هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: تولد بیست سالگی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹:۵۹ جمعه ۸ دی ۱۴۰۲
#1
درود و لوموس فراوان
خوشحالم که خوش گذشته و ناراحتم که نرسیدم، ولی خب من از اولم به ۲۱م رای داده بودم، بنابراین.
امیدوارم سال دیگه ببینمتون و تولد جادوگران حسابی مبارک.



پاسخ به: خداحافظ پروفسور دامبلدور... (مایکل گمبون درگذشت)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ شنبه ۸ مهر ۱۴۰۲
#2
تصویر کوچک شده


You will also find that help will"
always be given at Hogwarts to
".those who ask for it



پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۲
#3
نقل قول:
سلام پروفسور

سلام به روی ماهت.

بابت تاخیر و خواب رفتن محفل شرمنده.
والا من رفته بودم تو طبیعت که از فشار و استرس و این چیزای بد دنیای امروز دور بشم. یه غار قشنگی هم اون اطراف بود، رفتم داخلش به زیبایی ها و سفیدی های اطرافم و شماها فکرکردم و کم کم خوابم گرفت.
نمیدونم چرا سرعت زندگی انقدر زیاد شده، خیلی بده که بعد یه چرت کوتاه انقدر همه چی تغییر کرده.

نقل قول:
تنها چیزی که برام به جا گذاشت یک گردنبند بود با نوشته ای در داخلش : ((زمانی که تاریکی حمله کرد به گذشته ات رجوع کن))


چه داستان غم انگیز و تاثیرگذاری ایزابل.
متاسفانه تام هیچوقت ارزش عشق و خونواده رو درک نکرد. ولی خوشحالم که تو بهش پی بردی.

ما تو محفل با فعالیت و رول زدن، نقد گرفتن، ماموریت و مهم تر از همه تمرین سفیدنویسی و پرورش ویژگی های جادوگر سفید خودمونو قوی میکنیم تا به وقتش بتونیم با تاریکی مبارزه کنیم.
تو هم به نظر اهل مبارزه میای و عزمت راسخه. پس بفرما داخل که دم در بده.



پاسخ به: لــومــوس مـاکسیـما !
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۲
#4
به به چه لوموس های قشنگ و درخشانی. دل این پیرمرد رو با چوبدستی هاتون روشن کردید.
اعضای قدیمی سایت هستن ولی خسته ن، اماااا اگه همینجور لوموس به دست بمونید و ناز باشید، بزودی شادی و فعالیت و اینا پیدا میشه.
منم که پیدا شدم‌.



پاسخ به: لــومــوس مـاکسیـما !
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
#5
به به، لوموس و رنگ و بوی روشنایی میبینم.
لوموس به تاپیک و سر و رو و قلبتون.

آبنبات میون بحث های فنی و آینده نگرانه تون، منم بسی خوشحالم که فعالیت دوباره سایت رو میبینم.
تو این مدت که همه به خواب زمستونی رفته بودیم منم هرازگاهی چشممو باز میکردم و گاهی جغدی هم میفرستادم اما سعی میکنم نقش بیشتری در به اوج رسیدن سایت داشته باشم.

امیدوارم موانع بروزرسانی سایت هرچه سریعتر برطرف بشن و سایت تازه نفس و جذاب تری داشته باشیم. متعاقبا هم خبرای جدید هم سایت جدید عضوهای بیشتر و فعال تری جذب میکنه.

از زحمات مدیران و اعضایی که جادو رو فراموش نکردن هم کمال تشکر رو دارم و لوموس به همتون.



پاسخ به: تابلوي شني امتيازات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۱
#6
نمرات جلسه پایانی کلاس تاریخ جادوگری


ریونکلاو
آلنیس اورموند: ۳۰

گریفیندور
کتی بل: ۳۰

هافلپاف
پیکت: ۳۰



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۱
#7
نمرات جلسه پایانی کلاس تاریخ جادوگری


آلنیس اورموند: ۳۰
خیلی جالب بود که از تدریس جلسه قبل هم استفاده کردی، مصاحبه هم جامع و کامل و زیبا بود. گرگ سفید تاثیرگذاری بودی. وجترین هم هست.
لذت بردم.


کتی بل: ۳۰
سلام به دانش آموز نمونه.
خوشحالم که از سوالات و معادلات پیچیده برامون نگفتی‌.
ممنون که نظرت رو گفتی. تو هم توی هاگ با خلاقیت و فعالیت خیلی خوبت واقعا درخشیدی.

پیکت: ۳۰
پس بخاطر توئه که فیزیک کنکور انقد سخته.
زیاد ورجه وورجه نکن و زود برگرد لطفا.
جالب بود بوتراکل خشن و خلاق.

ممنون از همگی بابت تکالیف قشنگ و جالبتون. امیدوارم از کلاس تاریخ جادوگری لذت برده باشین.
من که واقعا اوقات خوشی رو کنارتون گذروندم.
با امید بهترین اتفاقات براتون و لوموس به قلب هاتون.



پاسخ به: حمام باستانی تاریخی شلمرود ( مختلط تفکیکی)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱
#8
از جاروی جیغ تا مرلین vs چهار چوبدستی دار
سوژه: صلح

پست نهایی

فلش بک
توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود،
حسنی نگو، بلا بگو، تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی، هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه.
باباش میگفت:
-حسنی میای بریم... برات زن بستونم؟
-بابا، الان باید میگفتی میای بریم حموم، بعد من ناز کنم و با الاغه و جوجه و کلاغه بخوام بازی کنم، چرا داستانو خراب میکنی!
-اینا واسه بچه هاست پسرم. تو دیگه مرد شدی. آینده ی بالا شلمرود و پایین شلمرود دست توعه. ازدواج با دختر بالا شلمرودی ها مساویه با گرفتن زمین هاشون! میتونیم بعدش تو زمین هاش تا دلمون میخواد هندونه بکاریم و هندونه صادر کنیم و پولدار بشیم.
-اما بابا، اون تمیزه، پیش همه عزیزه، اما من چی؟
-بذار ببینم، موی بلند رو برات دم اسبی میبندیم، مده. روی سیاه هم که اگه نخواد نژادپرستی محسوب میشه و اونجوری اصن نمیشه. ناخن بلندتم فعلا مخفی کن تا ببینیم چی میشه.
-باشه، کره الاغ کدخدا داره یورتمه میره، من رفتم.
-ببین زن، با این بچه بزرگ کردنت.
-به خانواده باباش رفته.
پایان فلش بک

دامبلدور کمی به ریش سفیدش دست کشید. به هرحال ریش سفید قضیه اون بود و باید به بهترین شکل از افزایش عشق و محبت و صلح به این دنیا مطمئن می شد.
-قبوله باباجان. آسمونش مال ما، زمینش مال شما. فقط... عروس خانوم و آقا داماد هم موافقن دیگه؟
-بعله، وصلت این دو نفرو اصلا تو اسمونا نوشتن. دختر بنده که همش داشته ادامه تحصیل میداده، نه گذاشتیم افتاب ببینتش نه مهتاب و بالعکس...

تاتسویا به طرف پروفسور خم شد. یه سامورایی همیشه حواسش جمع‌ه.
-پروفسور، دختره خون آشامه.
دامبلدور سرفه ای کرد تا براثر چایی ای که به گلوش پریده بود خفه نشه.

-کلا هم اهل جلو آینه وایستادن و بزک دوزک و اینا نیس‌... کدخدا بهتر میدونه خانواده ما چقدر آبروداره.

-بعله، اونکه شکی درش نیست. آبرودار و بااصالت و زمین دار بزرگی هستن ایشون.
-زمین هایی پر از خربزه مشهدی. راستی! سند زمین مهریه ی دخترم رو میشه ببینم؟

دامبلدور درون مغزش زنگ خطری رو حس کرد. بازی اونا الان به چندتا خربزه و هندونه وصل بود. نباید میذاشت بحث عوض بشه.
-گفتید اقا داماد چیکاره س؟

مادر داماد که از اول مجلس داشت پشت چشم نازک می کرد گلوش رو صاف کرد.
-والا تعریف از خودمون نباشه پسرم ماشالمرلین هزار ماشالمرلین کار و بارش سکه س. تو کار گیمینگ و استریمه. هر روز به چندنفر حمله میکنه و سکه ها و غنایم برمیداره.
-راهزنه؟

کدخدا چشم غره ای به همسرش رفت.
-نه پروفسور، غیرحضوری بازی و حمله میکنه. آخه پسرم تو ده دوست و رفیقی پیدا نمیکرد که در حد و اندازه ش باشه. اینجوری شد که اومدیم بالا ده مزاحم شما شدیم.

کدخدای بالا ده که از این تعریف بادی به غبغب‌ش داده بود، لبخند ملیحی زد.
-حالا کجا هست این گل پسر؟
-غلامتونه، تو راهه الاناس که برسه.

دامبلدور از اینهمه عشق و محبت گل از گل‌ش شکفته بود و با اشاره ای به تاتسویا، سامورایی جلو رفت تا دو کدخدا مجوز بازی توی حموم شلمرود رو امضا کنن. با توجه به تعارف تیکه پاره کردنا و «امکان نداره من جسارت کنم اول امضا کنم» و «این چه حرفیه شما بزرگ تری» امضای مجوز تقریبا یک ساعتی طول کشید. اعضای تیم خودشون رو با ریش دامبلدور پوشوندن و به خواب رفتن اما دامبلدور صبرش زیاد بود.

-ای بوتراکل نازنین، سر در هوا، چنگ بر زمین، برگت بلند و پرمو، دستت مثال جارو، یک کمی به من سواری میدی؟
-نه که نمیدم.
-چرا نمیدی؟
-برای اینکه من ریزم، ببین. تو خرس گنده ای!

دامبلدور تازه مجوز رو گرفته بود که صدای خشمگین پیکت رو تشخیص داد و در کسری از ثانیه با متانت دویید تا جلوی پیکت رو بگیره که داماد آینده رو خط خطی نکنه. مهم این بود که فردا همه چیز ختم به خیر می شد.

روز مسابقه- حمام باستانی شلمرود

-شمع و چراغارو روشن کنید امشب عروسی داریم...

دامبلدور با فندکش شمع و چرغارو روشن کرد.

--همسایه هارو خبر کنید امشب عروسی داریم...

دامبلدور رفت که همسایه هارو خبر کنه.

-پروفسور! ما خودمون بازی داریم شما باید به ما کمک کنید نه اونا. بازی آخر! بازی بزرگ!

اما دامبلدور رفته بود. به هرحال از پروفسور عشق و دوستی و صلح‌ کمتر از این هم انتظار نمی رفت. هرچند سامورایی در تحت کنترل گرفتن اوضاع استاد بود.

-نگران نباشید بچه ها، ما طبق معمول بهترین عملکردمون رو به همه نشون میدیم و برنده این لیگ میشیم! میدونم که همتون رویای اون لحظه رو دارید و نمیتونید صبر کنید. بین ما و جام فقط این بازی قرار داره. پس بریم که بترکونیم! و هرچی شد به پایین نگاه نکنید. :victory:

طبیعتا بعد ازاین سخنرانی انگیزشی تاتسویا منتظر جیغ و هورای اعضا بود اما دقیق تر که نگاه کرد متوجه شد که اعضای تیم بیشتر شبیه بالش هایی با روکش های نقاشی شده هستن. اونورتر ایوا داشت میز به میز حرکت میکرد و پاکسازی غذاهارو انجام میداد. دامبلدور بعد از اینکه همسایه هارو خبر کرده بود داشت رو سر عروس و دوماد گل میریخت و میدون رقصو وا می کرد و پیکت هم بالای سرش واستاده بود و به دوماد چنگ و دندون نشون میداد.

-یه سامورایی باید کاری رو که لازمه انجام بده.

دقایقی بعد سه عضو تیم مثل بچه های خوب و البته خونین و مالین و همراه با بادمجون های زیر چشم و دهن و اینا جلوی تاتسویا نشسته بودن و با دقت به استراتژی هاش گوش میدادن.
***


-عزیزان و همراهان همیشگی کوییدیچ! میدونم شما هم مثل من خیلی منتظر این بازی بودید، بازی سرنوشت ساز، بازی نهایی، بازی ای که بعدش دیگه صدای زیبای یوآن رو نخواهید شنید. هیجان انگیز و در عین حال غم انگیزه. :cry1:

تماشاچیا که روی لگن ها و چهارپایه هایی که تو هوا نصب شده بود نشسته بودن با هیجان کف زدند.
-میدونم، منم دوستون دارم. خب، بریم سراغ معرفی و ورود دو تیم... نه آقا، اینجا جایگاه... سوووووت...

-حالا همه دست دست دست دست... اونایی که عروس رو دوس دارن دس بزنن.
-
-اوه اوه، حالا اونایی که دوماد رو دوس دارن دس بزنن!

جمعیت تماشاچی که نمیدونستن چه خبر شده همچنان به دس زدن و شعارای بد بد دادن ادامه دادن و صداشون با صدای ساز و دهل زیر پاشون مخلوط شد و اصلا یه چیزی شد.

-تمام داد میزنن اکبر آقا بفرما. سوتیا و جیغیا، سوتیا و جیغیا!

بازیکنان و داور که دیدن قرار نیس یوآن به گزارشگر-دیجی عروسی پیروز بشه خودشون خودجوش اومدن داخل زمین و دس دادن و توپا رها شد و پرواز کردن. این وسط هرکول هنوز پایین بود و برای دخترای بالاشلمرودی بازو میگرفت و میگ میگ و شتر هم از اینور میدون به اونور میدون شافل میزدن.

-فقط چهار چوبدستی دار میبینم! یعنی بقیه اعضای تیمشون کجان! آیا این تیم میتونه... موقع غذا بفرما، قابل نداره بفرما، از اون دورا داد میزنه...

اما کسی جز یوآن که با دیجی دست به یقه بود تا میکروفونش رو پس بگیره داد نزد.
-تاتسویا موتویاما کوآفل رو تصاحب کرده، اون مثل همیشه بیرحمانه‌به‌پیش‌میره‌ومیخواد‌گللللل‌بزنهههه... عه! ول کن!

سامورایی با لبخندی کوآفل رو دست به دست میکنه و به طرف تری که لرزون لرزون توی دروازه ایستاد پرواز میکرد، پیکت راه اسکورپیوس رو سد کرده بود و گابریل و جیانا هم دو طرف دامبلدور بودن و داشتن ازش نصایح و آموزه های گهربار میگرفتن. به هرحال اونا دوتا محفلی وفادار بودن.

-به افتخار اونایی که میخوان برقصن! دستا بالای سر! بالا بالا بالا بالااااا..‌.
-چهل صفر به نفع اججتم.

تاتسویا و پیکت که از دروازه بیرون اومده بود بی رحمانه گل میزدن و اسکورپیوس درگیر جداسازی جیانا و گابریل از دامبلدور بود. همه چیز بر وفق مراد اججتم بود و کسی نمی دونست که یه عروسی میتونه چه تاثیرات بزرگی روی بازی بذاره.

-چرا توی عروسی فقط هندونه سرو میشه. ما رسم نداریم تو شادی هندونه بخوریم! بدشگونه!
-برو بابا بالاشلمرودیه خربزه دزد. هندونه شاه میوه هاس.

-جوجه کوچولو، کوچولو موچولو، میای باهم بازی کنیم؟

میگ میگ که یه عمر با آقا گرگه بازی کرده بود زبونی برای حسنی درآورد و ویژژژ رفت تا خربزه هایی که سرراه توی زمینی دیده بود رو نوش جون کنه. حسنی هم ناچارا رفت سراغ شتر تا بهش سواری بده.
اونطرف هم عروس از اینکه عروسیش توی تالار خوبی نبود و از گرمای حموم آرایشش بهم ریخته بود غش کرده بود و چندنفر درحال باد زدن و آب پاشیدن به صورتش بودن. صلح چندساعته ی شلمرود بالا و پایین به نظر به انتها رسیده بود.

-کی بلده چششششمک بزنهههه؟...نههههعاااتنپووو...
-با عرض پوزش از اختلال صورت گرفته، هشتاد صفر به نفع اججتم.

یوآن خاک روی رداش رو تکوند و ادامه داد.
-بر خرمگس معرکه لعنت... خب جستجوگرای دوتیم به نظر میاد گیج شدن و به جای گشتن دنبال اسنیچ که تقریبا تو این شلوغی پیدا کردنش غیرممکنه دارن شعار سر میدن. اگه اشتباه نکنم دارن دعوای توی عروسی رو تشویق میکنن!

گزارشگر دیجی ای که یوآن به پایین سکو پرتاب کرده بود وسط قسمت وی آی پی عروسی و روی کله خان پایین شلمرودی فرود اومده بود. بعضیا میخندیدن و بعضیا به اونایی که میخندیدن مشت و لگد میزدن و دوماد هم این وسط داشت شترسواری می کرد. اما دوتیم بدون توجه به پایین پاشون همچنان داشتن کوییدیچ بازی میکردن.

-بلاخره اسکورپیوس کوافل رو میگیره و به پیش میره. اوه نه، وسط راه چشمش به شتر میوفته و شروع میکنه به داد زدن و بعله، پیکت کوافل رو میقاپه. آیا این بازی انتهایی هم داره؟

-آره باباجانیان، عشق و محبت تنها چیزیه که میتونه آدما رو نجات بده و به هم نزدیک کنه. مثلا همین بازی ای که میبینید... با معجزه ی صلح اتفاق افتاده.
-اوه پروفسور من هیچوقت از این دید بهش نگاه نکرده بودم.
-با حرفای شما آدم اصلا وارد یه دنیاااای دیگه میشه.

-بلاجر ها با ریتم جیغ و دادای توی عروسی حرکت میکنن و همه رو میزنن، مثل اینکه کوافل افتاده و تو جمعیت گم شده! چه بازی ای شده!

-شتر جونی، نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی، هیچکس باهام رفیق نبود. تنها روی سه پایه نشسته بودن تو سایه، اما تو چی؟ تو دوست خوب منی. این چیه اونجا برق میزنه.

-داور سوت میزنه! مثل اینکه اسنیچ گرفته شده! یعنی این جستجوگر خوش شانس کی میتونه باشه... از اتاق فرمان اشاره میکنن که روی زمین حسنی و شترش اسنیچ رو گرفتن! ۱۲۰ به ۱۰۰ به نفع چهارچوبدستی! نان پدر و شیر مادر حلالتون.

حسنی ازاون روز هرروز میرفت حموم چون زخم های عمیقی که کاتانا و چنگال های بوتراکل روی صورت و دست هاش انداخته بودن هرروز نیاز به شستشو و مداوا داشت.



پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱
#9
نقل قول:
. شما در جنگل ممنوعه صدرصد با یکی از گونه های، فوق روبه رو می شین، پس باید باهاشون دوئل کنید و این رو به صورت کامل شرح بدید، اینکه چجوری بهشون برخوردید، از چه روشی برای تشخیص و شکستشون استفاده کردید.( نه به صورت رول به صورت گزارشی و خاطره وار.20 نمره)
2. پس از شکست خون آشام، باید روی خون آشام تحقیق کنید و ویژگی های دیگه ش رو که پرفسور نگفته رو شرح بدید. این ویژگی ها می تونن هر چیزی باشن؛ از ویژگی اخلاقی تا ظاهری گرفته یا توانایی ها و قدرت هاشون(10 نمره)

والا فرزندم من تو اتاقم داشتم راه می رفتم و به کارای بد تام و رفقاش فکر می کردم که صدایی از کمد دفترم شنیدم. بیشتر از اینکه بترسم یا تعجب کنم ناراحت شدم چون این صدا احتمالا مربوط به یه بوگارت بود و این دومین بار تو این هفته بود که تو دفترم بوگارت پیدا می کردم. از شکلی که به خودش می رفت می ترسیدم اما برای من پیرمرد زشت بود که از چیزی که واقعی نبود بترسم. درواقع ترس توی ذهن ماست و میتونه به راحتی تسخیرش کنه.
بگذریم، با طلسمی در کمد رو باز کردم و با یه موجود عجیب روبرو شدم. ترس من هیچوقت از موجود نیمه خفاش نیمه کانگورویی که دندون های نیش بزرگ و چشم های قرمز خون گرفته با مردمک های باریک داره نبود.
اون موجود بلافاصله جلوی نور چوبدستی‌م خودش رو کنار کشید و روی تمام بدنش جز دهانش فلس های سیاه شروع به روییدن کرد، احتمالا میخواست از خودش دربرابر نور دفاع کنه. همونطور که با تعجب و شگفتی بهش نگاه می کردم با صدای هیس هیس به طرفم یورش برد و با فاصله میلی متری تونستم جاخالی بدم. فلس های سیاهش طلسم هامو دفع می کردن و نزدیک بود طلسم بیهوشیم به خودم بخوره.
حالا می تونستم دقیق تر بدنش و ناخن های تیز بلندش رو ببینم. با یادآوری کلاستون فهمیدم احتمالا یه گونه خون آشام‌ه اما متوجه نمی شدم چه نوعیه.
خون آشام شروع به جیغ کشیدن هایی کرد که صداش خیلی خیلی زیر بود و توی مغز آدم فرو می رفت. بدون شک خیلی قوی بود و نمیذاشت حتی لحظه ای فکر کنم.
تنها طلسم اتش بود که باعث می شد کمی عقب بشینه و تو این فواصل نقطه ضعفش رو فهمیدم. طلسم بیهوشی بعدی رو با هدف گیری به درون دهنش زدم. ایندفعه جیغ بلند و دردناکی کشید و تلو تلو خورد، طلسم بعدی رو هم بلافاصله به دهنش زدم و با دوتا تودهنی کارش ساخته شد.

بعدش حس کنجکاویم باعث شد بهش نزدیک بشم و معاینه ش کنم. صورتش حالت خفاش گونه داشت و بین انگشت هاش پره وجود داشت. فلس های روی بدنش مثل شیشه اژدها برق می زدن. یادم اومد که همون اول که دیدمش پوستش صورتی و نازک بود.
پاهاش مثل کانگورو بلند بود و برای پرش های بلند عالی بود.

احتمالا از گونه ای از خون آشام هاست که بهش تغییرشکل دهنده میگن. این گونه میتونه حیوانات مختلف رو با هم ترکیب کنه اما محدودیت زمانی داره و تو هر ۸ ساعت میتونه دو حیوون رو انتخاب کنه. این رو از پوزه ش که کم کم شبیه ارمادیلو می شد فهمیدم. کمدم رو که بررسی کردم فهمیدم که اونجا دنبال حشرات و موریانه می گشته! مسلما عادات غذایی عجیبش هم با تغییرشکلش تغییر میکنه.
از اونجایی که این گونه خیلی نایابه تحقیقات زیادی روش انجام نشده و درباره ش دانش محدودی دارن، بنابراین تصمیم گرفتم خودم چندهفته ای رو روش وقت بذارم.
مرسی از کلاستون که این امادگی رو در ذهن من ایجاد کرد.



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۵:۱۳ سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱
#10
نقل قول:
۱- چهار مورد از چیزایی توی طبیعت یا دور و اطرافتون که میشه باهاش آینده رو پیشگویی کرد نام ببرین و طرز کار یکیشو توضیح بدین. (۵ نمره)

راستش باباجان، من از چیزای مختلفی استفاده میکنم که البته تعدادش از چهارتا فزونه ولی خب چندتاشونو که یادمه برات میگم. مثلا استفاده از زق زق کردن مفاصلم میفهمم هوا قراره خراب بشه و بهتره مسابقه کوییدیچ بذاریم تا آدرنالین ملت بره بالا‌.
از زخم زیر زانوی چپم که شبیه متروی لندنه برای پیش بینی زمان رسیدن متروهاش استفاده میکنم.
از بلند شدن پروفسور مک گونگال از دنده چپ یا راست هم میفهمم قراره چند دانش اموز خاطی تو دفتر داشته باشم...
از تعداد گره های ریشم هم میفهمم که اعضای محفل چندتا گره تو کارشون ایگاد شده و مثلا اگه گره تو قسمت پایینی باشه یعنی مشکل جزییه و اگه بالاتر باشه یعنی به کمک نیاز داره.

نقل قول:
۲- استفاده ازگوی پیشگویی رو ترجیح می‌دین یا روشای سنتی‌تری مثل تفاله‌های ته فنجون قهوه؟ چرا؟ (۱۰ نمره)

روش های سنتی تر همیشه برای من جذاب تر بودن و این اصلا ربطی به این موضوع که جلوی گوی خوابم میبره نداره.
توی روش های سنتی مثل تفاله های قهوه یا پیشگویی با کارت قورباغه شکلاتی، حداقل یه فنجون قهوه گیرت میاد باباجان یا با خوندن کارت ها سرگرم میشی ولی گوی ها که موجوداتی مغرور هستن تا بیان تصمیم بگیرن که چی بهت بگن و چرا بگن و اصلا فایده ای براشون داره یا نه تو در خواب عمیقی. البته تفاله ها هم کمی موذی و قهوه زیر کاه‌ن ولی خب چه میشه کرد.


نقل قول:
۳- آینده‌ی خودتون یا یکی از اعضای سایتو پیشگویی کنین. توجه کنین که تکلیف بصورت رول نیست، صرفا یه توضیحی درمورد آینده‌شون و موقعیتی که توی اون زمان دارن بدین. (۱۵ نمره)

هی فرزندم، ای کاش از اول میتونستم آینده تام رو پیش بینی کنم. البته تا یجاییش رو میشد اما بقیه ش از بس تیره و تاریک بود که چشم چشمو نمی دید.
من آینده ی کسی رو پیش بینی میکنم که از ریش بهم نزدیک تره.
بنظرم این موجود بزودی با خودش و اطرافیان به صلح میرسه، از منطقه امن خودش بیرون میاد و خجالت و شرم رو کنار میذاره... از پتانسیل روشنایی درونش به بهترین نحو استفاده میکنه و خلاقیت فوران کننده‌ش توی موقعیت های مختلف تو چشم و چال مردم میره و همراه با مسئولیت پذیریش باعث پیشرفت میشه.
من برای پیکت آینده روشن و پر از موفقیت و صمیمیتی رو میبینم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.