تصویر شماره 5
ماریا، آرام و پیوسته، در راهرو ها، بین انبوهی از دانش آموزان راه میرفت. لبخند کوچکی بر لب داشت و هر چند وقت یک بار، پایش را محکم روی پای فرد بدبختی فرو می آورد.
-هی، از جلوم برو کنار! جلوی راهمو بستی! قطعا از حالا خلقش پیش روی بچه ها رو شده بود. فردی بد خلق و بد اخلاق که اعصاب ندارد.
- هی، مجبوری اینقدر فریاد بزنی؟
این را دانش آموز ریزه پیزه و جسوری گفته بود و پس آن با نگاه عمیق و خشمگین ماریا رو به رو شد.
- اوه شرمنده! نمیدونستم سال بالایی هستید. چون قاطی سال پایینی ها بودید فکر کردم...
و باز هم با نگاه خشمگین روبه رو شد و حرفش نیمه کاره ماند.
- من رفع زحمت میکنم.
- چون کار درست همینه!قطعا به خاطر قد بلند و صدای رسای ماریا، همه از او میترسیدند. و فکر میکردند او جزو سال بالایی هاست.
ماریا، لبخند جسوری زد و به سمت چهارپایه رفت و روی آن نشست.
- اوه جالبه! یکی از نواده های لانگ باتم! قطعا...
گریفیندور!دوستانش نمیدانستند او کلاه را مجبور کرده تا او را در گریفیندور بیندازد، یا واقعا کلاه اسم گروه گریفیندور را آورد! هر چه بود لبخند ماریا از قبل هم جسورانه تر شد!
سلام به کارگاه خوش اومدید.
با توجه به ظاهری که از پست میبینم خیلی ظاهر جادوگرانیزهای داره و حس میکنم قبلاً توی سایت شناسه داشتید. اگر اینطوره، یه بلیت بزنید و شناسه قبلیتون رو اعلام کنید (اگر بخواین میتونه محرمانه بمونه و فقط مدیرا از شناسه قبلیتون خبر داشته باشن). چون اعضای قدیمی نیازی نیست مرحله کارگاه و گروهبندی رو بگذرونن.
اگر هم که اینطور نیست، پست کامل و قشنگی بود.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی