هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۰۷ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹
#1
پاسخ به شخصیت

نام: یوریکا


نام خانوادگی:هاندا

نام کامل: یوریکا هاندا

نام کامل به انگلیسی: yorica handa

نام مستعار:‌ هانده

جنسیت: دختر

تاریخ تولد : ۸ نوامبر

والدین:
پدر: ریچارد هاندا
مادر: لیانا ادل


گروه: اسلیترین

چوبدستی: اقاقیا:چوب دستی هست که فقط از‌ مالکش دستور میگیره وقتی که با مالکش هماهنگ بشه از پس هر قدرتی بر میاد



پاترونوس:گرگ سفید

جارو: نیمبوس2001 آذرخش

نژاد: اصیل زاده

حیوانات خانگی:سگ

قدرت های خاص: با چشمام هیبنوتیزم میکنم

ویژگی های ظاهری: قد متوسط رو به بلند موهای بلند مشکی، پوست سفید و چشمای مشکی و ابرو های خوش فرم

ویژگی های اخلاقی: مغرورم، اهل انتقامم، کینه ام، شیطون و شوخ طبع،تا جایی که بتونم به دیگران کمک میکنم.

خلاصه زندگی نامه : تک فرزندم زندیگم بالا و پایین زیاد داشته با موفقیت اونا رو گذروندم. یه خونه ی جدا از خانوادم دارم بیشتر تنهام البته اینم بگم که با دوستامم هستم.


معرفی شخصیتت خیلی کوتاهه. لطفا بعدا حتما برگرد و تکمیلش کن. منظورم از کوتاه طولش نیست، اطلاعاتیه که راجع به شخصیتت می‌دونیم.

تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۱۱ ۲:۳۳:۳۵
ویرایش شده توسط یوریکا هاندا در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۱۱ ۱۲:۲۲:۱۹

:)


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۹
#2
سلام اقا یا خانوم کلاه
راستشو بگم من ی دخی شوخ طبعی و باهوش هستم و حس ششم قوی دارم و شیطونی میکنم در عین حال جدی و مغرورم و خشن هم هستم. زیر باره حرف زور نمیرم و همه ی حرف هامو حتی اگه تاوان داشته باشه هم میزنم... راستی اینم بگم که من آدمیم که بدی و خوبی رو تلافی میکنم . به همون اندازه ای که بدی و خوبی مییینم تلافی میکنم. گاهی اوقات انتقام هم میگیرم.
اولویت اولم اسلیتیرین
اولویت دومم گریفیندور
ممنون

---
اسلیترین!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Hilda_clark در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۱۱ ۰:۲۳:۵۷
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۱۱ ۰:۳۹:۱۶

:)


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۹
#3
تصویر شماره 5

بازهم یک ترم جدید شروع شده و باید دانش آموز های سال اولی رو گروه بندی کنم.

واقعا خسته کننده است که بشینی روی سر دانش آموزا و هی تشخصیص بدی کدوم دانش آموز مال کدوم گروهه ، خب البته خوبی های خودشم داره، به طور مثال : وقتی یه دانش آموز شجاع و مغرور و قوی باشه واقعا انتخابش بین گروه اسلیتیرن و گریفیندور سخته و این سخت بودن هیجانات خاصی داره که به نظرم خیلی جالبه .

تو افکار مسخره ی خودم غرق بودم که فلیچ منو از اتاق بیرون برد و به سمت تالار اجتماعات حرکت کرد . به تابلو هایی که اشخاص داخلشون گاهی وقتا حرکت مسخره ای انجام میدادن ، نگاه کردم و از ته دل نداشتم تاسف خوردم .

وارد سالن اجتماعات شدیم صدای همهمه ی بچه ها کل سالن و گرفته بود .
(واقعا هدفشون از این همه حرف زدن چیه😑)
فلیچ منو دست پروفسور مگ گوناگال سپرد و اونم منو روی صندلی بالای سکو گذاشت .
پروفسور شروع به سخنرانی کرد ( بازم همون حرفای تکراری😐): تمام دانش آموزان دقت داشته باشید ، برای گروهبندی در چهار گروهای هاگوارتز تقسیم میشید و این کلاه گروه بندی است که مشخص میکند شما در کدوم گروه می روید . هر موقع اسامی رو اعلام کردم بالای سکو بیاید و روی صندلی بشینید تا کلاه رو روی سرتون بزارم و گروهتون مشخص بشه......هیلدا کلارک

یه دختر با موهای مشکی به طرف صندلی اومد ، پروفسور منو از روی صندلی بلند کرد و روی سر دختر گزاشت .

انتخاب سختی بود خصوصیاتش انتخاب رو دشوار کرده بود .
کسی خیلی راحت میتونست بد باشه یا خیلی راحت میتونست خوب باشه
مهربون بود ولی مغرور خوبی هارا با خوبی جبران میکرد و بدی هارا با بدی تلافی میکرد ، بلند پرواز بود مقدار کمی هم حسادت رو داخل ذهنش میدیدم .
بالاخره تصمیمو گرفتم و بلند گفتم : اسلیتیرین

مثل اینکه خوشحال بود .
پرفسور دانش آموز بعدی را صدا زد ولی هنوز به خصوصیات دختر مو مشکی فکر میکردم که آیا تصمیم درستی گرفتم ؟
.......
پایان

---
سلام، خوش برگشتی.
اینکه از دید کلاه نوشتی رو دوست داشتم... خلاقیت جذاب و جدیدی بود.
تنها نکته‌ای که توی این مرحله حس می‌کنم نیازه بدونی اینه که علامت نگارشی به کلمه قبلی می‌چسبه و از بعدی با اسپیس فاصله می‌گیره.

بیشتر از این منتظرت نمی‌ذارم...


تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۱۰ ۲۰:۳۶:۳۱


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۹
#4
عینکم رو گذاشتم روی میز کنار تختم و روی تخت دراز کشیدم. خوابم نمی رفت ؛ عینکم رو به چشمم زدم و نقشه ای ک دوقلو های بهم دادن رو برداشتم بهش نگاه میکردم، روی نقشه چیز عجبی به چشمم اومد با دقت بیشتری بهش نگاه کردم متوجه شدم پرفسور اسنیپ در راه روها قدم میزنه. چشمم رو از روی قدم های اسنیپ برداشتم با خودم گفتم حتما اون هم مثل من خوابش نمیره و داره قدم میزنه ولی بازم فضول شدم رد قدم هاش رو با چشمم دنبال کردم دیدم ک اقای اسنیپ به اتاق پرفسور دامبلدور رفت .احساس کردم که بابد از موضوع سر در بیارم.
از روی تختم بلند شدم و چوب دستیم رو با دست چپ برداشتم و نقشه رو به دست راستم گرفتم؛ از اتاق ک خارج شدم نقش رو باز کردم و رد قدم های اقای اسنیپ رو پیدا کردم که به سمت داروخانش میرفت. گوشه ی راه روایی ک انتهاش به راه رو دیگری وصل میشد ایستادم؛روی نقشه نگاه کردم متوجه نگهبان سالن ها و راه رو ها شدم. اهسته به عقب برگشتم پشت یکی از ستون ها قایم شدم ناگهان عینکم به گوشه ی یکی از تابلو ها گیر کرد و افتاد.
منم نشستم تا عینکم رو پیدا کنم هی دستام رو روی زمین میکشیدم که یکی از دست هام عینکم رو لمس کرد و اون یکی به یکی از کفش های اقای نگهبان خورد اولین کاری ک کردم عینکمو به چشمم زدم با چوب دستیم نقشه رواز روی کاغذ فراری دادم. اروم بلند شدم خیلی عصبانی بود.گوشم رو گرفت و صداش رو انداخت ته گلوش و گفت:(آقااای پاتر!الان وقت گشت زدنه؟!) همینجوری ک گوشم رو گرفته بود منو به سمت اتاقم می برد در طی این راه چند باری هم شیطونی میکرد گوشم رو میپیچوند. به درب اتاق که رسیدیم‌ گوشم رو رها کرد و خودش رفت؛ چند دقیقه که گذشت من رفتم و به فضولیم ادامه دادم. اروم اروم خودم رو به داروخونه رسوندم و شنیدم که اسنیپ داره با یکی که صداش میزد جولیا و پدر دراکو صحبت میکرد. تا حدودی که به صحبتاشون گوش کردم. جولیا میگفت من امشب این پسر رو میبرم واسه ی ارباب، ارباب اونو بلافاصله.. که پرفسور اسنیپ حرفشو قطع میکنه میگه لازم نکرده . غرق حرفاشون شده بودم که چوب دستی از دستم افتاد و اقای مالوفی اومد بیرون منو دید. جولیا هم از خدا خواسته منو بیهوش میکنه، بهوش که میام صورت تام ریدل یا همون وولدمورت میبینم. از ترسم از جا میپرم صورتم به صورتش برخورد میکنه.
وولدمورت از مردن من حرف میزنه منم از فرصت استفاده کردم بهش گفتم: حواست هست که مارت نیست ! بلافاصله هر جفتمون افتادین روی زمین فهمیدم که جینی تونست مار رو بکشه . منم بلافاصله چوب دستیمو برداشتم مقابله تام گرفتم؛ تام هم همین کار رو کرد و جنگ بین ما شروع شد،انقدر نیروی سحر ها زیاد بود که چوب دستی وولدمورت پرت شد کنار و خودش از بین رفت و چوب دستی من کاملا شکافت. من به مدرسه برگشتم و همه چیز از اولش بهتر شد:)

---

به کارگاه خیلی خوش اومدی.
تصمیم گرفته بودی داستانتو اول شخص بنویسی و این کار به موقعیت بستگی داره.
گاهی اوقات می‌تونه باعث شه زوایای دیگه و توصیف‌های شخصیتات رو از دست بدی، اما اگر درست انجام بشه می‌تونیم خیلی بهتر از زاویه دید شخصیت اصلی پستت، پست رو بخونیم و باهاش ارتباط برقرار کنیم؛ اینجا نوشتار تو یکمی به اولی نزدیک‌تر بود. باعث شده بود کمی گُنگ بشه.
غیر از این، پیش‌برد اتفاقاتت خیلی سریع بود... یعنی منِ خواننده هنوز صحنه لمس کردن کفش فیلچ برام مجسم نشده که یهو میرم صحنه بعدی، و این باعث میشه پستت مبهم بشه برای خواننده.

در نتیجه ازت می‌خوام به نکاتی که گفتم دقت کنی، یه سوژه اصلی انتخاب کنی و اونو کامل بنویسی به جای اینکه چندتا سوژه رو نصفه بنویسی و پیشمون برگردی.

تا اون زمان...

تایید نشد.


ویرایش شده توسط Hilda_clark در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۹ ۲۳:۱۴:۴۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۱۰ ۱۶:۴۶:۲۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.