http://www.jadoogaran.org/uploads/images/img61902a3f446dd.jpgپس از اینکه سدریک توسط ولدمورت اسیب جدی دید، درگذشت
هری نمیتوانست باور کند که سدریک مرده برای همین نمیخواست از او جدا شود
هرمیون و رون در تلاش بودند تا هری را از سدریک جدا کنند ولی هری محکم به سدریک چسبیده
بود و داد میزد
- نه سدریک..خواهش..میکنم..بیدار شو سدریک
رون و هرمیون دست از تلاش بر داشتند دامبلدور به انها گفت
-بیاین تنها یشان بگزاریم. این اتفاق برای هری خیلی ازار دهندس
هرمیون و رون آنجا را ترک کردند. هری ماند و بدن بی جان سدریک
- سدریک لطفا بیدار شو...سدریک..بلند شو...
- هری..متاسفم...اما اون دیگه بلند نمیشه
- نه اینطوری نیست...من مطمئنم اون بیدار میشه
سپس سرش را روی سینه سدریک گذاشت و با صدای لبند گریه کرد
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
خوب بود فقط چند تا نکته کوچیک داشت.
اول این که هیچ وقت جمله ها رو بدون علائم نگارشی رها نکن.
دوم هم اینکه بگزار غلطه، بگذار درسته.تایید شد.مرحلهی بعد:
گروهبندی!