با توجه به تصویر 16 کارگاه داستان نویسی
http://jadoogaran.org/uploads/sww4.jpg- موش بشو.
+ موش که نه، ولی گرگ میتونم بشم.
- تو رو نمیگم که. اینو میگم.
+ منو؟
- نه این دم باریکو.
+ دم باریک نیستش ولی انبردست اگه بخوای میتونم برات پیدا کنم. هار هار.
- جفتتون ببندین.
سه دوست در حال مکالمه بودند که در باز شد و افراد ناشناسی با ردای سبز و نشان مار بر سینه وارد شدند.
- پاتر، اینجا جای مناسبی برای دوئل نیست وگرنه حسابتو میرسیدم.
+ نمیتونیم دوئل کنیم ولی میتونیم بریزیم سرتون تا میخورین بزنیمتون.
- حقا که خون لجنی تو رگات جریان داره.
+ لوسیوس کاری میکنم که آخرین بار باشه که همچین کلمه ای رو به زبون میاری. امشب بعد از مراسم آغاز سال تحصیلی منتظرتم. قسمت خروجی قلعه، انتهای راهرو سمت راست.
- حله. بچه ها بریم تا شب که ضیافت خونین داریم.
افراد سبزپوش از کوپه خارج شدند. به سمت چپ رفتند و در تاریکی ناپدید شدند.
- جیمز، تو هم موش توی جیب ردای لوسیوس رو دیدی؟
+ نه من یه مقدار حواسم به بلا بود. وگرنه میتونستم جوابای خیلی بهتری بهش بدم. این اسلیترینا همیشه استفاده ابزاری میکنن.
- الکی این مسائلو بهونه نکن. نارسیسا رو که نیاورده بودن.
+ چیه ازش خوشت میاد خائن؟
- نه ببین من میگم که...
+ سایلنسیو.
- جیمز این چه کاریه؟ مگه نمیدونی طلسم کردن توی قطار ممنوعه.
+ سیریوس نگران نباش شب با رییس کلاس خصوصی دارم حلش میکنم. طلسم این ریموسو هم باطل کن به شرطی که بشینه یه گوشه صداش درنیاد.
در کوپه باز شد و نوجوانی چاق و کوتاه با ردای قرمز وارد شد.
- پیتر کجا بودی؟
+ دستشویی.
- مرد حسابی چه خبرته؟ میخوای این اسلیترینا برامون دست بگیرن؟ همینمون مونده دیگه.
+ نه نگران نباش از بابت اونا خیالت راحت باشه. چیزی نمیشه.
- تو از کجا میدونی؟ یه مدته خیلی مشکوک میزنی. از این به بعد هر جا خواستی بری باید با سیریوس هماهنگ کنی.
- نه ببین...
ناگهان صدایی جادویی مکالمه ی پیتر و جیمز را قطع کرد.
- دانش آموزان عزیز به قلعه هاگوارتز نزدیک میشویم. وسایل خود را آماده کنید. روی صندلی ها بنشینید. کمربندهای جادویی را ببندید. به محض توقف قطار آرام از کوپه خارج شوید و در صف قرار بگیرید و با رعایت نوبت وارد قلعه شوید. توجه داشته باشید که دانش آموزان سال دوم تا هفتم در سرسرای اصلی باید در قسمت مربوط به گروه خودشون بنشینند. و دانش آموزان سال اول هم در قسمتی که مشخص شده بنشینند و منتظر کلاه گروهبندی برای مشخص شدن گروه خودشون باشند.
داستان خیلی خیلی قشنگی بود. آفرین به این خلاقیت و نظم.
فقط حیف که فضاسازیش کم بود و درمورد گوینده دیالوگ ها توضیح نداده بودی.
وقتی چندین نفر درحال صحبتن اگه قبلش بگی کی حرف میزنه خیلی بهتر میشه.
حس میکنم با قواعد داستان نویسی سایت جادوگران به خوبی آشنایی، اگه قبلا اینجا شخصیتی داشتی لطفا به ما اطلاع بده.
دراینصورت میتونی یکراست به معرفی شخصیت بری و شخصیت موردعلاقه ت رو برداری.
اما فعلا:
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۵ ۱۴:۳۱:۴۳