http://jadoogaran.org/uploads/sww3.jpgهری،هرمیون و رون در حال دید زدن مرگخواران در عمارت مالفوی ها بودند.آنها سعی میکردند تا جایی که میتوانند ساکت باشند تا هیچ کدام از مرگخواران متوجه حضور آنها نشوند.اما فضای تنگ و تاریک انباری کنار پذیرایی که مرگخوارها در اون حضور داشتند،این اجازه را به آنها نمی داد.هری برای اینکه بتونه بهتر صدای گفت و گوی اونهارو بشنوه,کمی جا به جا شد و همین حرکت او باعث شد پایش به سطلی که درست کنار پایش بود و تمام مدت حواسش بود که به آن نخورد,خورد.هرماینی با حرکت چوبدستیش سطل رو که داشت دور خودش میچرخید و سروصدا ایجاد میکرد متوقف کرد و چشم غره ای به هری رفت.در پذیرایی عمارت مالفوی,درحالی که بلاتریکس لسترنج و لوسیوس مالفوی باهم حرف میزدن,توجه دراکو به صدایی که از انباری اومد جلب شد.با اینکه حدس میزد که صدا از یه جن خونگی باشه که دست گلی به آب داده,ولی بازهم به سمت انبار رفت.چوبدستیشو درآورد و سعی کرد تو دید بلاتریکس و پدرش که حرف زدنشون تبدیل به بحث شده بود و هر لحظه صداشون بالاتر میرفت,نباشه.در انباری رو باز کرد و با دیدن سه دوست که تو انباری به زور خودشونو جا کرده بودن جا خورد.سعی کرد اروم حرف بزنه.با عصبانیت گفت:«مگه نگفته بودم تعقیبم نکنین.اگه بفهمن اینجایید میکشنتون.»صدای لوسیوس از پذیرایی باعث شد دراکو از جا بپره.«چیز جالبی تو اون انباری هست که چپیدی توش دراکو?»دراکو ناچار لباس هرماینی و رون و هری رو گرفت و کشوندشون بیرون و گفت:«درواقع پدر..مهمون داریم.»
هری بدون اینکه بفهمه چیکار کرده با آرنج زد تو صورت دراکو و خودشو خلاص کرد.از دراکو فاصله گرفت و چوبدستیشو به سمت دراکو گرفت.
-فلیپندو!
هری قبل از اینکه بتونه کاری کنه پرت شد اونطرف.دراکو به خاطر دردی که تو صورتش حس میکرد رون و هرماینی رو ول کرد و صورتشو گرفت.رون به سمت هری دوید و هرماینی هم لوسیوس رو خلع سلاح کرد.هری روی زمین نشسته بود و دنبال عینکش میگشت.رون به سمت عینک هری رفت اما بلاتریکس ظاهر شد و با پاشنه ی پاش عینک هری رو خورد کرد.رون چوبدستیشو سمت بلاتریکس گرفت و ورد فلیپندو را زمزمه کرد.بلاتریکس به عقب پرت شد و رون هم در این فرصت عینک هری رو برداشت و هری رو هم از زمین بلند کرد.
-رون من قراره با این چحوری ببینم?
رون ورد ریپارو رو خوند و عینک هری رو درست کرد.هردو به سمت هرماینی دویدند و به او پیوستند.هرماینی گری بک رو بیهوش کرد و در این زمان,خودش،رون و هری رو در مقصدی دیگر غیب و ظاهر کرد.
از لحاظ رعایت نکات نگارشی و مرتب بودن جملات، بهت آفرین میگم. اما ازت میخوام خلاقیت بیشتری به خرج بدی چون صحنهای که توصیف کردی شبیه یکی از بخشهای کتاب بود. به هر حال،تایید شد. مرحله بعد: گروهبندی