هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




تصویر شماره 10
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ سه شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹
#1
تصویر شماره 10
هری و هاگرید در خیابان ها ی جادویی راه می رفتند.
هری با تعجب به خیابان هایی که پر از وسایل و ادم هایی جادویی نگاه می کرد.
با خود می گفت:( من این همه سال در جهانی زندگی می کردم که در دل خود راز های انبوهی را جا داده است).
در طول سفر چیزهای عجیب زبادی دیده بود و بخاطر این اتفاقات فرق رویا و واقعیت را متوجه نمی شد .
هری در حال خود بود و با چشمان کنجکاو خود همه چیز را می دید که ناگهان هاگرید گفت:(بریم و یک چوب جادو گری بگیریم).
در همان زمان هری گفت:(من که پولی ندارم که بتونم چیزی بخرم).
_ (مطمئنی؟؟؟ )
_ (من مطمئن هستم که هیچ پولی ندارم).
_ (نه تو پول داری).
_ (چی کدوم پول؟ )
_ (پولت در بانکه پدر و مادرت اون پول را به تو داده اند).
و این گونه شد که هری و هاگریت به سمت بانک رفتند. درون بانک یک مرد رو دیدیم نمی شد به او گفت مرد فکر می کنم او علف بود . مردی کوتاه قد ولی باهوش زمانی که به شماره صندوق رسیدیم حال هری بد بود چون اسانسوره یکم بد بود . به این ترتیب هری به صندوق خود رسید .
علف گفت:(کلید رو بدهید).
و هاگریت کلید رو از کفش خود در اورد و به علف داد.زمانی که علف در صندوق را باز کرد کلی سکه ان جا بود و هری نمی دانست با ان ها چه کند.هری با سکه ها به سمت چوب فروشی رفت ولی هاگریت با او نیا مده بود و هری نمی دانست چرا؟
وقتی هاگریت برگشت یک قفس در دست داشت که درون ان یک جغد سفید بود .
و این بود داستان ورود هری پاتر به جادو .

به گفته یکی از دوستان هری پاتر


به کارگاه خوش برگشتی.
یکی از مهم‌ترین نکات توی کارگاه داستان نویسی، اگر مهم ترینشون نباشه، خلاقیته. خیلی مهمه که ببینم می‌تونی یه داستان اورجینال بنویسی یا نه... و چیزی که اینجا داریم اتفاقات خیلی شبیه به مجموعه اصلی هری‌پاتره و این باعث می‌شه نظر رو جلب نکنه.

از طرفی دیگه، توی ظاهر پست خیلی ایراد ها داریم، مخصوصاً توی غلط‌های املایی یا تایپی. برای مثال: علف = الف، هاگریت = هاگرید، زبادی = زیادی.

برای همین، ازت می‌خوام یه بار دیگه با توجه بیشتر به این نکات یه پست دیگه برامون بنویسی. تا اون زمان...
تایید نشد.


ویرایش شده توسط herobrain در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۴ ۱۰:۴۴:۲۸
ویرایش شده توسط herobrain در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۴ ۱۰:۴۵:۱۳
ویرایش شده توسط herobrain در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۴ ۱۱:۲۲:۵۰
ویرایش شده توسط herobrain در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۴ ۱۱:۲۸:۳۴
ویرایش شده توسط herobrain در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۴ ۱۱:۴۱:۴۵
ویرایش شده توسط herobrain در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۴ ۱۱:۴۳:۱۴
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۴ ۱۲:۱۵:۱۸

herobrain
antihero


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ دوشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۹
#2
هری جوری نگاه می کرد که از ده ها متر ان طرف تر می شد دقت و کنجکاوی او را در چشمانش دید
همه به هم نگاه می کردنند و مات و مبهوت به دیوار ها ی عظیم و زیبای هگوارز نگاه می کردن و کسی
از اینده این قلعه خبر نداشت نمی دانست که یک زمانی می رسد که این دیوار ها ی عظیم فرو می ریزد
و هگوارز به پایان خود می رسد زمانی که سفر را شروع کرد با دو نفر اشنا شد ولی درست ان ها را نشناخته بود
زمانی که به هاگوارز رسیدند خیلی ها با تعجب به تابلوها نگاه می کردند که ناگهان پروفسور دامبلدور امد و کلاه
گروه بندی را معرفی کرد و چهار گروه اصلی هگوارز زمانی که گروه بندی تمام شد اون پسر مو طلایی خود خواه
امد سراغ هری و به او پیشنهاد دوستی داد و هری رد کرد کار عالی کرد این شد که من از هری خوشم امد
راستشو اگه بخواهید همین باعث جنگ بین این دو شد فکر نمی کردم یک چنین اتفافاتی بی افته

به گفته یکی از دوستان هری پاتر

سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدین.
اول از همه چی، مشخص نکرده بودید مرتبط با کدوم عکس دارید می‌نویسید، و واقعا متنتون هم جوری نبود که مشخص کنه.
به غیر از اون، خیلی تیتروار و با عجله نوشته بودید. بهتون پیشنهاد می‌کنم کمی از پستای تایید شده همین تاپیک رو مطالعه کنید و به ویرایش هایِ زیر پست‌های دیگه هم توجه کنید و با یه پست کامل‌تر برگردید.


تایید نشد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۳ ۱۵:۰۹:۰۴

herobrain
antihero






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.