هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۹
#1
در همان احظات ملکوتی ای که تام و هکتور به سمت تسترال میدویدند؛ پای تام به سنگی گیر کرد و پخش زمین شد .
_ آخ . هکتور وایسا منم بیام .

هکتور ایستاد . البته نه برای کمک به تام بلکه برای برداشتن موی تام !.

_مرلینو چه دیدی! شاید توی یه معجون نیاز داشتم .

و سپس به سمت تسترال دوید .

_تسترال گلم .
برات بَه بَه آوردم.

تسترال لبخند زد.
_مرسی تستراکتورم .

و بعد کل شیشه معجون را خورد.
_حالت خوبه تسترال؟ نمردی؟ دلت درد نمیاد؟
_احساس... احساس باهوشی میکنم ای ملعون.عادی ست ؟

به راستی که تسترال باهوش شده بود و رفته بود توی فاز کتابی حرف زدن .
و دیگر به همین راحتی ها گول نمیخورد...



پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۹
#2
لرد رو به ببر کرد.
_کچل خودتی و هفت جد و آبادت .
الانم مثل بچه ببر درست بشین تا ما تکلیف این قضیه را روشن بنماییم.

ببر که تحت تاثیر ابهت لرد بود ساکت گوشه ای نشست تا مشاجره مرگخواران که بیشتر شبیه فیلم سینمایی بود تماشا کند.
_ ایوااا. ما در حال جویده شدن هستیم . اونوقت تو به فکر شکمتی .
_ ارباب اگه من ببره رو بخورم و مریض بشم چی ؟.
_ارباب جسارت نباشه ولی چطوری وقتی ببره اون گوشه نشسته؛ داره پاتون رو میخوره ؟.

لرد سیاه نگاهی به گوینده که کسی جز رودولف نبود انداخت و سپس رو به هکتور کرد.
_ هکتورمون! هنوز از معجونات چیزی داری ؟.

هکتور ذوق کرد. بالاخره یه نفر از خاصیت معجون هایش باخبر شد.
_البته ارباب . صدا خفه کنشو بدم ؟‌ ریزش موشو بدم ؟ کدومو بدم ؟.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹
#3
نام: لورا.
نام خانوادگی: مدلی.
القاب : لور . ادامس بادکنکی .
گروه: هافلپاف .
چوب دستی : به دلیل دست و پا چلفتی بودن هر هفته چوب عوض میکنه و اصلا براش مهم نیست که چوب دستی ها اونو انتخاب نمیکنن .
پاترونوس : مورچه ؛ حیوانی بس باشکوه
نژاد: دورگه .
ویژگی : دگرگون نمایی که از مادرش به ارث برده .

مشخصات ظاهری: دگرگون نما ست ولی بیشتر اوقات مو ها و چشم هاش صورتیه .

زندگینامه:
لورا از بچگی علاقه زیادی به میوه ها داشت .
همچنین منبع مطمئنی ذکر کرده که از سن نه سالگی به بعد با میوه ها حرف میزده .
وی در سن یازده سالگی به هاگوارتز رفت و به دلیل دیدن شگفتی های هاگوارتز همیشه مرلین دهنش باز بود.
لورا در سن سیزده سالگی عاشق و شیفته یک سیب شد و متاسفانه جواب اقا سیبه نه بود .
هر سال می گذشت و لورا بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر شد و اصلا هم در این سال ها درسر درست نمیکرد ، اصلا لورا و خرابکاری ؟ .
سال ها به همین منوال گذشت و لورا همچنان همون دست و پا چلفتیه قبلیه
همین .

---
تایید شد. خوش اومدید.


ویرایش شده توسط Bellaaaa در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۲۳:۲۸:۱۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۲۳:۴۲:۱۹


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۲۱ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹
#4
نام: زیبا ترین اسم جهان؛لوسی
نام خانوادگی: خانواده ای مو قرمز...
خانواده ای مشهور...
خانواده ای همیشه گرسنه
ویزلی
گروه: هافلپاف
نام های مستعار: خل؛ دیوونه؛لوس(نه که لوسی بچه مظلومی بوده، هر اسمی میخواستن صداش میکردن )
چوب دستی: به دلیل نداشتن پول؛ چوب دستی جد مومیایی شده اش رو استفاده میکنه ؛ که متشکل از چوب بید و ریسه قلب اژدهاست.
پاترونوس: مورچه .

مشخصات ظاهری:
مو قرمز (از یه ویزلی چه توقعی داری )
چشم هاش هم قهوه ایه؛ خیلی ساده (البته توی عکس بالا که با برنامه اسنپ چت گرفته؛ مشکی افتاده )
زندگینامه:
به میوه ها علاقه زیادی داره .
دیده شده حتی باهاشون حرف میزنه.
و وقتی که توی سن پانزده سالگی بود کمپین "ح.ا.م.ب.خ." را تاسیس کرد که معنی "حمایت از میوه ها به جز خیارشون" رو داره .
البته لوسی مطمئن نیست که اسم کمپینش درست باشه
طی دوره دوازده سالگی عاشق یه سیب شد؛ که جواب آقا سیبه نه بود .
و اینجوری شد که شکست عشقی خورد (وقتی ادم گرسنه باشه به همینم راضی والا ).
توی یازده سالگی براش نامه هاگوارتز نیومد؛ چون تعدادی بچه ویزلی گشنه جغد بیچاره رو خورده بودن(برای شادی روح جغد از دست رفته صلوات )
طی عملیاتی برنامه ریزی شده لوسی با تعدادی دختر عمو و پسر عمو؛ به سمت ویزلی نامشخصی که نامه در شکمش در حال هضم شدن بود، حمله ور شدن و بقایای نامه را نجات دادند و ویزلی بخت برگشته را به عنوان میان وعده خوردن .
با یافتن نامه؛ لوسی راهی هاگوارتز شد تا آشپزخانه را غارت کند درس بخواند.
و به همین منوال بزرگ شد بزرگ شد بازم بزرگتر تا اینکه دیگه بزرگ نشد
همین .

---
سلام. شخصیتی که انتخاب کردید در ایفای نقش موجوده. لطفا شخصیت دیگه ای از لیست رو انتخاب کنید.


ویرایش شده توسط Bellaaaa در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۲:۲۹:۲۱
ویرایش شده توسط Bellaaaa در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۱۱:۵۳:۲۳
ویرایش شده توسط Bellaaaa در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۱۱:۵۸:۵۴
ویرایش شده توسط Bellaaaa در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۱۱:۵۹:۵۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۲۰:۰۱:۳۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۳۰ ۲۰:۰۴:۰۶


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۹
#5
سلام کلاه عزیز...
من شخصیتی اروم دارم.
عاشق کتابم.
شب زنده دارم.
هوش معمولی ای دارم.
عاشق گل و گیاهم.

الویت هام:
۱_هافلپاف
۲_ریونکلا
۳_اسلیترین
۴_گریفیندور

---
هافلپاف!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۲۹ ۱۳:۰۸:۱۱


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹
#6
تصویر شماره ۵ کارگاه داستان نویسی

با بی خیالی وارد سرسرا شدم.
چه جای مزخرفی بود. واقعا نمیدونم چرا بقیه انقدر خوش حال بودن.

_فکر میکنی توی چه گروهی میوفتی؟

به سمت صدا برگشتم. برندازش کردم.
پسر؛ مو قهوه ای؛ شاداب؛ احتمالا دو رگه.
جوابش رو دادم.

_اسلیترین. همه ی حانوادم توی اسلیترین بودن.

بعد از شنیدن جوابم خودشو جمع و جور کرد و فاصله گرفت.

_واقعا ! . خب... منم فکر میکنم توی هافلپاف بیوفتم. راستی اسمم ادوارده.

پوز خندی زدم.
_هافلپاف؟ همون گروه بدرد نخوره؟

ادوارد بهم زل زد. باور نمیکرد اینجوری جواب داده باشم. میخواستم چیز دیگه ای بگم که مگ گونگال شروع به حرف زدن کرد. ادوارد رو ول کردم. کارهای مهم تری داشتم...

بعد از کلی حرف زدن اسم هامون رو صدا میزدن که بریم یه کلاه بو گندو رو روی سرمون بزاریم.
_کتی بل... گیریفندور .
_ادوارد انتونی هانت... ریونکلا‌.
_ایزابلا جکسون سوان...

با قدم هایی محکم به سمت کلاه رفتم و روی سرم گذاشتم.
اوففف . چه بوی بدی میده.
_از یه کلا ۱۰۰۰ ساله چیز بیشتری نباید انتظار داشته باشی.

جا خوردم. هیچ کس بهم نگفته بود کلاه حرف‌میزنه.
_البته که من حرف میزنم.

فکر کردم:
_تو میتونی ذهنمو بخونی؟
_البته دخترم.
_خب پس زود تر کارتو بکن.
_جنگ جویی‌ . قدرت طلب. مغرور ولی شجاع . پس میری توی اسلیترین.

کلاه رو از روی سرم برداشتم و لبخند عمیقی زدم. مطمئن بودم سال خوبی رو توی هاگوارتز دارم...


--------


پاسخ:
از پست قبلیت بهتر بود...فقط دقت کن که داستانت منطقی باشه...مثلا قبل از ایزابلا نفرات دیگه داشتن گروهبندی میشدن و کلاه حرف میزد...پس نباید دیگه تعجب میکرد ایزابلا...با این حال...

تایید شد.

مرحله‌ی بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط Bellaaaa در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۲۴ ۱۲:۳۲:۳۴
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۲۸ ۲:۴۸:۲۸


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ جمعه ۵ دی ۱۳۹۹
#7
تصویر شماره ۵ کارگاه داستان نویسی

با اضطراب به کلاه گروه بندی نگاه کردم.
اگه توی اسلایترین؟.
اگه بیوفتم توی گیریفیندور..

فریادی رشته ی افکارم را قطع کرد.
_هافلپاف.
_ پرسی جکسون.

به شکافی که فکر میکردم دهان کلاه باشه؛ نگاه کردم.
_گیریفیندور.
_مایکل شلبی.
_اسلایترین.
_ایزابلا سوان.

بلاخره اسمم رو گفتن. اروم باش بلا. مگه میتونم آروم باشم؟ اره میتونی.

سر جام ایستادم. دارم با خودم حرف میزنم . هنوز نیومده خل شدم.
افکار منفی رو کنار زدم و روی صندلی نشستم و بلافاصله کلاه داد زد.

_هافلپاف...

با جیغی از خواب پریدم .
با گیجی به اطراف نگاه کردم. توی اتاقم بودم. همه ی اون اتفاقات خواب بود...
من فردا گروه بندی میشم.

"فلش فوروارد"
_ایزابلا سوان... هافلپاف

---

سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
مشخصه با یه سری چیزا آشنایی. نشانه‌های نگارشی رو رعایت می‌کنی، پستت ظاهر تمیزی داره و اینا همه نقطه قوته.
ولی یکمی عجله توی داستانت دیدم... مشخصه می‌تونی توصیف‌های قابل لمسی بنویسی. پس یکمی آروم‌تر پیش برو... عجله‌ت رو کمتر کن و با یه داستان دیگه پیشمون برگرد. مطمئنم که موفق میشی این مرحله رو رد کنی.

فعلا...

تایید نشد.


ویرایش شده توسط Bellaaaa در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۵ ۲۲:۵۵:۰۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۶ ۱۵:۰۰:۱۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.