سوار بر قطار هاگوارتز بودم.با خودم فکر میکردم که خدا کند توی اسلیترین نیفتم آخه همهی افراد شرور در اسلیترین هستند. خدا کنه تو گریفیندور بیفتم.من اسکارلت اورگاردن اگه توی اسلیترین بیفتم قطعا یا خودمو میکشم یا یه بلایی سر خودم میارم.
ناگهان قطار توقف کرد.نگهبان که ظاهراً روبیوس هاگرید نام داشت گفت:
«سال اولی ها از این طرف»
و ما دنبالش به راه افتادیم.
سوار قایق ها شدیم و بلاخره به دروازه رسیدیم.
پروفسور مک گونگال دم در ایستاده بود و توضیحات را داد و ما را به داخل سرسرا برد.
سقف زیبایی داشته من در تاریخ هاگوارتز خوندم که پر از جادویی غنی است.
پروفسور مک گونگال:
«هری پاتر»
کلاه :
«گریفیندور»
پروفسور مک گونگال:
«اسکارلت اورگاردن»
همه به من نگاه کردن آخه ما یکی از اصیل تربت خانواده ها هستیم ولی من از این موضوع ناراحتم.
به سمت صندلی رفتم و روش نشستم.
کلاه:
« یه اصیلزاده بهتره بری به اسلیترین ولی چرا هی میگی اسلیترین نه تا حالا اصیلزاده ای ندیده بودم که به اصل و نسبش
افتخار نکنه باشه پس به خواستت احترام میزارم بهتره همون بری به گریفیندور
مطمئنم هنوز هم میتونستی بهتر بنویسی، اما دیگه اینجا متوقفت نمیکنم.تایید شد!مرحلهی بعد: گروهبندی