هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (oOᴍᴇʟᴏʀɪɴOo)



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
#1
جاناتان بی نوا در حالی که داشت مغزش از منقارش میپاچید بیرون؛ تندی خودشو از دست بلاتریکس آزاد کرد.
_صبر کن ببینم جوجه کلاغ، برای ارباب چه اتفاقی افتاده؟
اما قبل از اینکه بلاتریکس جوابی بشنوه جاناتان بال زد و رفت.
آشفته و پریشون سعی کرد تا گفته های جاناتان رو هلاجی کنه.
نزدی..تيمارستان..لندن
_نزدیک تیمارستان لندن!
بلاتریکس زود تند سریع مرگ خوار ها رو خبر کرد و به سمت تیمارستان راه افتادند.
این ور رو گشتن اون ور رو گشتن،
خبری از ارباب شون نبود.
که صدای پیر مردی رو که زار میزد شنیدن
_تام کوچولوی بابا، چشماتو وا کن،منو نگا کن، دوباره بابا صدام کن.
مرگ خوارها به سمت صدا رفتن و با پیکر بی هوش ارباب شون تو بغل دامبلدور رو به رو شدن.
بلاتریکس که تحمل دیدن همچین صحنه ای رو نداشت شروع کرد به جیغ و داد زدن.
_عروس قشنگم به خودت انقدر مسلسل نباش. پسرم پاره تنم خوابیده.
_
مرگ خوارها نمیدونستن بابت همچین صحنه مضحکی روی زمین غلت بزنن یا مثل مرغ های توی آسمون به حال ارباب شون زار بزنن
بلاتریکس جیغی سرشون کشید و گفت:
_چرا مثل مجسمه وایستادید منو بر و بر نگاه میکنید بیاید کمک کنید ارباب رو ببریم درمانگاه.



پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
#2
اول از همه یه پیامی دارم برای بلای عزیز...
ارباب حرمت داره نه لذت

1-هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.
کلا با سابقه داشتن به طور جدی مشکل دارم

2-به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
برعکس آقا،دامبلدور که اسمش ورد زبون هاست به زبون آوردن اسم ارباب خیلی هراسناکه خودشون که دیگه بماند

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
شرارت به وقت افق چشم های ارباب

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
دامبلدور:ریشو کمند

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
هرچی که تا به حال خوردن رو بالا بیارن دوباره بخورن

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
چراغ ها رو خاموش کنیم

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
موهای زیر بغلشون رو اصلاح میکنم

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
از قرار معلوم ارباب رفته جلو آینه، از ابهتی کا داشتن خود به خود موهاشون ریخته دماغ شونم خود به خود افتاده
هرچند که از جذابیت و بِلا کشی شون چیزی کم نکرده

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
ترکيب ريش با شکر و فروش با نام تجارى حاج دامبل

ارباب میدونم تازه واردم و تعداد پست هام کمه ولی مرلین رو خوش میاد تو این سوز و سرما بمونم؟
حیف نیست شما که این همه دارا اید یه مرگ خوار نازنینی مثل من نداشته باشید؟


ماتیلدا!
(پیغوم پسغوم میدی به من؟
تایید نشد! بفرما بیرون سد معبر نکن! خیر! تایید نمیشه! بفرما بیرون وقت ما رو نگیر! اصرار نکن! خیر!)
ریشو کمند!
افـ… افق… افق چشم های ارباب؟! شما واقعا از جونت سیر شدی آره؟ می‌خوای چشم‌هات رو بذارم کف دستت؟

ماتیلدا چند تا از پست هات و نقد آخرت رو خوندم. به نظرم پست‌هات طنز باحالی دارن. اما مشکل اینجاس که درست ازش استفاده نکردی. و دلیلش هم نداشتن تجربه‌اس! مثلا نشناختن سوژه‌ها و شخصیت‌ها و اینا. به همین دلیل الان تاییدت نمی‌کنم. برو و فعالیت کن. پست‌های سایرین رو بخون و سعی کن ازشون چیزای خوب یاد بگیری و مهم تر از همه، هر چهار، پنج پست یک بار، یه درخواست نقد بده. مثلا الان یه نقد جدید هکتور برات انجام داده. اون رو بخون و سعی کن با توجه به نکاتی که بهت گفته، چندتا پست بزنی. بعدش باز درخواست نقد بده تا ببینی چقدر از اون مشکلات حل شده و چقدر پیشرفت کردی. مطمئنم به زودی کیفیت پست‌هات خیلی بهتر میشه.
اگه کمک و راهنمایی هم خواستی، ناظر انجمن خصوصیت، جادوکار‌ها و اعضای با تجربه سایت، می‌تونن کمکت کنن.
دفعه بعدی که خواستی درخواست مرگخواری بدی هم لازم نیست دیگه فرم رو پر کنی. فقط یه پست همینجا بزن که من برم و دوباره بررسی کنم.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۱۲/۱ ۱:۰۷:۲۰


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۹:۳۵ جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰
#3
بچه ها یکی یکی سوار اتوبوس شدند.
خوبی ماجرا این بود که وزارت خونه اتوبوس دیگه ای به نام پیکارگر در کنار اتوبوس شوالیه برای خدمات رسانی راه اندازی کرده بود که بسیار امن و آروم تر بود.
درسته این یک جورایی اهانت ماگلی محسوب میشد، اما دسته کم احتمال به وقوع پیوستن اتفاقات ناگوار از جمله مرگ و میر رو به حداقل میرسوند‌.
اتوبوس درست مثل اتوبوس های ماگلی خیلی آروم شروع به حرکت کرد.
یکی از جادو آموز ها که بی شباهت به موش های ساکن فاضلاب نبود پرسید:
_میشه خوراکی هامون رو بخوریم؟
_اگر تضمینی وجود داشته باشه که خورده هاتون رو بالا نمیارید اشکالی نداره؛ به قول وزیر جادو مثلا شریف مون بخورید و بیاشامید اگه چیز موند اصراف نکنید.
کمی گذشت و همهمه بچه ها شروع شد.
یه عده وسط اتوبوس راه می‌افتادند، و تا خوراکی با بقیه داد و ستد نکنند و در تمام بحث ها شرکت نکنند سر جاشو نمی‌نشستن.
یه عده دیگه در حالی که سر جاهاشون نشسته بودن آتیش میسوزوند و گهگاهی به سمت صندلی عقب برمیگشتن و خوراکی کش میرفتن.
ته اتوبوس هم جادو اموزایی بسیار مشکوک جمع شده بودن و بدون اینکه با کسی کاری داشته باشند جلسه ای تشکیل داده بودن
نارلک بیشتر از همه از عقبی ها هراس داشت و خودش رو برای انفجاری دیگه و چپ کردن اتوبوس اماده کرده بود.
دیگر نمیشد اون همه سر و صدا و بلوا رو تحمل کرد. پس رو به جادو آموز ها فریاد کشید:
_زود تند سریع بشینید سرجاتون تا دماغ های خوشگل تون با کف اتوبوس یکی نشده
بچه ها در حالی که زره ای برای حرف نارلک ارزشی قائل نشده بودن یک صدا می‌خوندن:
_ما جادو آموزا میکنیم شرارت
از استاد نارلک مون میباره وقاحت
_حالا از من وقاحت میباره؟
حیف ک کتف و بالم بسته ست
وگرنه چنان کاری میکردم مثل همون وقاحت، اشک از چشمای تک تک تون مثل ابر بهار بباره
قبل از اینکه نارلک از شدت عصبانیت پراش بریزه و پس بیوفته اتوبوس متوقف شد
از قراره معلوم به مقصد رسیده بودن..



پاسخ به: ولدمورت چی نداره ؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰
#4
ارباب فقط مرگ خوار با وفا و نازنینی مثل منو نداره



پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰
#5
تا شعر کلاه قاضی تمام شد همراه با بقیه جادو آموزا چنان برای کلاه کف زدم که دستام به جز جز افتاد.
_خب جادو اموزان مثلا عزیز اسم هرکی رو که میخونم بیاد و روی چهار پایه بشینه و کلاه رو بزاره سرش تا گروهبندی بشه
دیگه وقتش رسیده بود
برام سوال بود که کلاه میتونه گروهی که برام مناسبه یا در اصل من برای اون گروه مناسبم رو پیدا کنه؟
معاون اسامی رو تند زود سریع میخوند و کلاه قاضی با صدایی بلند گروه فرد رو اعلام میکرد.
_ماتیلدا استیونز
وقتی بر روی چهارپایه نشستم اخرین صحنه ای که دیدم جمعیت جادو اموزانی بود که با کنجکاوی و یا شایدم فضولی سرک کشیده بودند تا من رو بهتر ببینن
چقدرم با اون کلاه نخ نما دیدنی بودم!
لبه ی کلاه کاملا جلوی چشم های ملت کُشم رو گرفته بود.
کلاه شدوع به کنکاش درونم کرد:
شجاعی ولی گاهی این شجاعتت رو حماقت تلقی میکنی زیرک و حقه بازی ولی به هیچ وجه روحیه قدرت طلبی نداری که هیچ ازشم فراری هستی هوش و زکاوت خوبی داری منطقی هستی
اما خب مهربونی و سخت کوشی هم در وجودت به وضوح دیده میشه
کلاه قاضی با صدای بلند اعلام کرد:
هافلپاف!!!!!!!
معاون کلاه رو از سرم برداشت و یه جورایی در ملا عام ازم کلاه برداری کرد
و نفر بعدی رو صدا زد



پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰
#6
یا توی ریونکلاو یا هافلپاف یا اسلیترین یا گریفندور
چون هاگوارتز فقط همین چهارتا گروه رو داره


در جست و جوی زیر بغل نجینی


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰
#7
با هر جست شاه خرگوش غول پیکر،قیامت گرگ های‌ تیتیش مامانی خائن به ذات فرا میرسید
لینی خرگوش شایسته ارباب رو پیدا کرده بود.
ارباب قرار بود شاهِ، شاه خرگوش بشه.
شاه شاهان!
اما مشکل اینجا بود که چطور این شاه خرگوش رو بگیره و مهار کنه و به خدمت ارباب برسونه
جیغ و فریاد گرگ ها بلند شد هر کدوم به سویی فریاد میزدن و کمک میخواستن.
چه پاشنه ها که در حین فرار نشکست،
دل ها که بماند افسوس..
خرگوش گرگ ها رو یکی پس از دیگری لقمه چپ میکرد.
سیلی سرخ رنگی راه افتاده بود که حاصل تراوشات بدن شقه شده گرگ ها بود.
چه صحنه جذابی بود
کاش ارباب بود و این صحنه رو رویت میکرد و فیض میبرد
کار گرگ ها یکی پس از دیگری به اتمام رسید
چنان گرگ ها رو با ولع تیکه پاره می‌کرد و داخل معده اش با لذتی وحشیانه جا داد که لینی حسابی دلش قش و ضعف رفت و گشنه اش شد
لینی با ذوق گفت:
_شاه خرگوشم حالا که عذا گرگا رو در آوردی و دیگه ظرفیتی برای دعوت کسی به روده هات نداری میخوام بهت مژده افتخار بزرگی که نصیبت شده رو بدم
شاه خرگوش به طرف لینی برگشت
لینی نگاهی به شکم بر اومده اش انداخت و گفت:
_بهت پیشنهاد میکنم همین الان خودتو برای یه رژیم غذایی سخت اماده کنی چون ارباب گالیون هاشو از تو جوب نیاورده بکنه تو شکم تو
ولی خب میتونیم با روغن دنبه هات مرگخوارای بی لیاقت رو خفه و بعد سرخ کنیم
شاه خرگوش قرشی گوشخراش کرد و به ادامه حرفای لینی گوش داد
_ناز نکن دیگه؛دستت رو بده تو دستم از اینکه بدون تو برم پیش ارباب میترسم..
شاه خرگوش در جواب لینی طناز طنز گو دوباره خرناسی وحشیانه تر کشید و خون خوارانه دندان های مسواک نخورده اغشته به خونش رو به لینی نشون داد
لینی در حالی که لباس زیر لازم شده بود با ترس نیشش رو باز کرد و گفت:
_شاه خرگوشی جونم بهتر نیست دهنتو ببندی تا کرمای ساکن بین صخره های زرد رنگ دهنت سرما نخورن؟
شاه خرگوش که دیگه صبرش تاب تاب عباسی شده بود جستی زد و به سمت لینی حمله کرد
لینی فریادی زد:
_اصلا غلط خوردم
و پا به فرار گذاشت..


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۳:۲۱
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۶:۲۰
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۴۹:۰۷
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۲:۵۸
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۴:۰۴
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۴:۴۶
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۱۰:۵۶:۰۴


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰
#8
نام:ماتیلدا استیونز
گروه:هافلپاف
نژاد:ماگل زاده
چوبدستی:چوب درخت افرا،ریسه قلب اژدها، 34 سانتی‌متر،انعطاف پذیری متوسط
پاترنوس:روباه
جارو:ماه نورد
ویژگی های ظاهری:
https://s6.uupload.ir/files/11d4e5180d ... dbe035272e7c0894_6d05.jpg

ویژگی های اخلاقی:
به‌عنوان افرادی آرام و تحلیل‌گر توصیف می‌شود. از خلوت‌کردن، فکرکردن درباره نحوه کارکرد چیزهای مختلف و رسیدن به راه‌حل مشکلات لذت می‌برد.برای خود یک دنیای داخلی غنی دارد و ترجیح میدهد که توجهش را به‌جای دنیای بیرونی، بر افکار درونی خود متمرکز کند. به‌طور معمول، دایره گسترده‌ای از روابط اجتماعی ندارد، اما تمایل دارد که به گروهی منتخب از افراد، نزدیک باشد. ساکت، محفوظ و متفکر است. به‌عنوان فردی درون‌گرا، ترجیح می‌دهد که با گروه کوچکی از دوستان نزدیک که با آنها علایق و ارتباطات مشترکی دارد، معاشرت کند.
از تفکر درمورد مفاهیم نظری لذت می‌برد و تمایل دارد که برای منطق، بیش از احساسات ارزش قائل شود؛ و تصمیماتش را بر پایه اطلاعات عینی اتخاذ می‌کند، نه احساسات ذهنی. هنگام ‌تحلیل داده‌ و تصمیم‌ گیری، بسیار منطقی و عینی است.
هیچ‌کس به اندازه او تاکنون نبرد ذهنی را دوست ندارد، چرا که این کار به او فرصتی برای به‌کار بستن شوخ طبعی خود بدون اینکه به زحمت بیفتد، نشان دادن دانش گسترده خود و ظرفیت ربط دادن ایده‌های پراکنده برای اثبات حرفش را می‌دهد.
شیفته ایده‌پردازی و نظریه‌پردازی است و به ایده‌پردازی نیز شهرت دارد و میتوان او را با صفاتی همچون نوآور،‌ خیال‌پرداز و مناظره‌گر توصیف کرد
به‌راستی وکیل مدافع شیطان است، یعنی نابود کردن استدلال‌ها و اعتقادات و در معرض دید همگان قرار دادن حاصل این تلاش.

چکیده ای از زندگی:
تنها وقتی شش سال داشت پدرش به طرز مشکوکی در خیابان در نیمه های شب به قتل رسید.
البته این قضیه به همین جا ختم نشد و چند ماه بعد از آن مادرش دچار حمله عصبی شدید شد و در یک بیمارستان مخصوص بیماران روانی سپری کرد. به این ترتیب مسئولیت بزرگ کردن ماتیلدا به گردن یتیم خانه ای در لندن افتاد.
در سن 11 سالگی نامه مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز را دریافت کرد.
و با توجه به چیزی که عقل گواه میکرد به این نتیجه رسید این نامه نقشه ای برای به تمسخر گرفت اوست اما سرانجام کنجکاوی بر او و گشادیسمش غلبه کرد و به دنبال پیدا کردن آن تمسخر کننده ساخته ذهن خود راه افتاد و سپس با حقیقت رو در رو شد و آن را با خشنودی پذیرفت

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی ماتیلدا.



ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۸ ۹:۴۷:۲۸


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۲۸ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۰
#9
دالی!
نترس کلاه جونم
اومدم برای گروهبندی..
خب خب
اول از همه اینکه برونگرای غیر اجتماعی عم
و همین باعث میشه اکثر وقتا درونگرا شناخته بشم
با افراد کم و محدودی جوش میخورم
چون اکثرا معیار های شخصیتی لازم برای دوستی با من و یا حتی تحمل کردن شون رو ندارن
در عوض با افراد محدود رابطه عمیق و صمیمی برقرار کردم
و تمایلی ندارم افراد جدید رو به زندگیم راه بدم و عشق و علاقه و توجهم رو بین اونا هم تقسیم کنم
عادت در دستور دادن دارم
کمالگرام
شوخ طبعم و تنذ های طنازی میگم
خیلی رک و پوست کنده عم و با کسی تعارفم ندارم
گاهی ممکنه شیطنت کنم و دروغ بگم اونم از اون نوع دروغ هایی که مو لا درزش نمیره
حامیِ مجادله گرم (اگر با mbti آشنا داشته باشی فکر کنم بگیری منظورم رو البته اگرم آشنایی نداشته باشی بازم میگیری..کلا بگیرت خوبه بهت پیشنهاد میکنم زنم بگیری)
چند چیز هستن که بهشون خیلی علاقه دارم از جمله
موسیقی بدون محدودیت سبکی
کتاب خوندن
هنر به خصوص نوشتن
خیال پردازی
چالش فکری
انواع طیف رنگ سبز و قهوه ای
شجاعت زیادی دارم که گاهی به حماقت بیشتر شباهت پیدا میکنه
هیجان طلبم
راهکار های جدید و متفاوت رو ابداع و امتحان میکنم
و از شکست خوردن تو کار های جدید هراسی ندارم و به عنوان تجربه بهش نگاه میکنم
سعی میکنم زاویه دید های متفاوت و بیشماری داشته باشم
تحلیل گرخوبی عم
و میتونم به خوبی پتانسیل ها رو کشف کنم
و ممکن ها رو در ناممکن ها پیدا میکنم
در ذهنم معیار زیبایی برای آدم ها ندارم بنابراین همه رو زیبا میبینم
به دور از هرگونه شعار و کوفت و زهرمار دیگه
و ملاکم شخصیت آدم هاست
به سرعت نور عصبی میشم
و به سرعت جاذبه زمین خشمم فروکش میکنه
خلاقم و دوست دارم خلاقیتم رو افزایش بدم
یکم حقه بازم
شلخته عم و کم پیش میاد کسی منو شونه به دست یا حوله حموم به تن ببینه
به روانشناسی و روانکاوی و اینجور مسائل و نجوم و فضا و تاریخ علاقه دارم و اطلاعات زیادی هم راجب شون دارم
به تنفر در نگاه اول بیشتر باور و علاقه دارم تا عشق
از رهبریت فراری عم و دوست دارم دست راست و معاون و وزیر رهبر باشم
خدا اون روز رو نیاره با کسی لج بیوفتم و رفتارای مضحکش به مذاقم خوش نیاد
اون وقت خشاب زبونمو پر میکنم
و شروع به ترور شخصیتی از نوع کاملا مودبانه ولی تضمینی میکنم
اره دیه..
با این اوصاف ازت تقاضا دارم گروهی رو انتخاب کنی که برام مناسبه یا درواقع من براش مناسبم

اگر اینطوره، پس میندازمت... هافلپاف!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط oOᴍᴇʟᴏʀɪɴOo در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۹:۳۲:۲۰
ویرایش شده توسط oOᴍᴇʟᴏʀɪɴOo در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۹:۳۵:۵۸
ویرایش شده توسط oOᴍᴇʟᴏʀɪɴOo در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۹:۴۱:۰۸
ویرایش شده توسط oOᴍᴇʟᴏʀɪɴOo در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۹:۴۹:۴۲
ویرایش شده توسط oOᴍᴇʟᴏʀɪɴOo در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۱۲:۱۸:۰۲
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۱۴:۰۷:۴۳


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰
#10
http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... I__m_weak_by_clefchan.jpg
اشک هایش یکی پس از دیگری پس از طی کردن مسیری طولانی بر روی گونه هایش درمقابل چشمانش بر روی سنگ های مرمرین دستشویی متروکه ی هاگوارتز میچکید.
اول بار بود که اینگونه میگریید. نمیتوانست مانع اشک هایش شود پس اجازه میداد که جاری شوند...
_این کیه که مثل ابر بهاری گریه میکنه?!

دراکو با این صدا که صدای میرتل گریان بود از جا پرید و هزار باز به خود لعنت فرستاد که چگونه به خاطر نداشت که او در این متروکه زندگی میکند?!
سعی کرد خود را جمع و جور کند تا میرتل متوجه اشک هایش نشود اما چهره اش از شدت گریه چنان بر افروخته شده بود که همه چیز را اشکار میکرد...چیزی برای پنهان کردن باقی نمانده بود...

_دراکو مالفوی رو ببین! داره گریه میکنه…!
_اه…خفه شو...
این جمله را وقتی گفت که همچنان داشت اشکهایش را با شنل سبز رنگ اسلیترینی اش پاک میکرد... نمیدانست چرا اشکهایش تمامی ندارند...?!

_دراکو بگو ببینم چی شده?!
_از اینجا برو...
_ای بابا دراکو انقدر بی رحم نباش…
_بهت گفتم برو…برو گمشو…برووووو…
دراکو اخرین جمله اش را فریاد زد اما دیگر نتوانست خود را نگه دارد و بار دیگر بغضش ترکید و اشک هایش سرازیر شد.

میرتل فقط به اون نگاه میکرد و متعجب بود که چه چیزی توانستن دراکو مالفوی را که همانند خاله اش بلاتریکس لسترنج بی رحم بود را به گریه در بیاورد...ترجیح داد به حای رفتن همانجا در گوشه ای بنشیند...شاید دراکو احتیاج داشته باشد با کسی صحبت کند…


0~0~0~0~0~0~0~0~0

سلام خوش اومدی
خوب نوشته بودی فقط از این به بعد وقتی می خوای دیالوگ برای شخصیت هات بذاری از این(-) علامت استفاده کن نه از این(_).
مثل این:
- بهت گفتم برو…برو گمشو…برووووو…

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۸:۳۲:۵۱
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ ۸:۳۴:۴۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.