هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
#1
سلام من در مرحله کارگاه داستان نویسی تایید شدم و در متن پیام تاییدم ذکر شده بود که می تونم بدون گروه بندی وارد معرفی شخصیت بشم . من در بخش معرفی شخصیت شرکت کردم و نقش نارسیسا بلک( مالفوی ) را خواستار شدم . برای محکم کاری از این بخش خواستارم که من و در گروه اسلیترین بپذیرند و به رسمیت بشناسند .
شعار ما همواره این است : آینده جادو از آن اصیل زادگان است .
با تشکر

----

فقط اگه قبلا تو سایت شناسه داشتی نیازی به گروهبندی نیست که اگه اینطوره، لطفا به مدیران اطلاع بده تا در جریان باشن.
با این حال منم برای اطمینان گروهبندیتو انجام میدم.

اسلیترین

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۲ ۱۶:۱۱:۴۱


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
#2
نام : نارسیسا بلک ( مالفوی )
گروه خونی : اصیل زاده ، خون پاک
تولد :1955
محل اقامت : قصر اشرافی خانوادگی مالفوی واقع در ويلتشاير، جنوب‌غرب انگلستان
همسر : لوسیوس مالفوی
مادر:درولا رویسر
پدر: کیگانوس بلک
فرزند : دراکو مالفوی
خواهران : بلاتریکس بلک ،آندرومدا
جن خانگی :دابی
رنگ چشم : آبی
رنگ مو: بلوند - مشکی
سال ورود به هاگوارتز :1966
گروه: اسلیترین - مرگخوار
چوبدستی : چوب درخت نارون با ریشه دم ققنوس.( منبع ندارد و ساخته ذهن نویسنده است.)
توضیحات :او به همراه خواهر همسر و پسرش عضو طرفداران لرد سیاه و از اولین مرگ خواران بودند که در جریان نبرد هاگوارتز تغییر موضع داده و از حمایت از لردولدرمورت دست کشیدند . نارسیسا با شهادت دروغ مبنی بر مردن هری پاتر در جنگل ممنوعه از عوامل اصلی پیروزی محفل ققنوس در نبرد هاگوارتز بود . او پس از آن در کنار همسر و پسرش زندگی آرامی را در قصرشان گذارند . وی از خاندان بلک و کوچک ترین عضو خانواده بود .بلاتریکس و آندرومدا دو خواهر بزرگ‌تر وی بودند. بلاتریکس و نارسیسا پس از ازدواج آندرومدا با یک ماگل زاده ، او را خواهر خود به حساب نمی‌آوردند. او همچنین خاله ی نیمفادورا تانکس ، دختر عموی سیریوس بلک نیز بود .به واسطه ازدواجش با لوسیوس مالفوی، وی را نارسیسا مالفوی نیز می‌نامند.از زمانی که لرد سیاه از دراکو مالفوی برای کارهایی اعم از شکنجه ویا کشتار استفاده میکرد،لوسیوس و به خصوص همسرش،از هر فرصتی برای ایجاد شورشو نا آرمی در میان مرگخواران استفاده میکردند. به همین دلیل بود که در نبرد هاگوارتز،پس از تسلیم شدن هری در برابر لرد ولدمورت و مرگ ظاهری وی،لرد از نارسیسا خواست تا بازرسی کند آیا هری واقعا مرده یا خیر. وی در حالی که در جلوی هری خم شده بود به آرامی از او پرسید که آیا دراکو که در قعر نبرد بود هنوز زنده است یا خیر.پس از شنیدن پاسخ مثبت از هری،نارسیسا با فریب دادن لرد،جان هری را نجات داد. پس از پایان نبرد هاگوارتز،خانواده مالفوی که تنها وفاداری خود به لرد سیاه را نیز کنار گذاشته بودند،خوشحال از زنده بودنشان در کنار دیگر جنگجویان جبهه سفید،در سرسرای بزرگ حضور یافتند.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۲ ۱۶:۰۷:۳۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۲ ۱۶:۰۸:۲۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲:۴۵ جمعه ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
#3
ساعت بزرگ سرسرا بازهم روی عدد سه قفل کرده بود!
مثل هرشب صدای قدم های یخ زده مرد سیاه پوش در پله ها طنین انداز میشد.
بی شک اگر کسی اورا اینگونه می دید باورش نمی شد که همان استاد درس معجون سازی اخمویشان باشد.
مردی که در این ساعات مثل ارواح سرگردان مدرسه بود شایدهم بدتر...
آخر هیچکدام از ارواح هم با این حال اورا نمی شناختند.
قدم هایش ارام بود.
یخ زده.
انگار که سال هاست در قلبش زمستانی است پر برف.
از نوک بینی عقابی اش قطره های اشک بی وقفه فرو می ریخت.
باران که نه، سیل بود آسمان چشم های سیاه چون شبش‌!
رسیده بود!
بازهم مقابل همان آینه!
جرئت بالا آوردن سرش را نداشت!
چه می شد اگر آینه دری داشت تا تو را به رویایت برساند؟!
سال ها بود که با غم از خود می پرسید و جز حسرت جوابی نمی یافت.
سرش را بلند کرد اما چشم هایش هنوز بسته بود.
سعی کرد که دوباره عطر او را به یاد آورد.
عطری که مخصوص خود او بود.
همان عطری که اولین بار در زیر درخت حیاط آن را بویید.
همان عطری که وقتی به خانه نفرین شده دره گودریک رسید در فضا پیچیده بود.
عطر گل پرپرش! غنچه نشکفته اش! لی لی!
چشم هایش را باز کرد ولی ای کاش نمی‌کرد.
تصویر آینه پتکی بود بر سرش!
آتش زیر خاکستر دل سوخته اش دوباره زبانه کشید و وجود پر عشقش را لرزاند.
+ لی لی عزیزم، آه، ای کاش باز میتونستم تورو محکم بغل کنم... لی لی عزیزم هربار که پسرت روبه روم میشینه چشماش... نه چشمای تو... لی لی اون چشمای تورو داره.. لی لی عزیزم وقتی با چشماش بهم زل میزنه میدونی چه خاطره ای یادم میاد؟ جالبه! اون روزی که برات اولین بار از هاگوارتز گفتم و تو غرق در شگفتی و شادی بودی.. لی لی عزیزم اون چشما داره قلبمو پاره می‌کنه....!
آستینش را بالا آورد و اشک خود را پاک کرد. دیگر تاری دیدگانش نمی گذاشت که به تصویر خوشحال خود و معشوقه اش در آینه خیره شود. از همان یازده سالگی که به او دل داده بود از همان وقت که او شد اسلیترینی و محبوبش عضو گروه رقیب همواره از خود می پرسید ( چرا سهم من از عشق باید حسرتِ دست کشیدن بر نارنجی موهایش باشد؟!) و حال مانند تمام آن سال ها بازهم این سوال در ذهنش بود! چرا؟!
+ لی لی عزیزم، لعنت مرلین به من، عزیزم من اگر میدونستم اون پسر، پسر توعه عزیزم هیچ وقت نمی زاشتم دست لرد سیاه بهتون برسه... عزیزم من... من... من عامل مرگ توام من پیشگویی رو به لرد سیاه گفتم....
بازهم صدای هق هقش سکوت را شکست. سوز صدایش می توانست قلعه را ویران کند اما او هدف داشت یک هدف...
+ عزیزم میدونی چرا هنوز زندم!!؟ میدونی چرا تو دنیایی که تو نیستی من دارم با زجر نفس میکشم!!؟ عزیزم بهت قول میدم دوباره نزارم چشمات بسته شه! چشمات الان پیش پسرته.. مواظب چشمات هستم لی لیِ من... مواظب پسرت هستم..
صدای گنجشک ها سکوت را شکست. نفهمید چه زمانی آفتاب طلوع کرده بود!!؟ از کی در خیالش لی لی را در آغوش گرفته بود؟! .
باید دوباره از معجون ضد خوابش میخورد. تایک ساعت دیگر کلاس داشت. کسی نباید چیزی می فهمید.
آهی کشید و برای آخرین بار به آینه نگاه کرد. فارغ از دنیای سیاهش، لی لی و سوروس با لبخند برایش دست تکان دادند.... حسرت بی پایان



خیلی قشنگ بود!
لطفا اگه قبلا تو سایت شناسه داشتی به مدیرا اطلاع بده. در این صورت نیازی به گروهبندی نداری و میتونی مستقیم برای معرفی شخصیت بری.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۲ ۱۰:۴۰:۰۸

narsisa_blackkk_malfoy






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.