هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱
#1
نمرات جلسه آخر کلاس آموزش دوئل



گریفیندور

جیانا ماری: 24
کتی بل:20
آلبوس دامبلدور:28



ریونکلاو


آلنیس اورموند:30




هافلپاف

آملیا فیتلوورت: 29


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۲۲:۵۵:۵۴
ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۲۲:۵۷:۲۲



پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱
#2
نمرات جلسه آخر کلاس آموزش دوئل






مینا سان!
نمره های جلسه آخرتون توسط بنده( پروفسور راکارو)تصحیح می شه. قابل توجه اونایی که خطاب به پروفسور مون نوشته بودن. نمره همه تون صفره ایشون خیلی دوست داشتن که در کلاس های بعد حضور داشته باشند ولی به صورت خیلی اتفاقی، تاکید می کنم اتفاقی از صخره پرت شدند و عمره سیصد ساله شون به پایان رسید؛ ولی همونطور که می دونید نیازی به منهدم کردنشون نبود چون جلسه آخر رو تدریس کردند و متاسفانه این آخرین جلسه ایه که من استادتون هستم. خیلی هم بابت مرگ بسیار اتفاقی پرفسور مون ناراحتم. بگذریم بریم سراغ نمرات این جلسه:



آملیا فیتلوورت:29= 10+19

آملیا سان!

باید اعتراف کنم که بله خون آشام ها غیر از پروفسور مون در هر گونه و اندازه ای جذاب هستن واقعا درکتون کردم!

در کل از پاسخ هاتون راضی بودم، طنزتون خوب بود، علائم نگارشی رو رعایت کرده بودید، در پست های گزارشی زیاد ظاهر پست مهم نیست ولی بهتر رعایت شه. شکلک هم زیاد مهم نیست ولی بودنش ظاهر متن رو برای خوندن روان تر می کنه.
چیزی که نه تنها تو متن های گزارشی بلکه تو همه متن ها مهمه، اینه که وقتی دارید متن رو توضیح می دید، باید زمان و گفتار توصیفاتتون یکسان باشه؛ اگه زمان گذشته ست باید با فعل های ماضی ادامه بدید، اگه گفتارتون مهاوره ست باید بقیه متن رو هم به صورت مهاوره ادامه بدید.
نقل قول:
مشکل خاصی نداشتید، فقط این قسمت:

با خود فکر کردم: حالا باید از کجا شروع کنم؟


بهتره به این شکل باشه:

باخودم فکر کردم؛ حالا باید از کجا شروع کنم؟

از پاسخ های خلاقانه تون لذت بردم، اینکه حوصله به خرج دادید، متن رو با دقت خوندید و با توجه به اون سوالات رو کامل جواب دادید، واقعا لذت بخش بود.
حرف دیگه ای ندارم، موفق باشید!




جیانا ماری:24=5+19

جیانا چان!

اطلاعات زیادی از گذشته خون آشامه داشتید، یکم مشکوک بود!
من که پشت گردنم علامت ندارم... آهان! منظورتون پرفسور مون بود! حالا یه بار یه جلسه پروفسورتون شد؛ چه تحویلش گرفتید

متن گزارشی برعکس، متن های به صورت رول از قوانین خاصی زیاد پیروی نمی کنه، می شه گفت یکجور نامه نگاریه ولی در هر صورت اگه یه سری روش ها باعث بشن متن روان تر بشه کار خواننده هم آسون تر می شه. یکی از این روش ها استفاده از اینتره، بهتره بعد از این که پاراگرافتون تموم شد، اینتر بزنید تا متن شلوغ دیده نشه.
یکی از روش های دیگه استفاده از شکلکه، نه اینکه متن رو پر شکاک کنید؛ استفاده از یکی دوتا شکلک تو متن ضرر نداره!

وقتی داشتم متن تون رو می خوندم متوجه شدم، با بعضی از علامت نگارشی ها قهرید انگار! مثلا ویرگول؛ ویرگول باعث می شه خوندن جملاتتون راحت تر بشه. با علائم نگارشی دوست باشید!

متن تون خلاقیت داشت ولی، قسمت دوم تکلیفتون اصلا نبود، یا اگه بود هم خیلی کوتاه بود. ده نمره داشت، نباید در این حد کوتاه میبود.

نکته بعدی مشخص نکرده بودید نژاد خون آشام رو، باید یکی از سه نژادی که پرفسور مون معرفی کردن میبود.

کاش یکم با دقت بیشتری به سوالات جواب می دادید و جزئیات بیشتری رو ذکر می کردید، موفق باشید!



آلنیس اورموند:30=10+20

اورموند سان!

ممد ویزلی! می گفتم این بچه یه مرگیش هست، پس خون آشام بود در واقع!

چطور بگم که در حق نوشته تون اجحاف نشه؟ متنتون عالی بود. واقعا لذت بردم! دقیقا همچین پاسخ هایی مد نظرم بود. هیچ مشکلی در متنتون ندیدم، تمامی انتظارات یه استاد رو با یه نوشته نشون دادید.

پ ن: مطمئنید که قبلا گریفی نبودید؟ متن تون رماتیسم خالص بود!




کتی بل:20=5+15

بل سان!

همینه می گن با حیوون خونگی تون ور نرید، نتیجه ش همین میشه؛ دست کنده شده!


ظاهر پست اشکالی نداشت، علائم نگارشی رعایت شده بود ولی کاش از شکلک استفاده می کردید که ظاهر پست بهتر شه.

متن تون بسیار کوتاه بود. از متن های گزارشی انتظار میره به خاطر اینکه حالت رول ندارن، یکم با توضیحات بیشتر، پاسخ های دقیق تر، نوشته شن.
پستتون خلاقیت چندانی نداشت که یکی از دلایل کوتاه بودن پستتون بود. انگار فقط یه چیزی نوشته بودید که تو کلاس شرکت کنید؛ یه گزارش خلاصه و وار و کوتاه.
قسمت دوم پستتون رو هم که عملا پاسخ نداده بودید، قسمت اول بیست و قسمت بعد ده نمره داشت، باید متن رو با دقت می خوندید و به صورت کامل به سوال ها پاسخ می دادید.

قوانین کلی رو می دونید ولی، کاشکی اینقدر کوتاه نمی نوشتید، موفق باشید!



آلبوس دامبلدور:28=8+20

دامبلدور سان!


به نظرم اگه به خون آشامه سوپ پیاز می دادید برای کشتنش کافی بود!

پستتون رو دوست داشتم، طبیعتا اشکالی نداشتید فقط قسمت دوم متن، بهتر بود یکم کامل تر نوشته می شد که، رضایت بخش ترش می کرد.
موفق باشید!



خب این ترمم تموم شد مینا سان!
خوشحال شدم تو کلاسام شرکت کردید، کودک درونم رو شاد کردید.
امیدوارم از تدریسم راضی بوده باشید و از شرکت کردن تو کلاساها لذت برده باشید.
همه تون رو به یاما اوبا می سپرم!


پ ن: یاما اوبا عجوزه ای آدم خوار در یه افسانه ژاپنیه.





ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۲۲:۴۰:۱۷
ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۲۲:۴۹:۵۱
ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۲۲ ۲۲:۵۵:۲۲



پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ سه شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۱
#3
جلسه سوم (آخر) کلاس آموزش دوئل





جادوـموزان پس از گذراندن هفته ای مشقت بار، سلانه سلانه خود را به کلاس، آموزش دوئل رساندند؛ اما پس از مشاهده کردن فردی غیر از استاد راکارو، دوباره نگاهی به شماره کلاس انداختند، تا مطمئن شوند کلاس را اشتباهی نیامده اند.

- کلاس رو درست اومدین جادوآموزان عزیز! من معلم جایگزین درس آموزش دوئل هستم.اگه منو پروفسور مون صدا کنین ممنون می شم. پس از اتفاقاتی که جلسه پیش در کلاس پروفسور راکارو افتاد، واسه پاره ای از توضیحات باید می رفت دفتر مدیر، پس اینجام که جای ایشون رو پر کنم.
کسی که خود را "پروفسور مون" نامیده بود، دستی به کت پر زرق و برقش کشید و پس از صاف کردن صدایش ادامه داد:
- خب پروفسور راکارو به من گفتن که چه مبحث هایی رو از سر گذروندین، امروز می خوام مبحث مهم خون آشام ها رو باهاتون کار کنم!

جادوآموزان که از این حرف سردرگم شده بودند، به یکدیگر نگاهی انداختند.
- پروفسور! فکر کنم واقعا کلاس رو اشتباه اومدین! چون اینجا کلاس دوئله.
- بله فکرش رو می کردم همچین حرفی بزنید؛ باید بگم که اشتباه نمی کنم و می دونم اینجا کلاس دوئله، از نظر پروفسور راکارو، شما باید واسه دوئل با خون آشام ها آماده باشید.

یکی از جادو آموزان که به نظر علامه دهر می آمد با تردید دستش را بلند کرد.
- مگه هر کسی در زندگیش چند تا خون آشام می بینه که بخواد باهاشون دوئلم داشته باشه؟

پروفسور مون سینه اش را فراخ کرد.
- یکیشون درست روبه رو تون وایساده!

ولی قیافه پروفسور مون، شبیه دیگر خون آشام ها نبود، در واقع بیشتر شبیه مردی بود که یک مقام اشرافی دارد.

- همونطور که جادوگر ها نژاد ها و قبیله های مختلف، حتی مکان های مخفی برای زندگی کردن دارن، خون آشام ها هم به همین صورت زندگی می کنن، ما حتی ملکه خودمون رو هم داریم!
پروفسور مون سخنش را قطع کرد تا ببیند تاثیر حرف هایش روی جادو آموزان چگونه بوده است؛ اما وقتی دید که، حرف هایش آنقدر که باید روی آن ها تاثیر نداشته، ادامه داد:
- هر کدوم از نژاد ها و گونه های مختلف، جادو و ویژگی های خاص خودشون رو دارند تا وقتی که از نقطه ضعفشون و نژادشون باخبر نشین، تقریبا شکست ناپذیرند.

این بار گویی حرف های پروفسور مون تاثیر لازم را گذاشته بود، این از صورت های وحشت زده جادو آموزان مشخص بود.
پروفسور مون که کاملا مشخص بود، از این موضوع لذت می برد، با طمانینه ادامه داد:
- برای همینه من امروز این مبحث رو به شما آموزش می دم تا وقتیکه خواستین با یه خون آشام دوئل کنید به مشکل برنخورید.

جادوآموزان گیج تر از قبل شده بودند.
- خب چرا شما باید نقطه ضعف گونه خودتون رو به ما آموزش بدین؟

پروفسور مون سرش را خاراند.
- چون بعضی از خون آشام ها عادت بدی دارن من می خوام این عادت بدشون رو ترک بدم تا فکر نکنن، خیلی حالیشونه!
پروفسور مون دل پُری از "بعضی خون آشام ها" داشت.
- خب اگه سوال بیشتری ندارین تا باهاش کلاس و بپیچونین، بریم سراغ ادامه درس.
پروفسور دست هایش را بهم زد و نوری از ناکجا آباد تخته را مانند پروژکتور روشن کرد.

نقل قول:
سه گونه کلی خون آشام داریم: خون آشام های تاریک، خون آشام های جنگلی و خون آشام های انسان نما.


پروفسور درحالی که دور کلاس قدم می زد، با حرکت انگشت اسلاید بعدی را پدیدار کرد.

نقل قول:
خون آشام های تاریک، همانطور که از اسمشان پیداست، در جاهای تاریک زندگی می کنند. فرقی ندارد، ممکن است در تاریک ترین نکته خیابان محل زندگیتان، یافت شوند؛ ولی بیشتر در کشور های شمالی اروپا که شب های طولانی دارند دیده می شوند.

جادو آموزان با دقت نکته های درون اسلاید ها، را یادداشت می کردند، چون اصلا معلوم نبود که پروفسور جایگزین چه نقشه ای برایشان چیده است. احتمالا این نوشته ها به درد بلایی که دیر یا زود قرار بود سرشان بیاید، می خوردند.

نقل قول:
همانطورر که در جاهای تاریک زندگی می کنند، از نور گریزان اند، هنگامی که خواستید شکستشان بدهید، حتی با باریکه ای از نور جلوی صورتشان، سریع بیهوش می شوند و شکستشان هستند.
نکته مهمی که در موردشان وجود دارد ان است که پوست بسیار روشن و رنگ پریده ای دارند، دارای گوش های تیزی هستند و همیشه سعی در مخفی کردن آن ها دارند و در آخر چشم های کهربایی آنها بسیار معروف است و گاها توسط انسان ها به خاطر چشم هایشان شکار می شوند.

پروفسور نگاه نافذی به تک تک جادآموزان انداخت تا مطمئن شود، نکته ها را را تمام و کمال یاداداشت می کنند.
نقل قول:
نوع دوم، خون آشام های جنگلی اند، همانطور که از اسمشان هویداست درون جنگل ها و منطقه های جنگلی یافت می شوند، از اغراق درمورد مهارت هایشان لذت می برند و اگر متوجه شوند خون آشام نیستید، امکان دارد که سریع محل را ترک کنند. ناخن های تیزی دارند که باید از آن ها دوری کرد. قد بلند هستند، پوستی تقریبا گندمی دارند و معمولا مو قرمز هستند که یکی ویژگی های بارز آن هاست، برای شکستشان سعی کنید به بحثی علاقه مندشان کنید و هرگز نگذارید که متوجه خون آشام نبودن شما شوند؛ در غیر این صورت سریع فرار خواهند کرد، در واقع می شود گفت، موجودات خجالتی ای هستند.

پرفسور نفس عمقی کشید و اسلاید بعدی را نشان داد:
- بریم سراغ آخرین گونه، که گونه خودمم هست.

نقل قول:
خون آشام های انسان نما، بیشترین گونه موجود در بین خون آشام ها را در بر می گیرند. آن ها معمولا در میان مردم عادی در تمامی قسمت های جهان زندگی می کنند، به گونه ای که از انسان ها تمیز داده نمی شوند. حتی ممکن است، خانواده، دوستان و اطرافیانتان، دون آنکه شما بدانید، جزو این گونه خون آشام باشند. تنها راه تشخیص آن ها از راه خون است؛ به دلیل شامه تیزشان بو خون (حتی متعلق به یک جانور) را به سرعت تشخیص داده و چشم هایشان قرمز می شود. برای شکست دادن این نوع خون آشام پس از تمیزدادنشان از انسان کاری ندارد، فقط کافی است یک دوئل معمولی داشته باشید.


پرفسور درحالی که خمیازه می کشید، در ادامه اسلاید آخر گفت:
- فراموش نکنین که هرگز کنار یه خون آشام، خونریزی نکنین چون سریع بهتون حمله ور می شن و شاید اتفاقات ناگواری واستون بیوفته. برای تشخیص یه خون آشام انسان نما از یک انسان، باید از خون یه حیوون استفاده کنید.
پرفسور پس از زدن دست هایش بهم، رو به جادوآموزان کرد.
- خب این از درس امروزتون امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه، تا بعد!

جادو آموزان با تردید بهم نگاهی انداختند. جادو آموزی که به نظر چاپلوس می آمد و در هر کلاس دست کم یکی از آن ها یافت می شود، دستش را بلند کرد.
- آقا! پس تکلیفمون چی می شه؟
- عه تکلیفم داشتیم؟ اها راست می گینا!
پس از گفتن این حرف با یک بشکن پرفسور مون، مکان کلس درس به جنگلی مخوف که برای جادو آموزان بسیار آشنا می آمد، تغییر کرد.

- خب فکر کنم که فهمیدید الان کجاییم!

جادوآموزان با نگاه های سوالیشان به پرفسور فهماندند، که اصلا نمی دانند کجا هستند.

- ما تو جنگل ممنوعه هستیم!

صدای کلاغ ها که به سرعت پرواز می کردند، سکوت جنگل را شکست.

- درسته گونه های خون آشام های مختلف، محل زندگی متفاوتی دارن، اما همه اون ها تو جنگل ممنوعه یافت می شن و البته باید بگم که این گونه ها کمی وحشی تر هستنن و شکستشون سخت تره.
پرفسور چانه اش را خاراند.
- از پرفسور راکارو بهرین تمرین دوئل با خون آشام ها، تو همین جنگل ممنوعه بود.

بله! هر چه دردسر بود از زیر گور پرفسور راکارو بلند می شد حتی در غیبتش!

- در هر صورت تکلیفتون اینه:

نقل قول:
1. شما در جنگل ممنوعه صدرصد با یکی از گونه های، فوق روبه رو می شین، پس باید باهاشون دوئل کنید و این رو به صورت کامل شرح بدید، اینکه چجوری بهشون برخوردید، از چه روشی برای تشخیص و شکستشون استفاده کردید.( نه به صورت رول به صورت گزارشی و خاطره وار.20 نمره)
2. پس از شکست خون آشام، باید روی خون آشام تحقیق کنید و ویژگی های دیگه ش رو که پرفسور نگفته رو شرح بدید. این ویژگی ها می تونن هر چیزی باشن؛ از ویژگی اخلاقی تا ظاهری گرفته یا توانایی ها و قدرت هاشون(10 نمره)
هر چقدر پاسختون خلاقانه تر باشه نمره بیشتری بهتون تعلق می گیره. پس نترسید و خلاقیت خرج کنید.

پرفسور مون همانطور که با یک بشکن مکان را تغییر داده بود، با یک بشکن دیگر خود را غیب کرد.

- چرا همه ما رو تو مکان های عجیب و غریب با موجودات عجیب و غریب تنها می ذارن؟
یکی از جادوآموزان که از ترس به خود می لرزید این را گفت.
تکیف و ماجراجوی دشوار دیگری، در انتظار جادو آموزان بود.


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۶/۱ ۲۲:۰۱:۰۷



پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱
#4
نمرات جلسه دوم آموزش دوئل



گریفیندور

جیانا ماری:28
کتی بل:29
لوسی ویزلی:30


اسلیترین

دوریا بلک: ۲۹
آندرومدا بلک: ۲۴


ریونکلاو

لود بگمن: ۲۷
دیزی کران: ۳۰


هافلپاف

نیکلاس فلامل:۲۹




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱
#5
امتیاز های جلسه دوم درس آموزش دوئل



کنیچیوا همگی مرسی که در جلسه دوم کلاس بنده شرکت کردین بدون هرگونه وقفه ای می ریم سراغ امتیاز ها.


جیانا ماری: ۲۸

جیانا چان!
بالاخره انگشت سنسه رو نجات دادین یا نه؟
پستت نسبت به قبل خیلی بهتر شده جیانا چان. فقط حس می کنم داستان رو یکم سریع پیش بردی و اینکه زیاد از شکلک استفاده می کنی هنوزم تو بعضی از دیالوگ استفاده از شکلک ضروری نیست و سعی کن از دفعه بعد یکم توصیفاتت رو بیشتر کنی تو پستت، با رعایت اینا پستت خیلی بهتر میشه.
موفق باشی!

لوسی ویزلی: ۳۰

لوسی چان!
انگشت های سنسه رو به فنا دادین؟ الان من بدون انگشت چیکار کنم؟
پستت خیلی خوب بود اشکال خاصی پیدا نکردم و از روند پیشروی داستان هم زیاد سریع نبود، پستتون خلاقیت هم که داشت؛ در کل لذت بردم از خوندن پستتون.


آندرومدا بلک: ۲۴

بلک سان!

اول از همه ما از "-" برای دیالوگ ها استفاده می کنیم نه "+".
پس جمله دوم پستتون اینجوری می شه:
نقل قول:
- برو ببینم چی بلدی!


وقتی توصیفاتتون در مورد یک فرد به پایان نرسیده و گوینده دیالوگتونه، نباید از دوتا اینتر استفاده کنید، یکه اینتر بزنید کافیه.
علائم نگراشی تو پستتون ضروریه، بدون استفاده از اونها شکل ظاهری پستتون بهم ریخته می شه و نمی شه خوندشون.
از شکلک برای توصیف حالات در دیالوگ استفاده می کنیم نه درون توصیفات.

با توجه به اینکه تازه وارد هستین این ایراد ها طبیعیه، اگه این ایراد ها رو رفع کنید پستتون هم زیبا تر می شه و هم خوندنش راحت تر می شه.

موفق باشید.

لودو بگمن:۲۷

بگمن سان!
آریگاتو! ممنون که انگشت سنسه رو نجات دادین!

شکل ظاهری پستتون برای اینکه خواننده بتونه پستتون رو بخونه خیلی مهمه.
برای استفاده از دیالوگ تو پستتون باید از "-" استفاده کنید با توجه به اینکه برای بقیه دیالوگ ها استفاده کردین احتمالا اشتباه تایپی بوده، بهتره بعد از اتمام رول زدنتون، یه نگاهی بندازید که همچین اشتباهاتی پیش نیاد.
وقتی توصیفاتتون در مورد یک فرد به اتمام نرسیده باید از یک اینتر استفاده کنید.
نقل قول:
- همچینم بزرگ نیست، اون فقط یه پیرمرد فرتوته!

وقتی از "-" برای دیالوگ هاتون استفاده می کنید، باید بعدش فاصله بذارید.
اگه فقط یکبار از علائم نگراشی استفاده کنید منظور رو می رسونه احتیاج به اینکه چندبار ازشون استفاده شه، نیست.
از پیشروی و خلاقیتتون خوشم اومد، در کل خوب بود فقط شکل ظاهری پست رو حفظ کنین.
موفق باشید!

کتی بل: ۲۹

کتی چان!
کسی رو ندیده بودم با پس گردنی، حریف رو ناک اوت کنه!

پستتون مشکل چندانی نداشت فقط "می ذارم" رو درست بنویسید که از مصدر گذاشتن میاد.
بقیه پستتون مشکل نداشت از خوندش لذت هم بردم.
موفق باشید!


دوریا بلک: ۲۹

بلک سان۲! جمعیت بلک ها تو سایت افزایش پیدا کرده!
بلک سان، وقتی توصیفاتتون در مورد یک فرد تموم نشده و اون فرد داره دیالوگ بعدی رو می گه باید از یک اینتر استفاده کنید.
می بینم که به یه سری از جزئیات تو پست تکلیف هم دقت کردین از این موضوع خیلی خوشم اومد. بقیه پستتون بدون مشکل بود و از پایان و خلاقیتتون هم خوشم اومد.
موفق باشید!

دیزی کران: ۳۰

دیزی سان! درخواست برای قطع انگشتان سنسه! نظرم عوض شد به شما نمره صفر می دم!
از ابتدا تا انتهای پستتون لذت بردم. ایده دوئل گروهی بسیار خلاقانه بود؛ چطور می تونم از چنین پستی ایراد بگیرم.

موفق باشید!


نیکلاس فلامل: ۲۹

فلامل سان! حس می کنم با من کینه شخصی دارید! همیشه یا قصد کشتن منو دارید یا می خواین انگشتامو قطع کنید!
پستتون اشکال ظاهری نداشت تنها مشکل اینه که خیلی زود پیش برده بودین روند داستان رو. در کل پست خوبی بود

موفق باشید!

پست برودریک سان رو هم جزو امتیازات محسوب نمی شه چون بعد از مهلت ارسال تکالیف زده شده.


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۳۱ ۲۲:۴۷:۱۷



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱
#6
ارکو با شنیدن این حرف چادرش را به دور کمرش پیچید.

- تو اینجا چیکار می کنی تو که چادر سرته؟
- دیر چادرو سرم کردم، در خواب غفلت به سر می بردم؛ ولی به نظر منم باید با دیوانه سازا حرف بزنیم شاید قانع شدن به نحوه پوشش دیگران احترام بذارن!

دوریا شانه هایش را بالا انداخت.
- از یه مشت دیوان ساز که فقط بلدن بوس بکنن، چه انتظاری داری؟
- بوس؟
- آره دیگه مگه اولین بارته آزکابان اومدی؟ یه مدت خودت مگه زندانبان نبودی؟

ارکو کله ش را خاراند.
- من از اتاقم بیرونم نمی اومدم چه برسه با دیوانه سازا معاشرت کنم؛ ولی این چیزی که گفتی یکم فکرمو مشغول کرد.
- بوسه دیوانه ساز؟
- آره؛ اگه حجاب نداشتن باعث نامنزه گشتن جامعه می شه فکر کن بوسیدن باعث چی می شه؟

دوریا در حالی که ناخن هایش را سوهان می کشید پرسید:
- خب حالا منظورت چیه؟
- به نظرم باید یه کاری کنیم دیوانه سازا رو بندازن زندان، بعدش، چون زندان پر می شه و جا ندارن واسه اینهمه زندانی، آزادمون می کنن!

گادفری نگاهی از سر عجب به ارکو انداخت.
- به نظرم اگه همون ایده فرار رو اجرا کنیم، کارمون راحت تره ها.




پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱
#7
ارکو استاد بزرگ دوئل

vs



فلامل سان




- آخ انگشتم! وای انگشتم... قرارمون این نبود فلامل سان... من بردم.
- گفتم ک اتفاقی بود. از من پیرمرد چه انتظاری داری؟


فلش بک بیست و چهار ساعت قبل- تالار گریفیندور


- این ارکو کم کم داره رو مخ می شه.
جیسون این را در حالی گفت که پاهایش را جلوی شومینه گرم و نرم تالار گریف، دراز کرده بود.

- چطور؟
سوال اینیگو بود درحالی که داشت هشتمین قهوه امروزش، را می نوشید.

- یعنی می گین نمی دونید؟

بقیه اعضا با نگاه های خیره به جیسون زل زدند.
جیسون آه بلندی کشید، رو به بقیه کرد.
- از وقتی که استاد آموزش دوئل شده، با هر کی گیر میاره دوئل می کنه.

پیوز در حالی که دستش را روی بخیه هایش می کشید، با بی حوصلگی گفت:
- چیز عجیبی نیستش که، اون همیشه از این کارا می کنه؛ اون روز رو یادت نیست که با زمان برگردان دایناسور آورد؟

"اما" پول هایی که کسی نمی دانست و مطمئنا نمی خواست بداند، از کجا آورده است را با طمانینه می شمرد.
- یا اونروزی که یه یارو رو آورده بود ادعا داشت برادر دوقلوشه... یارو مو قرمز بود!
- یا اونروزی که گفت می خواد یه تسترال رو، اهلی کنه!
- یا اونروزی که گفت قوی ترین جادوگره؛ ساحره رو چه به این حرفا؟!

همه به کسی که این سخن را گفته بود خیره شدند.

- تو کی هستی اصلا؟
- سال اولیم. اومدم برم دشوری!

پیوز عصبانی شده بود.
- چخه بچه !برو اتاقت از وقت خوابت خیلی گذشته!

جیسون در حالی که شوت شدن سال اولی بی نوا را توسط پیوز تماشا می کرد، گفت:
- همه اینا درسته؛ اون همیشه کارای عجیب زیادی انجام می ده، اما اینبار به جز عجیب، خطرناک هم هست...
- به نظرم اون دایناسوره، خطرناک تر به نظر می اومد...

جیسون چشم غره ای به گوینده این حرف که کسی جز پیتر نبود، رفت.
- داشم می گفتم، این کار خیلی خطرناک تره، ممکنه به خاطرش دچار نقص عضور شه. ما دوستاشیم باید یه کاری کنیم که منصرف شه.
- آخه چجوری باید منصرفش کنیم؟

جیسون کمی فکر کرد و گفت:
- یه فکر خوب دارم!


*******



- بهش خبر دادی؟

اینیگو، خمیازه ای کشید.
- آره گفت الان میاد.

جیسون فریاد زد.
- همگی سر جاهاتون!

پس از مدتی، سروکله ارکو پیدا شد؛ در حالی که یک دستش درون موهایش بود و با دست دیگرش چاقوی مورد علاقه اش را می چرخاند.
- گوگو گفت یه کار مهم دارین، خودمو سریع برسونم به تالار...
با دیدن دوستانش که همگی یکجا ایستاد بودند و بنری در دست داشتند، مکثی کرد و سپس ادامه داد:
- یادتون بود؟
با پرشی بسیار بلند، خودش را به جیسون رساند و او را در آغوش فشرد.
- می دونستم یادته جیسون کُن؛ بالاخره اینهمه سال رفاقت باید به یه جایی برسه دیگه!
سپس خود را در آغوش اینیگو انداخت.
اینگو که سعی داشت به طبیعی ترین حد ممکن، لبخند بزند، آرام درون گوش جیسون نجوا کرد.
- منظورش چیه؟

جیسون شانه هایش را بالا انداخت.

- اهم... اهم.
صدای صاف کردن گلوی روح استرجس بود، که پس از آخرین باری که به شکل روح به جمعشان برگشته بود، برای اولین بار دوباره ظاهر می شد.

- امم... چیزه ارکو... می گم بیا درمورد تولدت یه وقت دیگه صحبت کنیم، یه موضوع مهم رو باید بهت بگیم.
جیسون این را درحالی که ارکو را خود را به او چسبانده بود، از خودش جدا می کرد، گفت.
ارکو کله اش را خاراند.
- چه موضوعی مهم تر از این می تونه باشه که حتی استرجس سان، هم از اون دنیا پاشده اومده؟

پیتر با دستپاچگی گفت:
- مگه روی بنر رو نخوندی؟

ارکو لبخند عریضی زد.
- خب راستش من مدت زیادی نیست که اومدم انگلستان، بنابراین هنوز زیاد ازش سر درنمیارم.

همه با تاسف سری تکان دادند.

- ببین ارکو به نظر ما تو داری زیاد از حد...
- غذا می خورم؟ آره باهات موافقم...
- نه!
- حتما از اینکه با مسواکاتون، مسواک می کنم، خسته شدین؟
- نه ای... چی؟
اگه اینم نباشه حتما با اون دایناسوره که تو کمد اتاقمون قایم کرده ام مشکل دارین!
- مگه اونو نگهش داشتی؟

پیوز که طاقتش به تنگ آمده بود، سر ارکو فریاد بلندی کشید.
- نه ما واست یه جلسه توجهی گذاشتیم، دوئل های بی وقفه ت رو تموم کنی؟

سکوتی تمامی تالار را گرفت.

- چی؟ دوئل هام؟

استرجس پس گردنی ای به پیوز زد.
- آخه جنازه! خبر بد رو اونجوری می دن؟ بچه سکته کرد.
- مگه دوئل هام چه مشکلی دارن؟ خیلی بدم؟

جیسون آهی کشید.
- دوئل هات مشکلی ندارن ارکو؛ این ماییم که نگرانیم... جدا از این که یک خطرناکه همش دوئل کنی، از این نگرانیم که نکنه تو...
- معتاد به دوئل شده باشی!
با زدن این حرف، پیوز دومین پس گردنی را از استرجس خورد.

- نگران نشین مینا سان! من دیگه زیاد دوئل نخواه...
- اصلا دوئل نکن حداقل برای مدتی.

ارکو لبخندی به رفیق گرمابه و گلستانش زد.
- باشه جیسون کن، قول می دم.
سپس با صدای آرم زمزمه کرد.
- البته بعد از این که آخرین دوئلم رو با یه نفر، بردم!


در زمین دوئل پرنده پر نمی زد. تنها ارکو که لباسی مانند گاوچرانان آمریکایی بر تن داشت و نیکلاس فلامل که گویی از ظاهر ارکو تعجب کرده بود، در زمین بی آب و علف دوئل، رو به روی هم قرار داشتند.

- این چه سر و وضعیه برا خودت درست کردی؟

ارکو درحالی که دستی به کلاهش می کشید گفت:
- می خواستم به تم فضا بیاد.

نیکلاس سرش را تکان داد.

- خب آماده دوئل شیم؟
- دست نگه دارید!

نگاه نیکلاس و ارکو به سمت گوینده چرخید.
اما چیزی جز خاری که نقش پیام بازرگانی را داشت، راه خود را می رفت و به کسی کاری هم نداشت، در کانون دید آن ها، دیده نمی شد.
بالاخره پس از مدتی جمعیتی که نفس نفس زنان از تپه مقابل آن ها بالا می آمدند، نمایان شدند.
ارکو دستش را به صورت دیدبان جلوی چشمش گذاشت.
- عه وا بچه های گریفن!

"بچه های گریف" کمی مکث کرده تا نفسی تازه کنند و سپس به راه خود که راه درازی به نظر می رسید ادامه دادند.

- تسلیم شو پیرمرد.
- نوموخوام!
- قرار مون این نبود، تو که پولت رو گرفتی؛ چرا ولکن ماجرا نیستی؟
- پیرمردم تسترال نیستم که! فهمیدم پول هاتون الکیه.

سکوتی جماعت گریفی را فرا گرفت.
ناگهان صدای ضعیفی گفت.
- بهتون گفتم گالیونای تقلبی "اما" فقط رو مشنگا کار سازه. الان اگه ارکو رو بکشه چی؟
- لوبیای برتی بات هم نمی تونی بخوره!

ارکو که از ماجرا بی خبر بود فریاد زد.
- چه خبر شده؟
- بیا بریم هاگوارتز تو راه واست تعریف می کنم.
این را جیسون درحالی که عرق روی پیشانی اش را پاک می کرد، گفت.
- بازم قراره این همه راه رو پیاده بریم؟

نیکلاس در حالی که چوب دستی اش را به سمت ارکو گرفته بود، فریاد بلند تری زد.
- این الف بچه هیچ جا قرار نیست بره! تا وقتی که برتری من ثابت نش نمی ذارم بره! یه الف بچه رو استاد دوئل کردن، این به غرور منی که اینهمه سال از مرلین عمر گرفتم بر می خوره!
- ما نمی ذاریم صدمه ای به ارکو مون بزنی پیرمرد!
سپس گریفی ها به سمت نیکلاس برای گرفتن چوبدستی اش هجوم بردند؛ اما خیلی دیر شده بود، طلسمی سمت ارکو نشانه رفته بود.

پایان فلش بک زمان- حال

- چی داری میگی بچه جون ما اصلا دوئل نکردیم، تازه اگه به بردن باشه من می برم.

ارکو درحالی که اشکش درآمد بود، گفت:
- درسته ولی مطمئنم اگه دوئل می کردیم من می بردم. این نامردیه!

نیکلاس با طلبکاری رو به ارکو کرد.
- تقصیر دوستاته! یه دفعه به من هجوم آوردن منم هول شدم، یه طلسم از دستم در رفت.
جیسون، سعی در وصل کردن انگشت قطع شده ارکو داشت.
- به ما چه خودت ناشی بازی درآوردی، اینکاره نیستی اصلا چرا چوبدستی دستت می گیری؟

اینیگو، وسط شن های داغ صحرا چرت می زد.
- جیسون راست می گه، به جا چوبدستی باید عصای پیریت رو دستت بگیری!

ارکو به انگشتی که در دست، جیسون قرار داشت خیره شد.
- آخه چرا همشه باید انگشت باشه؟ عضو دیگه ای پیدا نمی کنی؟

راوی درحالی که گاد طور از زیر ابر ها بیرون آمده بود، خطاب به ارکو گفت:
- چه کنم سوژه دیگه ای ب جز انگشت و چاقو نمی یابم؛ به همین انگشت بسنده کن!

جیسون با ناامیدی به انگشت ارکو خیره شد.
- کاریش نمی تونم بکنم؛ حداقل نه اینجا زیر آفتاب داغ. باید بریم هاگوارتز، به هاگزمید آپارات می کنیم.
- پس چرا از اولش این کارو نکردیم؟

اما با حالتی که می خواست خفن به نظر برسد گفت:
-چون می خواستیم ورودمون دراماتیک به نظر بیاد.

جیسون ارکو را بلند کرد. ارکو با نگاه " این داستان ادامه دارد" و "انتقام انگشتم رو ازت می گیرم" به نیکلاس خیره شد؛ سپس همراه با جیسون و دوستانش از دید خارج شد.
نیکاس در حالی که شانه اش را بالا می انداخت، به سمت افق به راه افتاد و قسم خورد هرگز با "الف بچه ها" دوئل نکند!




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#8
جلسه دوم کلاس آموزش دوئل





جلسه دوم کلاس آموزش دوئل با چاقو بود؛ اما مانند جلسه اول سوت و کور نبود، بلکه پر از همههمه جادوآموزان ریز و درشت بود. همه جادو آموزان در تکاپو برای دوئل با یک دیگر بودند و چاقو ها و سلاح های سرد و اسباب اثاثیه ای که با خود به کلاس آورده بودند را، به سمت یکدیگر پرتاب می کردند، تا با ورد جدیدی که یاد گرفتنده بودند، آنها را دفع کنند.
- برگردونیموس!
با فریاد جادو آموز، چاقویی که به طرفش پرتاب شده بود در وسط پیشانی حریفش برخورد کرد، جادو آموز با چاقویی که در وسط پیشانی اش بود ، با پشت سر به زمین افتاد.

- اوپس! من که نبودم!

با صدای برخورد دو دست همه جادو آموزان که باهم در کلنجار بودند، به سمت صدا برگشتند.

- می بینم که کلاس براتون لذتبخش بوده. ولی خب ما هنوز کلوپ دوئل رو تشکیل ندادیم، که شما دوئل کنین و این وردم وسیله اسباب بازی نیست!
سپس با چرخش چوبدستی تمام چاقو ها و سلاح های سرد را جمع آوری کرد.
- حالا که از جلسه اول خیلی خوشتون اومده، مطمئنا جلسه دوم رو هم می پسندین.

جادوآموزان با ترس و لرز به یکدیگر خیره شدند.
پروفسور راکارو، از جیبش یک شی طلایی زیبا و خیره کننده بیرون آورد.
- همونطور که می دونید این...
- یه زمان برگردونه! فکر می کردم اینجا کلاس آموزش دوئل باشه نه تاریخ جادوگری؛ نکنه اشتباهی اومدم؟

ارکو برای اولین بار در عمرش، به جادوآموزی که این حرف را زده بود چشم غره رفت. جادوآموز که از حرفش پشیمان شده بود، درحالی که جای خود را خیس کرده بود، زیر نیمکتش پنهان شد.

- بله همونطور که داشتم می گفتم، این یه زمان برگردونه، قراره یه دوری تو تاریخ بزنیم باهم.
پس از گفتن این حرفی عددی را در زمان برگدان تایپ کرد. کل کلاس به یکباره دور سر جادو آموزان چرخید؛ همه بهم بر خورد می کردند، و صدای جیغ و داد جادو آموزان فضا را پر کرده بود.
- دارم بالا میارم!

همه جادوآموزان در حال جیغ و داد بودند، فقط پروفسور راکارو با خونسردی دست به سینه ایستاده بود؛ تا اینکه زمان و مکان ثابت شد. جادو آموزان در حالی که یکی یکی، به دلیل سرگیجه شدید روی زمین بالا می آوردند، پس از مدتی به خودشان آمدند و خود را در مکانی بی آب و علف یافتند.

- ما تو قرن 9 قرار داریم! زمانی که هنوز هاگوارتز تاسیس نشده.
پروفسور راکارو در حالی که حالت خونسرد و مخوف خود را حفظ کرده بود، این را گفت.
- درسته که هاگوارتزی وجود نداره، اما هنر منحصر به فرد دوئل جادویی، توسط بزرگترین جد بنده به تازگی اختراع شده.
- شما که آسیایی هستین.
- کی این حرفو زد؟

جادوآموزی که این حرف را زده بود بین جمعیت ناپدید شد.

- پنجاه امتیاز از امتیاز گروهت کم می کنم، تا دیگه حرفای نژاد پرستانه از کسی نشنوم.
- من جادوآموز نیستم! اومده بودم دستشویی که راهمو گم کردم و از این کلاس سر درآوردم!

پروفسور نگاه غضبناکی به فرد مذکور انداخت، سپس با لگد او را از بین جمعیت جادوآموزان شوت کرد.
- خب همونطور که داشتم می گفتم؛ من دورگه هستم و منظورم جد پدریمه که انگلیسی بوده، ارکونیموس سیلیوس راکارو! که الان داریم میریم پیشش.
پروفسور راکارو لشکر جادوآموزان را به طرف مقصد نامعلومی هدایت کرد. در راه، جادو آموزان به جادوگران و ساحره هایی عجیب و غریب بر می خوردند و البته ماگل های عجیب و غریب تر که همه به لشکر بزرگ جادوآموزان و استادشان خیره شده، بودند.

- همونطور که می دونید ما الان در قرون وسطا به سر می بریم، هنوز جنگ بزرگ ماگل ها با جادوگران رخ نداده؛ بنابراین ماگلا و جادوگرا باهم زندگی تقریبا مسالمت آمیزی دارن.
بعد از گفتن این حرف، جلوی کافه ای ایستاد.
- خب رسیدیم، این شما و کافه سه دسته پارو!
- اینجا همون هاگزمید خودمون و اینم کافه سه دسته جارو نیست؟

پروفسور با لبخند سری تکان داد.
- درسته بچه ها اینجا هاگزمید خودمونه قبل از اینکه تبدیل به یه دهکده تمام جادوگری بشه. صاحب کافه یه جادوگره اما واسه اینکه ماگلا آتیشش نزنن مجبور شده اسمش رو به سه دست پارو تغییر بده.
سپس سرش را تکان داد و گفت.
- پسر بیچاره ش رو همین امروز آتیش زدن! فشفشه بیچاره! نتونست خودش رو نجات بده.

جادوآموزان به خود لرزیدند.

- پس بهتره حواستون باشه بند رو به آب ندین.

پس از مدتی همگی وارد کافه شدند. کافه پر از همهمه جادوگران و ماگلانی بود که تا خرخره نوشیدنی کره ای خورده بودند! پروفسور به یکی از افرادی که به دلیل زیاده روی در خوردن نوشیدنی کره ای داشت چرت می زد، اشاره کرد.
- اون مردی که اونجا میبینید، جد بزرگ منه زیاد دم پرش نشین که خیلی اعصاب نداره، هیچی نباشه، یه جغله تازه وارد چند وقتیه داره شکستش میده.
سپس فریادی بلند کشید.
-آهااااای پدربزرگ! چطوری؟ دوباره بهم برخورد کردیم!

مرد که با فریاد بلند پروفسور از خواب پریده بود به طرف صدا برگشت. با دیدن چهره ارکو اخمی بر صورتش نشست.
- اینجا چه غلطی می کنی جغله؟ مگه نگفتم اینورا آفتابی بشی قیمه قیمه ت می کنم؟

پروفسورکه گویی با شنیدن این کلمات به وجد آمده بود، با فریادی بلند تر از قبل گفت:
- امروز دیگه من نیستم که شکستت بدم با اینا طرفی.
با اشاره به جادوآموزانی که با دهانی باز به او خیره شده بودند، ادامه داد:
- اگه بتونی هر کدوم از اینا رو شکست بدی من در برابرت زانو میزنم و اعتراف می کنم که از من بهتری.

جد بزرگ ارکو گویی، قانع نشده بود.
- این کافی نیست.
- دیگه اینورا پیدام نمیشه.
- نچ! اینم کافی نیست.

ارکو با سردرگمی سرش را خاراند و سپس درحالی که در چشمانش هزاران ستاره می درخشیدند، فریاد زد:
- یکی از انگشتامو با تیز ترین چاقویی که دارم، تقدیمت می کنم!
- یکی کمه، همه شونو می خوام!

ارکو که گویی زیاد از این پیشنهاد خوشش نیامده بود با تردید گفت:
- اگه اینطوری دوست داری باشه!
سپس به طرف جادوآموزان برگشت.
- خب جادو آموزان عزیز، مرگ و زندگی انگشتای من دست شماست؛ تکلیفتون اینه:
به هر روشی که می خواین با جد بزرگ من مقابله کنید و اون رو شکست بدین، اگه هم می خواین انگشتای پروفسور مال جد بزرگ بشه، می تونین ازش شکست بخورین، الان قدرت دست شماست! برین که ببینم چیکار می کنید!(30 نمره)

پس از گفتن این حرف ارکو زمان برگردان را در دستش گرفت و تاریخ زمان حال را تایپ کرد.
- برای اینکه هیجانش بیشتر شه، من میرم و بعد از اینکه کارتون تموم شد برمی گردم تا نتیجه رو ببینم! جون شما و جون انگشتام!

سپس در تونل زمان ناپدید شد و جادوآموزان را با دوئل بزرگشان در برابر جد بزرگ تنها گذاشت.


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۸ ۲۲:۳۹:۰۴



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ شنبه ۸ مرداد ۱۴۰۱
#9
کنیچیوا میناسان!

اینجانب ارکوارت ساکورا راکارو، چالش شما رو می پذیرم نه به دلیل ینکه برتریم رو ثابت کنم بلکه یکم دست به چاقوم شل شده باید تمرین کنم. بنابراین:

!challenge accepted




پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ جمعه ۷ مرداد ۱۴۰۱
#10
امتیازات جلسه اول آموزش دوئل



گریفیندور

جیانا ماری:27
لیلی لونا پاتر:25
کتی بل:29



اسلیترین

دوریا بلک:28
اسکورپیوس مالفوی:30



ریونکلاو

تری بوت:29
لینی وارنر:30



هافلپاف

نیکلاس فلامل:29
پیکت:29












هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.