تصویر شماره پنج-هری پاتره!
-همون هری پاتر معروف؟ وای خدای من.
درحالیکه توجه همه دانش اموزان به هری که کلاه به سر داشت، بود؛ سوزان به جای نگاه کردن به پسر معروف دنیای جادوگری به سقف نگاه میکرد.
از کودکی عاشق ستاره ها بود...
-هی نوبت توعه!
با صدای فردی که کنارش بود به خود امد و به سمت کلاه گروهبندی رفت.
-هوووم. هیچ شکی نیست که مناسب اسلیترینی! اونجا اینده درخشانی خواهی داشت.
نه.نه.نه. سوزان نباید توی اسلیترین میوفتاد. از بچگی توی گوشش خوانده بودند که "اسمش رو نبر" توی گروه اسلیترین بوده و فردی که وارد این گروه میشه فاسد میشه.
-که اینطور. اسلیترین رو دوست نداری؟ خب چاره دیگه ای نداری؛ تو مناسب این گروهی.
-نه لطفا. خواهش میکنم. هر گروهی به جز این. حتی هافلپاف هم میرم ولی منو اسلیترین ننداز...
-
اسلیترین.سوزان حرف هایش را دیر گفته بود...
او اکنون به اسلیترین تعلق داشت.
•~•~•~•~•~•~•~•~•
سلام خوش اومدی!
راستش یکم کوتاه نوشته بودی. باید سعی کنی تا جایی که ممکنه و باعث خراب شدن شدن سوژهات نمیشه به داستانت شاخ و برگ بدی.
ولی خب به هر حال خیلی قشنگ نوشته بودی.
تایید شد!مرحلهی بعد: گروهبندی!