کروینوس گانت vs بریج ونلاک
سوژه: در جستجوی روح!
* * *
حیاط خانه ریدل! -دِ، ول کن دیگه! تو هیچی حالیت نیست؟ این بچه مادر داره، پدربزرگ داره! اصلا این همه یار داره من این وسط چیم!

-آخه آقای پدرپدربزرگ به نظر شما خیلی علاقه به ارباب دارید.

-بابابزرگ مامان! هیچ کس به قدر شما سرد و گرم نکشیده! یادش بخیر اون موقع ها بابای مامان روزنامه ها رو که نشون میداد شما سر تیتر بودید، از اختلاس تا به آتش کشیدن جنگل ها و... شما بعد از هلوی رسیده مامان خفنید!
-ممنون از تعریفاتون اما من این وسط چیم، حتی منو داخلم راه ندادین!

کروینوس با حالت "از من دور شو"، در میان بلاتریکس و مروپ ایستاده بود، آنها او را صدا کرده بودند بخاطر اتفاق بدی که چند شب پیش رخ داده بود.
فلش بک-عــــائـــــو! دور شو ای ملعون! ما ارباب به حق تاریکی هستیم!
مرگخواران با شنیدن این صدا کم کم دور اتاق لرد جمع شدند که ازش صدا هایی در می آمد...
-ارباب چش شده؟
-نکنه دیوونه شده؟
-یا شایدم یه روح خبیث اومده سراغش؟
با شنیدن جمله آخر، همه به سمت گوینده مذکور که فردی نبود جز آرکوارت خیره شدند. این سکوت تا مدت مدیدی ادامه داشت تا اینکه بلاتریکس با خشم و نگرانی در را باز کرد.
-بلاتریکس ارباب چشه؟
-راست میگه چی شده آبجی؟
-ارباب... ارباب... ارباب نیستش!

لینی که کوچک بود رفت روی شانه های بلاتریکس و نگاهی به دور و اطراف انداخت و با فریاد اتفاقی را که افتاده بود برای همه شرح داد!
-ارباب!
-اربابیم!
-آخ ای اربابم کجایی؟ دقیقا کجایی؟

-هه هه! فکر نمی کردم یارای ولدو انقدر خنگن!
این بار هم همه به سمت منشا صدا که یک روح با صدایی خبیث بود، روح قبل از اینکه کسی حرفی بزند به حرفش ادامه داد و گفت:
-هه هه! ولدو رو مو گرفتوم! اگه موخوین نجاتش بدین بیاین آلوبالوبی جونگولاش! تا یه هفته دیگه ووقت دارین!
-پس یعنی ارباب نمرده؟
-آره باوبا! به چه دردوم موخوره بکوشومش! مو بدترش کردوم، روحش کردوم!
پایان فلش بک-شما که در جریانید بابابزرگ مامان! تو رو سوسیس کالباس مامان پیداش کنید!

-آبغوره نگیر بچه... آبغوره نگیر! آخه... میرم اما یه چی بعد از اینکه اومدم می خوام دیگه...
-تو برو، فقط برو، فقـــط بــــرو!
جنگل های آلبانی! -ای... ســـالازار! اینجا نمیرم دیگه نمی میرم!
-تو رو فرستادن؟ نمی میری عامو! فقط روح بَشویی!
-جــــون بــــــابا! داوش کجاست این نتیجه من؟
-بگرد و پیدا کن!

بالاخره کروینوس با ترس و لرز وارد جنگل شد. ولی فقط صدای هوهو می شنید. جلو رفت، جلو رفت و باز هم جلو رفت ولی در طول راه چشمش را بسته بود!
-نتــــــــیـــــجه! هوی، نتــــــــیـــــجه!

اما کروینوس باز هم فقط هوهو شنید که سر انجام دستانش را از روی چمانش برداشت...
-وای! عه... هوی سفید پوشا!
و بعد هزاران روح به او نزدیک تر شدند...
-شما نتیجه منو ندیدید؟

-هوهو! تو هوهو!
که ناگهان یکی از روح ها به کروینوس نزدیک تر شد و کروینوس قدم قدم عقب می رفت. روح کچل بود، دماغ نداشت و... لرد بود!
-عه! نتــ...ـــیجه!
-هو هو!
اما بعد روح همچون بادی شروع به حرکت کرد و به درون کروینوس حمله کرد. کروینوس جیغ کشید و داد زد ولی در نهایت یک روح سفید دیگه که هوهو می کرد و شبیه کروینوس از او درآمد.
-هو عو هو تو!
-کروینوس! این فداکاری شما در ذهن ما تا ابد می ماند! تازه شما پیر شده اید و می گوییم مردید!

روح لرد به درون کروینوس رفت و روح کروینوس از او درآمد. روح کروینوس عین ابر بهار اشک می ریخت اما دیگر کار از کار گذشته بود!