این تصویرش-تق تق تق!
هری از خواب پرید. چشمانش را مالید و یک بار دیگر به موضوع دردناکی که خوابش را هم دیده بود فکر کرد: اینکه دوستانش برایش نامه نمیدادند.
-تق تق تق!!!
هری از ترس اینکه دورسلی ها بیدار شوند بلند شد و در اتاقش را باز کرد و بلافاصله با جن خانگی ای برخورد کرد که با دسته کاملی از درامز منتظر بود تا اگر هری در را باز نکرد شروع به نواختن کند.
-تو کی هستی؟ یا بهتر بگم، چی هستی؟
+دابی جن خونگیه، قربان. دابی دوسته.
-چی میخوای؟
+هری پاتر فکر میکنه دوستاش واسش چیزی نفرستادن، ولی فرستادن. نامه ها دست دابیه، ولی هری پاتر باید یه کاری بکنه تا دابی نامه هاشو بده.
-چی کار کنمممممم؟!
+هری پاتر باید یه چیزی به دابی بده... تا دابی آزاد بشه... یه لباس.
-چییییی بدممم؟!
+یه لباس!
-آخه دورسلیا به من لباس نمیدن که، همینا رو دارم فقط.
+اگه لباس ندین دابی نامه هاتونو نمیده!
-داااابییی!
+بله هری پاتر؟
-الان قرار نبود اینو بگی!
+قرار بود دابی چی بگه؟
-الان قرار بود بگی من در خطرم و نباید برم هاگوارتز. دورسلیا هم نباید الان خواب باشن! خانم منشی صحنه، دورسلیا رو بیدار کنین الان باید مهمون داشته باشن! دابی، دیالوگو اشتباه گفتی!
+ولی دابی فکر کرد باید هرجی میخواد بگه. هری پاتر که قراره آخر فیلمنامه به دابی جوراب بده، نمیشه الان بده؟
-دابی، باید همونِ توی فیلمنامه رو میگفتی!
+وااای دابی میره دستاشو لای در اجاق بذاره!
-نه نمیخواد، آقای کارگردان یه بار دیگه این سکانسو میریم!
هممم یکم روش سختی رو برای نوشتن انتخاب کردی. میتونستی خیلی بهتر بنویسی اما چون ایده متفاوتی بود سخت نمیگیرم.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی