هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۳:۰۰ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰
#1
- سلام به همگی
وا چرا هیچ کس نیست!
-الو؟کسی صدایم را میشنود؟
نه انگار کسی نیست!
داشت مبه طرف در روبرو ام میرفتم که ناگهان

-پخخ

پناه بر مرلین این چه کوفتیه دیگه؟
رگشتم و با دیدن جرج ویزلی ک داشت قهقه میزد روبرو شدم
حالا که منو اذیت میکنه یک درس حسابی بهش میدم
-وینگاردیوم له ویوسا
جرج به هوا درآمد
آمد که جیغ بزنه آوردمش پایین .افتاد روی زمین و به نفس نفس افتاده بود
- خوبی ؟طوریت نشد؟
- نه ممنون ام عضو جدیدی؟
-بله آگاتا هستم آگاتاا تراسینگتون
-منم جرج ویزلی هستم بیا تو آشپزخانه یکی از آن شیرینیهای خوشمزه قناری شو بهت بدم....



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲:۴۲ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۰
#2
سلام لرد سیاه
درخواست دوئل دارم با نیکلاس فلامل
متاسفاته هماهنگ نشده


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰
#3
سلام
عضویت مسخواستم
اعتراف میکنم بابای خدا بیامرزم مرگ خوار بوده
ولی من میخوام عضو محفل شمsot3:
میشه؟
میشه؟
میشه لطفااا؟:china

آگاتای بابا‍!
ما اینجا به بابا های خدابیامرز بقیه کاری نداریم، مطمئنم اونم دلایل خوبی برای کارش داشته. یا شایدم پول خوبی-چقدر لندن سرد شده!

عرضم به خدمت شما که، پست هات کمه. و اونایی که داری هم، اوناییش که مال هاگوارتز نیست، از نظر این بنده حقیر خیلی جای کار داره. اما تو آگاتای با استعدادِ بابا هستی و وقتی شوق و علاقه ت به عضویت رو میبینم نمیتونم بذارم دم در بمونی. بیا داخل، اما قول بده زیاد نقد بگیری و با پیشرفتت همه مونو خوشحال کنی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲۱ ۲۲:۵۰:۰۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۲۱ ۲۲:۵۰:۲۹

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#4

فرستنده :آگاتا تراسینگتون
دریافت کننده : کسی کـه نباید اسمشو آورد
آدرس :اون دنیا
سلام بر لرد سیاه
نمی دانم چطور جرئت نوشتن اینرا پیدا کردم
شاید چون مطمئن هستم قرار نیست بیایم پیش شما و شما دستت از من کوتاه است

من هیچ وقت نفهمیدم چرا برای اینکه هری پاتر را بکشی از طلسم شکنجه استفاده نکردید؟
دوباریرو پسره انجام میدادید جان به جان آفرین بچه تسلیم میکرد
یا بالشت میذاشتید رو صورتش اونقدر فشارش میدادید تا پسره سّقّط شه

یا از پنجره می انداختیدش بیرون
و خیلی کارهای راحت دیگه
حالا نمیدانم چرا کار را سخت کردید برای خودتان !

خب من بروم الان کلاس هم شروع میشود
ندرود لرد سیاه



در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: قوی ترین ساحره
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ جمعه ۱۹ شهریور ۱۴۰۰
#5
قویترین ساحره در جادوی سیاه: بلاتریکس لسترنج
قوی تری ن در جادوی سفید:هلگا هافلپاف
پ.ن: ساحره به معنای جادوگر زن هست دقت شود


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: کلاس «جادوی سیاه فوق پیشرفته»
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۰
#6
سلام پروفسور
خب ام.. خب
[color=CCFF00]1. یادگرفتیم ارواح نفرینی ویژگی ها و اشکال گوناگونی دارن. ویژگی های ظاهری و قابلیت های روح نفرینی که گیرتون اومده رو با توجه به انرژی منفی تون شرح بدین. سه نمره[/color]

خب...
روح نفرینی من خیلی بانمک بود

لپ هاش گلگون بود
شایدم چون تو آفتاب بودم اینطور شده بود
خب شکل زرد کم رنگ بود
و خواستم قلقلکش بدم خندید اما چه خنده ای

تو دهنش چهارتا دندان خراب داشت که حال آدم را بد میکرد
خب تاالان که شکل امواج منفی دور اطرافم نشده بود
شایدم من چون به فکر امواج منفی نیافتادم این اتفاق نیافتاده

آره فکر کنم چون الان داره تبدیل میشه

پناه بر مرلین
چرا اینطور شد.
اووو داره چاق میشه اووو داره باد میکنه و مثل بادکنک میره هوا
و جیغ های بنفش میکشید

2. واسه مقابله با روح نفرینی از چه وسیله ای استفاده می کنین ؟ مراحل انتقال انرژی منفی به شی رو به صورت کامل توضیح بدین. دو نمره
خب اولش چون در بهت فرو رفته بودم منم همراه روح جیغ زدم که یادم اومد اینجا هاگوارتزه و اگه ی بار دیگه جیغ بزنم ابروم میره
پس دست در جیب های خود فرو بردیم که چوب دستی را دربیاوریم
که یادم اومد جیبم سوراخ شده و چوب دستی در کلاس جا مونده
در جیبم فقط پونز و دستمال کاغذی بود پس همونا رو در دفاعم در آوردم


3. گزارش کوتاهی از نبردتون با روح نفرینی تون شرح بدین. (غیر رول) پنج نمره
خب سعی کردم با پونز بهش نزدیک شوم تا سعی کنم بترکونمش
دفعه اول نزدیکش شدم جیغ بنفش زد که من مجبورر شدم چشم هایم را ببندم و او با دستش مرا به سمت راست هل داد
و من تعادل را از دست دادم و افتادم روی زمین
ایستادم و دوباره رفتم سمتش که دوباره جیغ زد
برای اینکه دوباره اتفاق بعدی رقم نخوره بدوو دویدم سمت مقابل
حالا من بدو اون هم چرخ میزد و جیغ
حالا فکر کنید بقیه چه فکری میکردند
بگذریم
تا اینکه من تعادل ام را از دست دادم و خوردم زمین
از شانس خوبم اون مرا ندید و باز چرخید
ومن هم فرصت را غنیمت شمردم تا پشتش به من شد
پونز را درکف پایش قرار دادم و اوو ترکید
و باقی مانده جسد ان مرحوم را در دستمال کاغذی گذاشتم

سوال اختیاری: استاد راکارو مشکل تمرکز داره و برای انتقال انرژی منفی باید، به چیزی که خیلی دوستش داره فکر کنه! اون چیز چیه؟ ( این سوال اختیاریه و فقط یه جواب داره، در صورت اینکه درست جواب داده بشه یک امتیاز اضافه بهتون تعلق داده میشه.)
استاد اخه این سواله؟ ماکه در ذهن شما نیستیم
خب فکر کنم به غذای مورد علافتون یعنی به ماکارونی فکر میکنید


ویرایش شده توسط آگاتا تراسینگتون در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۹ ۱۳:۰۸:۱۵

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۰
#7
ایوانا خاص با استفاده از چوب دستی دانش آموز ها و خودش فاصله بیاندازد که دید جیب تر است و چوب دستی نیست
ناگهان در لحظه چند اتفاق افتاد;
جینی که جلو تر از همه بود پایش پیچ خورد و سقوط آزاد به سمت اسفالت کرد و دانش آموز های دیگر هم که تعادل خود را نتوانستند حفظ کنند روی جینی بیچاره افتادند
از طرفی مدیر موزه آمد و شاکی به ایوانا نگاه کرد
- جناب وزیر چرا اینهمه سر و صدا در میارید؟
ایوانا با بهت انگشت اشاره اش را به سمت جادو آموزان گرفت و گفت;
-تقصیر من ؟ تقصیر اوناست
مدیر با دهان باز به ایوانا نگاه کرد
تقصیر یک کپه بلیط؟!

ایوانا با تعجب به دانش آموزا نگاه کرد
بله نفرین تاثیر خودش را گذاشته بود و بچه ها دوباره به بلیط تبدیل شدهه بودند....





در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: کلاس «ماگل شناسی»
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
#8
ام


خب من تصمیم گرفتم بروم یزد

یکی از شهرای ایرانه!
یک گوشی هم همراهم میبرم که اگر گم شدم و نتوانستم آپارت کنم بتوانم تماس بگیرم و از مخمصه ی فرضی نجات پیدا کنم!
چون مادرم مشنگ بود کار با گوشی هم بلد هستم
خب مقدمه چینی بس اس برویم سراغ سفر
فکر کنم در پشت بام یا ارتفاعی آپارت کردم چون ناگهان پایم لیز میخورد و از بلندی می افتم
اخخخخ

- چیشده؟ سالمی؟
یک پسر بالا سرم ایستاده
-خوبم ممنون!
-مطمئنی؟ میخوای بری بیمارستان
آخ چقدر گیر است شیطونه میگه یک طلسم شکنجه روش انجام بدم بفهمه..
-آره خوبم ممنون
آمدم پا شوم که خوردم زمین
-خخخخ
پسر بیشعور داره به من میخنده
-درد
خودم را به دیوارمیچسبانم و بلند می شوم و سلانه سلانه میروم جلو
کمی که میروم میپیچم سمت چپ که کوچه ی بن بسته
کسی نیست چوب دستی ام را در می آورم و به سمت پایم میگیرم
-هن اه نه
پیچ خوردگی پایم از بین میرود
خب بروم ببینیم تو این شهر به چی میرسم
وارد خیابان اصلی شدم
اوو ازدو تاا مغازه یکیش سوپر مارکته که از شیر مرع تا جون آدمیزاد توش هست
وایی این چیه؟
ی کاخ بود خیلی قشنگ بود
برویم داخل ببینیم کی به کیه
خب یک برج بلند است و دور و اطراف اش گل و بوته و گیاه

جلویش هم درباره این کاخ گفته خب برویم بخونیم

انگار اسم این کاخِ دولت آباد است
داشتم می خواندم تاریخچه اش را که صدای آقایی من را جذب کرد
-خانم خانم
-هان بله بفرمایید
- میخواید برید داخل؟
نه میخواهم همینجا بمونم تا زیر پایم علف سبز شود
- بله چطور؟
- بلیط خریدین؟
-بلیط؟ نه
-خب پنج هزار توما ن بدین تا بتوانید بلط بخرید
خب قبل از اینکه وارد سفر بشوم خداروشکر پول را به پول مشنگ ی و بعد به واحد ایرانی تبدیل کردم
خب دو جور اسکناس داخل کیف ام بود
یک دانه از سبزها برداشتم و دادم به یارو
بفرمایید
گفت خورد ندارید؟
وات خورد یعنی چی؟
گفتم خیر
گفت پس وایسید
اوو چه حوصله ای داشت
- نمیخواد بقیه اش مال خودتون

و بدون اینکه اجازه حرف زدن به او بدم رفم داخل کاخ البته بهتر بگم باغ
اوووف چه خوشگل اینجا
بعد دوساعت بدو بدو و ورجه وورچه
احساس گشنگی کردم
از کاخ آمدم بیرون
نگاهی به ساعت کردم ساعت هفت عصر بود و من یازده باید خوابگاه باشم
گوشی ام را درآوردم وای سرعت نت رو ووو
چقدر افتضاحه
به هر جون کندنی بود توانستم از علامه گوگل و نقشه کمک بگیرم و یک رستوران پیدا کنم

نیم ساعت راه بودsilent:
منم که گشنه تشنه و خسته
تصمیم گرفتم از راه آپارات وارد عمل شوم
وارد یک کوچه شدم تاریک بود «خب ششب بود دیگه توقع داشتی افتاب بزنه تو کلت»
خیر ولی حداقل کاشکی ی چراغی روشن بود

وقتی جر و بحث ام با خودم به پایان رسید آپارات کردم و ایندفعه خداروشکرجلو رستوران فرود آمدم رفتم داخل و یک میز دو نفر در آخر سالن را انتخاب کردم و نشستم گارسون آمد و منو را داد
درمنو کباب جوجه شیشلی برگ و...
یا خدا اینا چیه
میکس چیه؟
همین میکس را برمیدارم
گارسون را صدا زدم و میکس و نوشابه سفارش دادم
وویی
خیلی خوب بود و خوشمزه بود
مقابل قیمت نوشته بود 33 هزار
از اون سبز ها که روش 10000 تابود و ی دونه اسکناس زرد که روش 5 هزار تا بود دادم
میخواستن خورده بدن که نگرفتم به دردم نمیخورد
خب الان بروم بچه ها به بهانه ی سوغاتی میریزند سرم
چه کار کنم؟
برگشتم و سر نبش خیابان را دیدم که نوشته بود سوعات یزد حاج خلیفه و یاران
به به احتمالا کارم را راه می انداخت
دوتا جعبه که رویش نوشته بود باقلوا برداشتم وو دوتا جعبه که رویش نوشته قصاب
از هر کدوم ی دونه خوردم خیلی ملس بود
یک جعبه که رویش نوشته بود پشمک مرا به خود جلب کرد پشمک مثل ی نخ دراز بود
وااا این مشنگ ها چه چیزایی میخورن
چون قیمت را نمی دانستم هرچی در کیف ام بود گذاشتم
هرچی خرج میشد بهتر بود اینا پولی بود که مدرسه بهمون داده
زدم از اون معازه بیرون
توراه برگشت تصمیم گرفتم تو سوغاتها معجون استفراغ بریزم که اگه خوردن گلاب به روتون بالا بیارنو از دماعشون در بیاد
از این سفر نتیجه گرفتم اولا نت ایران افتاح است و کلا نت نداشته باشند سنگین ترن
و اینکه مشنگ های ایران خیلی باحال و عجیبن




ویرایش شده توسط آگاتا تراسینگتون در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۵ ۱۲:۳۲:۱۷
ویرایش شده توسط آگاتا تراسینگتون در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۵ ۱۲:۳۴:۵۹

در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: چه چیزی بدتر از مرگ وجود داره؟
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰
#9
بوسه ی دیوانه سازها


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!


پاسخ به: ولدمورت چی نداره ؟
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۰
#10
ولدمو رت :voldemort

دماغ ندارهhammer:


در کشاکش شجاعت و اصالت، در هیاهوی هوش و ذکاوت، اتحاد و پشتکار سو سو میزنند...فرزندان هلگا میدرخشند!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.