هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چرا دامبلدور؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰
#1
به خاطر هوشش و روح و شخصیت بزرگش .....
البته تمام ویژگی هایی که گفته شد نشان از قدرت او است اما با استعداد و هوشی که داشت توانست خیلی پیشرفت کند و فرق او با ولدمورت روح و شخصیت بزرگش و البته وجدانش بود که او را متمایز میکرد .


سحر و جادو می‌تواند شما را به یک فرشته و یا یک شیطان تبدیل کند.... و این « انتخاب شما است »

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰
#2
تا نباشد مرگخواری مردم نگویند آه ها

یک اژدها چهل اژدها کردن !

از نوک چوبدستی افتاده

هر طلسمی یک ضد طلسمی داره

هاگوارتز اگه دو تا بشه جادو آموز ها یا خنگ میشن یا خرخون

قطره قطره جمع گردد وانگهی طلسم شود

هرکس معجون میخوره پای طلسم هم میشینه


سحر و جادو می‌تواند شما را به یک فرشته و یا یک شیطان تبدیل کند.... و این « انتخاب شما است »

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰
#3
کِی ؟: ساعت ۳ شب !!


سحر و جادو می‌تواند شما را به یک فرشته و یا یک شیطان تبدیل کند.... و این « انتخاب شما است »

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰
#4
نام : آیدن

نام خانوادگی : لینچ

گروه : اسلیترین

جنسیت : پسر

نوع چوبدستی : چوب درخت انگور ، مغز پر ققنوس ، ۱۲ اینچ ، انعطاف پذیر

چوب جارو : آذرخش

سپر مدافع : اژدها

شغل : جادو آموز مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، جستجوگر تیم ملی ایرلند

علاقه مندی ها : کوییدیچ، مطالعه ، معجون ها ، طلسم های باستانی

نام پدر و مادر : توماس لینچ و ایوانا سارتر

ویژگی های ظاهری: پسری خوش قیافه با پوستی روشن ، ظاهری مرتب و خوش پوش که نشان از اصیل زادگی اش میداد ، موی تیره خوش حالت و چشمانی درشت به سیاهی شب که میشه گفت برجسته ترین قسمت چهره اش چشمانش است که علی رغم جذابیت خاصشان میشد به راحتی یک خلا و غم بزرگ را در آنها مشاهده کرد

ویژگی های اخلاقی : آدم مرموزی است و هیچکس نمی‌تواند داخل دیدارهای اولیه او را بشناسد . اهل ماجراجویی و فرد کنجکاوی است و هر ریسکی را قبول میکند. میتواند به راحتی با استدلال ها و نحوه رفتار طرف مقابل، هرکسی را قانع کند .

سایر توضیحات : از بچگی توسط پدرش شروع به آموختن انواع طلسم های باستانی کرد که حتی بزرگترین جادوگر ها هم به سادگی نمیتوانستند از پس آنها برآیند. تمام خانواده اش قربانی جادوی سیاه شده اند و تمام فکر و ذکرش انتقام از لرد سیاه بود. به عقیده او یک جادوگر خوب برای داشتن قدرت جادویی فوق‌العاده بیش از هر چیزی به ذهنی قوی و نیروی کافی احتیاج داشت و لازمه داشتن آن دو هم ، دارا بودن یک بدن سالم و قوی بود و برای همین به ورزش هم اهمیت میداد.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۶ ۱۷:۴۳:۵۱

سحر و جادو می‌تواند شما را به یک فرشته و یا یک شیطان تبدیل کند.... و این « انتخاب شما است »

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰
#5
سلام کلاه پیر ^_^
من آدم مرموزی هستم و هیچکس نمیتواند داخل دیدار های اولیه من رو بشناسد ....
کنجکاو اهل ماجراجویی ام و هر ریسکی رو قبول میکنم .
از شکست متنفرم و همیشه تمام سعی خودم رو میکنم تا بهترین باشم.
اگه بخواهم یک کاری رو انجام بدهم باید تا آخرش بمونم و با هر سختی کنار بیام.
میتوانم به راحتی با استدلال هام و نحوه رفتار طرف مقابل ، هر کسی را قانع کنم .
همیشه سعی میکنم راه های متفاوت و جدیدی رو برای یک معما دنبال کنم و کتاب های زیادی هم میخوانم.
اولویت ها:
۱= گریفیندور
۲= اسلیترین
خب دیگه امیدوارم اطلاعات کافی باشه •-•

---

اسلیترین

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۶ ۱۲:۲۶:۵۶

سحر و جادو می‌تواند شما را به یک فرشته و یا یک شیطان تبدیل کند.... و این « انتخاب شما است »

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰
#6
تصویر شماره ۱۵
حوالی عصر بود و هوا رو به خنکی می‌رفت . این را میشد از تکان های آرام پرده خاکستری رنگ در نسیمی ملایم متوجه شد.
روی تخت خواب سبز یشمی اش دراز کشیده بود و مشغول خواندن کتاب افسون های پیشرفته بود.
در این ماه ، تمام برنامه روزانه اش خلاصه میشد به زندانی شدن در آن اتاق و خواندن کتاب هایی که اسنیپ برایش می آورد . خودش هم باورش نمیشد که چطور این شرایط را تحمل می‌کند. حدودا بیش از دو ماه بود که از این اتاق خسته کننده و مسخره پایش را بیرون نگذاشته بود. دقیقاً بعد از همان شب شوم. البته او شب شوم کم نداشت......
از طرفی نمی‌توانست بیرون برود چون اون تحت تعقیب بود . بدبختانه حالا او رسماً عضوی از دار و دسته مرگ‌خواران به حساب می آمد و علاوه بر آن ، دست داشتن در قتل دامبلدور ، آوردن مرگ‌خواران به درون هاگوراتز و ایجاد اختشاش، برای حبس ابد در آزکابان به نظر کافی میامد.
از طرف دیگر خودش دوست داشت در این روز ها تنها باشد. فقط تنها.....
هر کاری میکرد تا به یاد آن شب های لعنتی و خاطرات دیوانه کننده شان نیافتد. و البته هر کار برای او خلاصه میشد در فرو کردن سرش در کتاب های موجود!
کتاب تنها عاملی بود که باعث میشد حداقل ذره‌ای و برای مدت کوتاهی از دست این افکار رها شود ، و از این بابت ممنون اسنیپ بود.
از آن شب که کاری کرد تا دامبلدور خلع سلاح شود و باعث شد در برابر مرگ‌خواران بی دفاع شود و اسنیپ اینقدر راحت او را بکشد ، داخل عمارت زندانی شده بود و احساس عذاب وجدان ذره ای او را رها نمی‌کرد.
در افکار خود غرق شده بود که ناگهان صدای چند آپارات یا همان غیب و ظاهر شدن از طبقه پایین به گوش رسید و همزمان با آن صدای پدرش که او را صدا میزد : « دراکو ! بیا پایین »
دراکو با بی میلی از روی تخت پایین آمد و آرام آرام به سوی پدرش شتافت .
به تک تک چهره های حیوانی مرگ‌خواران نگاه کوتاهی انداخت و با دیدن پسر مو مشکی و عینکی ، چشمانش از تعجب گرد شد و با صدایی آهسته که تنها خودش می‌شنید زمزمه کرد : «پاتر!»
لوسیوس به دراکو نزدیک شد و گفت :« دراکو این یک موضوع مهمه ! دالاهوف و راکوود یک پسری رو شبیه پاتر پیدا کردند اما هنوز مطمئن نیستند . به نظرت خودشه ؟!
دراکو نگاهی به پسرک انداخت. با اینکه چهره اش با طلسمی اندکی عوض شده بود اما هنوز هم قابل تشخیص بود .
نمی‌دانست چه بگوید. پاتر دشمنش بود و می‌توانست به سادگی باعث مرگش شود اما دراکو مانند آن مرگ‌خواران نبود ، او حداقل ذره ای انسانیت داشت .
با صدایی لرزان و دورگه جواب داد :« نه پدر ! »
-«مطمئنی؟!»
+«بله»
اما دالاهوف دخالت کرد : « ما که نمی‌تونیم با حرف یک بچه مهره شانسمون رو از دست بدیم . به همین سادگی ولش نمیکنم 😈»
دراکو گفت :« اممممم... پدر .... میشه من تنهایی بیشتر نگاهش کنم ؟ میخواهم تمرکز کنم . شاید بفهمم که خودش است یا نه »
لوسیوس با تردید گفت :« باشه ما میرویم بیرون فقط مواظب باش و خوب دقت کن دراکو شاید بتونی کمک بزرگی بهمون بکنی»
دراکو جواب داد :« چشم پدر»
مرگ‌خواران به در خروجی قدم گذاشتند و دراکو آهسته به هری نزدیک شد.
اضطراب سراسر وجود هری را فرا گرفته بود .
دراکو چوبدستی اش را بیرون آورد و به طرف هری نشانه گرفت.
هری چشمانش را بست و منتظر هرگونه درد عمیقی بود اما احساس کرد که فشاری که بر اثر طناب هایی که با آنها بسته شده بود ، برطرف شد .
چشمانش را باز کرد و با تعجب به دراکو نگاه کرد و با لکنت گفت : « اما ...اما ..... »
دراکو با عجله گفت :« الان وقت این حرف ها نیست . زود باش بیا این چوبدستی من رو بگیر و من رو بیهوش کن که بقیه فکر کنم تو به من حمله کردی و چوبدستیم رو ازم گرفتی و من رو بیهوش کردی. بعدش هم با آپارات از این جا فرار کن !»
هری باورش نمیشد که دراکو که چند سال دشمنش بود الان او را نجات داده اما الان فرصت فکر کردن نبود ....
با صدای آرامی گفت :«ممنون» و چوبدستی را از دراکو گرفت و طلسم را به زبان آورد و به جایی امن آپارات کرد .
دراکو قبل از این که بیهوش شود لبخندی آرام زد و بعد با چشمان بسته به خوابی عمیق فرو رفت ....


خوب نوشته بودی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۵ ۱۵:۵۱:۳۱

سحر و جادو می‌تواند شما را به یک فرشته و یا یک شیطان تبدیل کند.... و این « انتخاب شما است »

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.