هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (سالازار.اسلیترین.)



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲
#1
سلام!

غم من پیرمرد رو فرا گرفته! چطور دلتون اومد منو از جایی که خودم ساختم بندازید بیرون! من از سه جا عملم! قرص لوز المعده می خورم! تا حالا قرص لوز المعده خوردید؟ قهوه ایه! ولی از قدیم گفتن: بخشش از بزرگان است. پس من نمی بخشمتون! دسترسی منو بدید، برم.



سلام بر سالازار کبیر!
حالا خیلی هم نذارین غم فراتون بگیره...سخت نگیرین به خودتون آخر عمری.


خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲ ۲:۳۸:۳۴


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
#2
سلام لرد! خوبی لرد؟ خوبه لرد!
بعد از قرن ها برگشته و پستی زذم! جونم درومد تا تموم شد. نقدی ده که آن به!
با تشکر فراوان!

پ.ن: چون خودتون پست قبلیشو نوشته بودین و خلاصه هم نزدیک بود، خلاصه ای ننوشتم.


جد بزرگ ما!

سلام. خوبیم.

زمان زیادی گذشت واقعا. ولی از دیدن دوباره شما بسیار خوشحال شدیم. خوش اومدین.

خلاصه رو برای فهمیدن داستان می خوام. وقتی پست قبلش مال خودمه لازم نیست دیگه. داستان رو می دونم.

نقد شما رو با جت شخصی کروشیو خورده خودمون فرستادیم. ترسیدیم قبل از رسیدنش چیز بشین... چیز... یعنی... عمرتون به این دنیا نباشه! هر چی باشه کهنسالین. زود بخونین. قبلش هم قرص های فشار خون و قند خون و چربی خون و همه چی خونتون رو بخورین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۲/۵/۲۸ ۱:۲۰:۳۵


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
#3
-چرا؟
-یه غذای جدید درست کردم خواستم که امتحان کنی.

ایوا همیشه منتظر این لحظه بود. اون همیشه دوست داشت که یکی استعداد هاش رو کشف کنه ولی همه اون رو به چشم یک خَوّار (بسیار خورنده) می شناختن. اما دیگه این چیزا مهم نبود، بالاخره یکی پیدا شده بود که از استعداد چشایی اون استفاده کنه.

زمان بچگی ایوا

- راسته ی گوسفندی که در ژاپن پرورش پیدا کرده، روغن زیتون، رزماری و ماست کم چرب ژاله!
- چطوری تونستی تمام اجزاشو حدس بزنی ایوا؟
- نمی دونم! انگار غذا داره باهام حرف میزنه!

زمان حال

- اسم غذا چیه؟
- برف...چیز...گفتم که جدیده! هنوز اسمی نداره. تو اولین نفری هستی که امتحانش می کنه. اگه خوشت اومد، می تونیم با هم روی اینکه اسمش چی باشه فکر کنیم.
- یعنی می تونه یه غذا وجود داشته باشه که من اسمشو انتخاب کردم؟
- اگه امتحانش کنی، چرا که نه!
- یعنی می تونه اسمش...ایوا باشه!
-چقدر خلاق! حتما! ولی قبلش باید امتحان کنی.
- نه! اسمشو بذا...
- این غذا رو امتحان کن! بعدش به اسم فکر می کنیم.

ایوا با فکر به اینکه اسم این غذا رو چی بذاره دهنشو باز کرد.
-مزه ی قوی بامیه و کرفس و کمی هم...این چه مزه ایه؟ نگو که...جوراب رودو...

نقشه جواب داد!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
#4
نام: سالازار

نام خانوادگی: اسلیترین

چوب دستی: هرچی به چوب دستیم نگاه می کنم یادم نمیاد که چی توشه!

ظاهر: جون خودت همین امروز رفتم جلوی آیینه خودمو دیدما ولی اصلا یادم نمیاد چه شکلی بودم. ولی من میگم خوشگلم، شما هم بگین خوشگلم.

گروه: اسم گروهو از رو من برداشتن!

زندگینامه ی کوتاه: بالاخره رسیدیم جایی که من یادمه. دقیقم یادمه. آقا من زمانی به دنیا اومدم که جادوگر و ساحره با یه مشت مشنگ هم سفره بودن. من تا زمانی که بزرگ بشم، آقا بشم از این مسئله فشار می خوردم ولی کاری نمی کردم. چون کسی منو آدم حساب نمی کرد.
یه بار توی یه باری بودم داشتم کره ای می زدم و عشق می کردم که دیدم سه نفر سر میز دارن در مورد تاسیس یه مدرسه جادوگری حرف می زنن. همون موقع بود که یه فکر خفن به ذهنم زد. از سر جام بلند شدم و رفتم سر میزشون و خیلی جنتلمن‌طور گفتم که:
-قصد استراغ سمع نداشتم ولی صداتونو شنیدم و خواستم بگم که آیا تا حالا شنیدین تا چهار نشه، بازی نشه؟

سه نفرشون جذب جنتلمن بودن من شدن. نگاهشون دوخته شده بود به نگاه من.

-نه!
-نه!
-صد در صد نه!
-عه! واقعا نشنیدین؟ اشکال نداره الان شنیدین.

و به همین راحتی من وارد گروهشون شدم و تاسیس مدرسه رو کلید زدیم.

یکم از تاسیس گذشت و جادو آموزا سرازیر شدن و همه چی افتاد روی غلتک. دیگه وقتش شده بود که نقشه‌مو عملی کنم. رفتم سمت اتاق مدیریت. درو باز کردم. سه تا مدیر دیگه اونجا داشتن با هم حرف می زدن.

-آقا دیگه وقتشه!
-وقت چی؟
-این که جادو آموزایی که به سطح خوبی رسیدن جمع کنیم و بریم مشنگا رو به خاک و خون بکشیم.

سه صورت متعجب داشتن بهم نگاه می کردن.

-این چه حرف زشتی بود که زدی؟ پس مشنگیسم چی میشه؟ اونا هم اندازه ی ما حق بقا دارن. دیگه هیچوقت این حرف رو ازت نشنوم که ناراحت می شم و قهر می کنم.
-خب پس دلیل تاسیس این مدرسه چیه؟ مگه تربیت جادوگرا برای شکست مشنگا نیست؟
-معلومه که نه! تاسیس اینجا فقط برای گرفتن شهریه‌س! حتی تو فکر این هستیم که با شعار مشنگیسم، از مشنگایی که پتانسیل انجام جادو دارن هم دعوت کنیم که بیان. هرچی جادو آموز بیشتر، پول بیشتر!

من آدم خیلی پولداری بودم و برای همین پول آخرین چیزی بود که برام مهم بود. در نتیجه از اتاق رفتم بیرون و در رو پشتم محکم بستم. با عصبانیت رفتم سمت دستشویی تا یکم ریلکس کنم. توی دستشویی، داشتم به این فکر می کردم که این مدرسه انقد کثیفه که دستشوییش، تمیز ترین جاشه. برای همین همون لحظه، همونجا برای خودم یه تالار درست کردم.

-مگه قرار نبود یه زندگی‌نامه ی کوتاه باشه؟ کی قراره تموم بشه این حرفات؟
-کدوم حرفام؟
-همینایی که داری میگی دیگه!
-من چی گفتم؟ تو کی ای؟
-
-من اینجا چیکار می کنم؟ من الان باید برم سر قرار با هلگا! بعدا به حسابت می رسم که باعث شدی دیر به قرارم برسم.


حواس برای آدم نمی ذارن که. قبل قرار بگم که اینم شناسه ی قبلیمه:
رابستن لسترنج


تایید شد. خوش برگشتی!


ویرایش شده توسط سالازار.اسلیترین. در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۲۳:۵۲:۴۷
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۲۳:۵۵:۵۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.