هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




رز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰
#1
نام : رز ویزلی گرینجر
گروه : گریفیندور
نکات ظاهری و اخلاقی : همچو پدرش رون موهای نارنجی و چشمانی سبز و مثل مادرش هرماینی باهوش / مهربان/ و شخصیتی اجتماعی دارد .
چوبدستی : دو تار مو از اسب تک شاخ/ کمی ریشه ی درخت افرا / عصاره ی دندان مار ولدمورت /
جارو : اذرخش < هدیه گرفته شده از هری و جینی به مناسبت تولد 14 سالگی اش>
پاترونوس : اسب تک شاخ
معرفی کوتاه : شخصیتی به شدت اجتماعی و حتی از محدود نفراتی است که با اعضای تمام گروه ها دوست است و دو نفری که بسیار از گفتگو با انها لذت میبره یکی مالی ویزلی مادربزرگش و دیگری پورفسور مک گونا گال است که حتی در کویید ویچ به کمک پورفسور مک گوناگال این مسابقات را برنامه ریزی میکند .
و یک سال هم برنده ی جام اتش شده است .
به علت رابطه پدر مادرش با خانواده ی ویزلی و پاتر رابطه ی صمیمی با انها دارد .
او همیشه حواسش به هوگو برادر کوچکش همینطور البوس / لیلی لونا یعنی فرزندان هری و جینی بوده و هست و با جیمز همانند دوستی صبور و مهربان رفتار میکند .
از دروغ و حیله گری به شدت متنفر است و وقتی کسی به دوستان او توهین کند ضربه ی شدیدی خواهد خورد !
از دوستان صمیمی او میتوان به البوس و اسکورپیوس پسر دراکو مالفوی اشاره کرد او معتقد است که دراکو و پسرش تقسیری نداشته اند پس باید با انها به گرمی رفتار کرد .
او هر سال سالگرد فوت پورفسور اسنیپ / پورفسور دامبلدور / پورفسور لوپین / سیروس بلک /لیلی وارنر / جیمز پاتر / و همینطور عموی خود فرد ویزلی و تمام قربانیان جنگ دامبلدور را در هاگوارتز گرامی میدارد و سعی میکند این را یک مراسم رایج بداند .
او همیشه سعی میکند خوب بنظر بیاید و همیشه حال دیگران را خوب کند .

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی رز.


ویرایش شده توسط Padideh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۳۰ ۱۹:۰۷:۱۳
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۱ ۹:۱۴:۲۸


برای گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۲۱ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰
#2
سلام کلاه عزیزم !
حالت چطوره ؟
من که عالیم !
من میخوام تو گروه گریفیندور باشم چون تمام ویزگی هاشون رو دارم مثلن شجاع و وفادارم و شخصیت اجتماعی و مهربونی دارم .
عاشق دوستامم و باهاشون صمیمی رفتار میکنم.
یکی از رنگایی که خیلییی دوست دارم قرمز و ابیه ه و حیوونی که خیلیی دوست دارم شیره حتی تو چندتا تست گریفیندور شدم.
اگه ممکنه منو در این گروه بزار اگه نشد ریونکلاو ! < مطمئنم بهترین انتخاب رو میکنی >
فعلن !

گریفیندور


مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Padideh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۳۰ ۹:۲۵:۰۸
ویرایش شده توسط Padideh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۳۰ ۹:۲۶:۱۵
ویرایش شده توسط Padideh در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۳۰ ۹:۲۹:۴۷
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۳۰ ۱۳:۵۲:۲۵


تصویر شماره 6
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰
#3
با عجله وارد دستشویی شد و اب را باز کرد . به خودش در اینه نگاه میکرد اما بعد از چند ثانیه دیگر طاقت نیاورد و شروع کرد به گریه کردن....
گویی او بار دیگر کودکی خردسال شده بود اما افسوس که دیگر اغوش مادری مهربان یا پشتوانه ی پدری دلسوز را نداشت اگر چه از اول هم میدانست که هیچوقت کسی قرار نیست وقتی درحال گریه کردن است دستش را بگیرد و او را ارام کند.
در فکر تنهایی که همیشه برای غرورش ان را پنهان میکرد بود که صدا ی دختری مهربان و کمی جیغ گفت :<< نگران نباش تو تنها نیستی ! >>
او ماریتل گریانی بود که به دختر جیغ جیغو معروف بود نه به یک کسی که باهاش درد دل کنی .
اما در کمال تعجب دراکو توجهی نکرد که یک روح به او دلداری میدهد .
__ خسته شدم !
اما بعد به خودش امد و با چشمانی اشک الود گفت :<< تو اصلن منو میشناسی ؟>>
__ معلومه که میشناسم ! تو دراکو مالفوی هستی.
__ پس چجوری از من بدت نمیاد چجوری داری بهم دلداری میدی؟
__چون حسی که سالها ست داری رو منم تجربه کردم . نه اینکه از اول نه .اون موقع بابات اینجا بود تو کوچولو بودی . ازت خیلی بدم میومد چون فکر میکردم خیلی بدجنس و مغروری و هیچ حسی نداری و وجود پر از کینه ست ولی بعد که ... خب .. مردم تازه فهمیدم چه حسی رو تجربه میکنی !
__ چه حسی ؟
__تنهایی !
دراکو دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و اشکانش سرازیر شد.
مارتل کمی جلو امد و ادامه داد :<< منم درست مثل تو وقتی مردم همه فکر میکردن من یه جیغ جیغو ام و هیچ حسی ندارم ! و اون موقع من تنها بودنمو احساس کردم . خیلی سخته از غرورت جلوی همه تظاهر کنی که حالت خوبه که چیزی نیست...
ولی در درونت تو هم حس داری تو هم عاشق میشی !
__ من چرا فکر میکردم تو یه شبح خنگی ؟
و گریه ی دراکو به خنده تبدیل شد و مارتل هم بعد از سالها با صدای بلند قهقه میزد.......

خیلی قشنگ نوشته بودی. اما سعی کن همه دیالوگاتو اینجوری بنویسی.

- تو اصلا منو میشناسی؟


تایید شد.

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۹ ۱۴:۲۲:۰۱


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰
#4
سلام کلاه عزیزم !
من دوست دارم جز گروه گریفیندور بشم و بنظرم تمام ویزگی های گریفیندوری هارو دارم .
ممنون میشم من رو در این گروه بزاری !
با تشکر به احتمال زیاد یک گیریفیندوری اینده !

•~•~•~•~•~•~•~•~•

سلام. برای ورود به ایفای نقش لطفا مراحل زیر رو به ترتیب زیر طی کن و هروقت نوبتش رسید دوباره برای گروهبندی برگرد.

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه داستان نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۱۴:۱۱:۰۷


سه دوست
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
#5
تقریبا دو هفته ای میشد که رون رفته بود ..... اما ان شب درست در لحظه ای که همه چیز به وجودش وابسته بود برگشت .....وطبیعی بود که دل هر دو دوستش برای تنگ شده ولی هرماینی علاوه بر دلتنگی از دستش دلخور هم بود ....
حول و حوش ساعت 6 صبح بود که هری رون را کنار چادر هرماینی برد و به حالت سرخوشانه ای گفت :<< هرماینی ! هرماینی ! بلندشو ! >>
هرماینی که ترسیده بود از درون چادر داد زد :<< همه چی مرتبه هری ؟>> هری خندید و گفت :<< خیلی بهتر از اون !>>
هرماینی بعد از کمی تاخیر بیرون امد و با رون که با لبخندی به نظر خودش جذاب مواجه شد که میگفت :<< سلااااااامم!>>
چند ثانیه ای سکوت حکم فرما بود.
ناگهان هرماینی جلو امد و کوله پشتی رون را از دستش گرفت و به سرش کوبید بعد گفت :<< بعد از این همه مدت ما رو به امون خدا گذاشتی رفتی بعد میگی سلااامم ؟>>
رون که تقلا میکرد گفت :<< از لحظه ای که رفتم.. اخخخ ... دلم پیشتون بود ولی نمیدونستم چجوری برگردم .>>
همه منتظر بقیه ی حرفش بودند و هرماینی هم کمی ارام شده بود.
_ جدی میگم !
+پس چجوری پیدامون کردی ؟ < هری این را گفت و دست هرماینی را گرفت و عقب کشید تا رون راحت باشد>
_ اتش افکن دامبلدور ! کارای زیادتری ازش بر میاد وقتی نشسته بودم و به اشتباهی که کردم فکر میکردم یکهو از روی میز کافه بلند شد و نورانی شد. بعد رفت توی سینه ام و یه حسی بهم میگفت قراره منو به شما برسونه ! همون حسو دنبال کردم و رسیدم کنار دریا پیش تو هری !
و هری هم او را تایید کرد . همه به هرماینی نگاه میکردند... او که انگار مجذوب صحبت کردن رون شده برای لحظه ای به خودش امد و غرید :<< هنوزم از دستت عصبانی ام هااا ! >>
و برگشت و رفت اما کاملا معلوم بود که غرورش این حرف را زده نه خودش !
رون و هری هم بهم نگاه کردند و نیش خند زدند....
هری گفت :<< شانس اوردیاا !>>

توصیف هات خوب بود، قشنگ هم نوشته بودی.
اما از این به بعد هر وقت خواستی دیالوگی از شخصیت های رولت بنویسی، اینکارو بکن.

- شانس آوردیا!

برای اولین نوشتت خوب بود.


تایید شد!
مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۰ ۸:۳۵:۳۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۰ ۸:۳۶:۴۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۰ ۸:۳۸:۰۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.