تصویر شماره ۴-به به! ببین کی اینجاست. جینی ویزلی! دختر اتشین گریفیندور.
گوشه لب مالفوی با خزش سریع یک مار به بالا لغزید. جینی سرش را از روی کتاب بلند کرد. از خودش چه پنهان خواندن ۹۰۰ صفحه تاریخچه در رابطه با انواع "معجون های تعرق نباتات جادویی ابگریز" جالب تر از دعوایی جانانه با یکی از مالفوی های خودپرست نبود. جین از روی صندلی چوبی بر خواست و با حرکتی نرم و سایه وار به گوشه میز تکیه زد.
- اوه مالفوی!؟ اینجا دیدنت باعث تعجبمه! پسر نباید الان پشت میزای گرین هاگز مست کرده باشی؟
نیشخند مالفوی محو شد.
- جدی؟...ویزلی..صادق باش! چند وقته که مخفیانه دیدم می زنی؟
- از وقتی که خالکوبی کردی مالفوی!منظورمو می فهمی؟!..نه؟
جین روی لاله ی سفید گوش مالفوی اهسته نجوا کرد. نفس دراکو در سینه حبس شد.
- چی می گی احمق؟
-چی شد چرا رنگت پرید؟ ..اوه مالفوی عذاب وجدان نداشته باش به هر حال این همه اصالت دردسر سازه.
-دختره ی گستاخ!
دراکو دندان سایید. چشم ها به ارامی جفت جفت به سمت ان دو می چرخید.
جین قلم و کتابش را جمع کرد ،زیر بغل زد و راهش را به سمت راهرویی که به در خروجی ختم می شد کج کرد . چند متر ان طرف تر تکه کاغذ پوسیده دست نوشته ای که برای پسرک سبز پوش به جا گذاشته بود همچون پری سبک از مشت دراکو در هوا تاب خورد و روی کفپوش کتابخانه بی صدا فرود امد
"معجون حفاظت از موهای اصیل زادگان محفل:لجن سیاه+گنداب +فضله موش...
باعث میشه وقتی ذره ذره خم می شی و بهش تعظیم می کنی مو هات به هم نریزه"
جرقه های نفرت و اندوه چون موریانه به استخوان های مالفوی حمله ور شد. با شدت دوید و راه دختر را که سهل انگارانه رد می شد سد کرد. یقه ردایش را به مشت گرفت و با نگاهی خصمانه و وهمناک به او خیره شد.
-موجود کوچیک ابله تو از زندگی من چی می فهمی
سپس او را به عقب هل داد و باعث شد با زمین برخورد کند. همین کافی بود تا شعله های خشم جین از درون سوراخ مردمک چشمانش بیرون بخزد و هاله اب اطرافش را به اتش بکشد. بلند شد ایستاد و با مشتش گودی گونه ی مالفوی را نشانه رفت. مالفوی چوبدستی اش را سمت دخترک فراری گرفت و وردی خواند که باعث شد نردبان چوبی روی قفسه طبقه دوم جلوی راه او سقوط کند. جین پشت قفسه ای پنهان شد. صدای اعتراض جادواموزان حاضر بلند شد و همهمه ای به راه افتاد.
جین از قفسه ها بالا رفت و پیش از انکه مالفوی بتواند جادویش را خنثی کند لوح و قلم های متعدد جوهری شناور در هوا را که تحت فرمان کتابدار، در حال لیست برداری بودند تحت سلطه خود در اورد و چون ارتشی از تیر های اغشته به خون سیاه به سوی مالفوی فرستاد. حالا داد خانم پینس هم هوا شده بود و جیغ زنان التماس می کرد دست از سر کتابخانه اش بر دارند مگرنه روز خوشی نخواهند دید. جینی اما با شیطنت به حقه خود که مالفوی را وادار به افتادن پس زمین کرده بود می خندید طولی نکشید که قفسه ای از کتاب ها به اشاره ای روی سرش تلنبار شد. مالفوی چنان که از کنارش می گذشت دندان های براقش را نمایان کرد جین برخواست ، ردایش را دور انداخت و همچنان که چوبدستی اش را می رقصاند و ساز و کار ورد های مختلف را روی حریفش امتحان می کرد به دنبال او می دوید. این نبرد خودش بود باید حالی دراکو مالفوی متکبر می کرد بدون وجود هری ، هرمیون یا رون هم قادر به به خاک کشیدن او است. پس در اقدامی شمع چراغ های کتابخانه را خاموش کرد و میدان مبارزه را تاریک و تار، پشت سر مالفوی ظاهر شد.
جینی چون شبحی سرگردان در نیمه تاریکیِ اطراف دنبالش می کرد، پشت سرش بود؟ کنارش؟ روبه رویش؟
کتابخانه وسیع و شکوهمند مدرسه ، حالا لبریز از گرد و غبار و اوار کتاب های فرو ریخته و خالی از جمعیت بود. این دراکو را به وحشت می انداخت پوچی خالصانه و تنهایی محسوسی که از ان اجتناب می کرد در اطرافش تا بی نهایتی که نمی دید در جریان بود.
-دراکو! دلت می خواد شبو توی درمانگاه بگذرونی؟
سالن همچنان در نظرش وسعت می یافت.. کنار نکشید.
- البته !توی تخت تو عزیزم.
حالا قفسه های چوبی سنگین با رعشه های عظیم جادوی چوبدستی او ردیف به ردیف به دنبال جینی فرو می ریخت و زمین را می لرزاند تا در نهایت...
دراکو با شانه های لرزان ، تقلا کنان برای حفظ ظاهر سنگی مجسمه وارش در هیبت سایه وار سمت شرقی کتابخانه و جینی خواهان انتقام برای سال ها حقارت و ضعیف شمرده شدنی که گاهی چهره تاریک او را به ارمغان می اورد و عذابش می داد در سمت غربی کتابخانه، مقابل یکدیگر ایستاده بودند و هیچ یک هم برنده نبود.
غبار در راس نور خاکستری کم جان ماه که از پنجره ها روی خرابه قفسه ها باز تاب می شد می چرخید و فاصله بین دو تاریکی طرفین را پر می کرد.
دراکو ورد اخر را خواند. گره شالگردن جینی ویزلی محکم تر و محکم تر شد و هر لحظه او را رو به زوال برد. صدای دست و پا زدنش در سالن زمزمه شد. و صدای قدم های نزدیک شونده نیم چکمه های براق دراکو.
دامبلدور در راهرویی به سوی محل درگیری می امد تا هرج و مرج این دو جادو اموز یاغی را سامان ببخشد و حسابی گوشمالی شان بدهد.
در حالی که صورت جین در تاریکی خون مرده می شد، گره شالگردن بی انکه متوجه شود باز و همان موقع چهره سرد دراکو بالای سرش نازل شد.
دامبلدور ، مک گونگال و اسنیپ مچشان را در صحنه جرم گرفتند ان شب حسابی هر دو را جداگانه گوشمالی و بدترین تنبیه های ممکن برای روز های پی در پی اکتبر را ترتیب دادند .۲۸۰ امتیاز هر دو گروه کسر می شد.
پس از ان دیگر هیچوقت تنها یکدیگر را ملاقت نکردند یا با هم مواجه نشدند.
اما اکتبر که تمام شد ، و تمامی تنبیه ها و نگاه های چپ چپ و ... چیزی که دراکو و جینی به یاد می اوردند ان لحظه ی رویا رویی نفسگیری بود که در ثانیه های اخر با همدیگر داشتند. که نگاه بی روح دراکو و مشت های بی رحم جین بهشان فهمانده بود که هر دو مهره های فرعی بازی بزرگتر و البته که بازنده هستند!.. که در لحظه ای صادقانه ، رگبار باران بی صدا روی شیشه ها فرود می امد و عبور نور را خدشه دار می کرد که همه در سرسرای پر نور ، جایی دور از انجا شام می خوردند و انجا عنکبوت های کوچک زیر اوار کتاب های بزرگ مرده بودند..
توصیفاتت کامل و عالی بود. خیلی خوب نوشته بودی. فقط یه اشکال کوچولو تو فاصله گذاری داشتی. اما در کل عالی بودی. تایید شد! مرحلهی بعد:
گروهبندی!