تصویر شماره ۱۶ کارگاه داستان نویسی
سیریوس از پنجره به بیرون نگاه میکرد و غرق در تفکر بود .
جیمز با کلافگی گفت : چه وضعشه ، چقدر هوا گرمه .
حوصله م هم سر رفته کی پایه س بریم زرزروس رو ادب کنیم دوباره ؟
پیتر که آبنبات هاشو تا آخر خورده بود ذوق کرد و کله ی کوچکش را به طرف سیریوس برگرداند و حرف دوستش را تایید کرد .
هر چه باشد آن ها غارتگران بودند .
گروهی برای ایجاد رعب و وحشت در هاگوارتز .
آن ها میتوانستند به راحتی صلح را از بین ببرند و محیط اطرافشون رو به زمین بازی خود تبدیل کنند .
سیریوس از دریای فکر خود بیرون آمد ، هوا گرم بود و لباسش خیس عرق شده بود .
نگاهی به جیمز انداخت و گفت : هستم .
ریموس لبخند زد .
پیتر گفت : میتونیم تو
شلوارش مار و عنکبوت و حشره بندازیم و بعدش با یه طلسم اونو نامرئی کنیم و دهنش و دل و روده ش رو پر از پارچه بکنیم .
هر چهار نفر درگیر جادوهایی بودند که میتوانستند اجرا کنند .
راه های زیادی برای آزار و اذیت یک اسلیترینی وجود داشت .
این سال پنجم تحصیلی آن ها بود و آن ها کلی طلسم و نفرین جدید یادگرفته بودند .
ریموس گفت : نظرتون راجع به دوئل چیه ؟
پیتر گفت : نمیخوایم که تمرین مهارت کنیم که . میخوایم اذیت کنیم .
جیمز گفت : بحث رو بذارید کنار وقت عمله .
سیریوس گفت : من میگم از پنجره پرتش کنیم بیرون .
جیمز با بی حوصلگی گفت : تا الآن فقط پیشنهاد قتل ندادید .
با این حال هیچ چیز مانع غارتگران نمیشد و اگر مانعی هم وجود داشت برای این بود که توسط غارتگران نابود شود .
جیمز طلسم های بسیاری در ذهن داشت که کل تابستان روی آن کار کرده بود .
سیریوس گفت : من یه نقشه دارم .
چوبدستی اش را در آورد و از کوپه بیرون رفت .
جیمز با تعجب او را همراهی کرد .
پیتر با آب آناناس و پارافین مقدار زیادی دینامیت درست کرد و از کوپه رفت بیرون .
ریموس لباس شوالیه به تن کرد و گفت : بریم که دوئل کنیم .
چهار نفری در قطار قدم میزدند .
زرزروس در نزدیکی بود .
چهار نفری در قطار قدم میزدند و به هدف خود نزدیک میشدند .
غارتگر در کمین است .
در کوپه زرزروس را باز کردند .
بووووووووم .
تااااااختبششممب.
شترق . هیییییغ .
هررررراااااا . تسیییکش.
باقیمانده زرزروس روی زمین افتاد .
.... و لبخند زنان از کوپه رفتند بیرون
انتظار داشتم پایان داستانت هیجانانگیزتر باشه. با این حال گفتگوی بینشون جالب بود.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی