تصویر شماره 3دست هایش را مشت کرد و با قدم های محکمش از پله ها پایین رفت .
نگاه گذرایی به دیوارهای تارعنکبوت بسته و جعبه های خاک گرفته انداخت.
بی توجه به دیگر اشیاء درون زیرزمین به سمت شئ مذکورقدم برداشت و پارچه ی حریر رویش راکنار زد و به تصویر خود درآینه نفاق انگیز خیره شد.
ناگهان تصویر مرد سیاه پوش و خمیده به تصویر اسنیپ جوان که دخترک ظریفی با موهای نارنجی را دربغل داشت تغییر کرد.
مردمک چشمش گشاد شد و خاطراتش همچون باران برسرش جاری شد.
این زن لیلی پاتر بود. اولین عشق زندگی تاریک او..
" با لبخند به دختر مو نارنجی خیره مانده بود .
لیلی دست از بوییدن لاله های وحشی برداشت و نگاه دلربایش را به اسنیپ داد.
_ اینجا واقعا قشنگه اسنیپ ...نمیدونم چطور ازت تشکر کنم که منو به اینجا اوردی!
اسنیپ لاله ی کوچکی را میان موهای لیلی قرار داد.
-اینجا زیباست اما نه به زیبایی تو لیلی عزیزم! "
لبخندی از این خاطره برلب های خشک اسنیپ نشست اما با به یادآوردن خاطره ی دیگری لبخند بر لبانش خشکید.
" با قدم های آرام به آنها نزدیک شد.
دختری که در بغل جیمز پاتر صدای خنده هایش طنین انداز شده بود همان لیلی بود؟
قطره های اشک بی اختیار از چشمانش سرازیر شدن و ازآنجا دور شد. "
با قطره اشکی که از چشمانش بر دست های سردش جاری شد به خود آمد.
لیلی پاتر هیچگاه برای او نبود و حتی خود اسنیپ باعث مرگ او شد..
باتمام این ها هنوز هم قسمتی از قلبش با فکر کردن به او میسوخت.
پارچه ی حریر را به روی آینه نفاق انگیز انداخت و با شانه های خمیده زیرزمین را ترک کرد اسنیپ هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن داشت.
پست خوبی بود و کاملا تونست احساسات عکس رو انتقال بده. توصیف هات خیلی قشنگ و گویا بودن.
علائم نگارشیت کمی به هم ریخته بودن که درادامه بهتر میشه.
تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۸ ۲۱:۴۳:۰۱