون با رفتار های خشونت آمیز مالفوی ها به هردوی این ها نیاز داری.
دابی که خیلی از حرف هری خوشحال شده بود هری رو بغل کرد و دم گوشش گفت:
_دابی از اربابش ممنونه! ارباب هری! شما خیلی به دابی ضعیف لطف دارین!
_دابی؟
_بله ارباب؟
_بنظرت میتونی توی یک کاری کمکم کنی؟
دابی با صورت متعجب به هری نگاه کرد و بهش گفت:
_بستگی داره چه کاری باشه.
_میتونی کمکم کنی حال دراکو مالفوی رو بگیرم؟
دابی که داشت خیلی آروم میخندید، جلوی خندش رو گرفت و و با شرمساری گفت:
_ نه ارباب، متاسفانه نمیتونم. ولی اگه دابی آزاد بود حتما برای شما این کار رو انجام میداد.
_چرا نمیتونی این کار رو انجام بدی؟
_ارباب هری، دابی نمیتونه اینکار رو انجام بده، چون دراکو، پسر اربابِ دابی هست.
هری سریع بلند شد و روی تخت چهارزانو زد و با صورت خیلی نگران که همراه با مقدار کمی غم بود به دابی گفت :
_اوه دابی! واقعا برات نگرانم. مالفوی ها خیلی خبیث و مغرور و به شدت بی ادب و بی نزاکتن! من از صمیم قلب امیدوارم بهت آسیبی نرسه!
---هنوز ایرادات کوچیکی هست، ولی تلاشی که نشون دادی مشخص میکنه که با ورود به ایفا میتونی حلشون کنی.
پس بیشتر از این نیاز نیست منتظر بمونی...تایید شد.مرحله بعد:
گروهبندی