سلام
فکر می کنم یه مقدار معرفی هر چند اندک بد نباشه .
من آتوساهستم . متولد 16 آپریل 1983 یعنی 22 سالمه . چون پدرم به اسمهای اصیل ایرانی علاقه داشت این اسمو برام انتخاب کرد(دختر کوروش اول)در حالیکه مادرم یک انتخاب بیشتر نداشت و اونم ماریا بود ولی از اونجایی که که جامعه ما قبلا گرایش به مرد سالاری داشت و حرف حرف آقایون بود آتوسا هم سهم ما شد...
دوران بچگیم خیلی برام شیرین و خاطره انگیزه. کلا دختر خیلی شیطونی بودمو به طبع اون خیلی بلاها هم سرم اومد. مثلا یه بار قرصهای فشار پدر بزرگمو خوردم . صابون و نفت هم جای خودشو داره....ولی جالبترین خاطره م از دوران تحصیل بر می گرده به اول راهنمایی . یادمه زیر میز معلممون قایم شده بودم .موقعی که به کلاس اومد آنچنان ترسوندمش که از حال رفت
خواهرمو با کمی ارفاق تو خونه بلا صدا می کنم . پس طبیعتا خودمم سیسی هستم. از اونجایی که پدرم زیاد اخبار نگاه میکنه و مهمتر از اون هیچ بویی از سحر و جادو نبرده از نظر هر دومون یک ورنون به تمام معناس.ولی مادرم همیشه و در همه حال برام لیلیه....
با اینکه مثل اکثر دخترای متولد فروردین خیلی مغرورم ولی اصلا دوست ندارم دل کسی رو بشکنم. به تازگی یه مقدار زود عصبانی میشم چون اصولا خیلی حساس و زودرنجم . فکر میکنم بزرگترین نقطه ضعفم بر میگرده به همین زودرنجی که سعی میکنم بر طرفش کنم.و بدترین خصلتم زمانیه که جیغ میزنم
...از شکست خوردن تو زندگی هم متنفرم.چند ماه دیگه امتحان ارشد دارم . اگه تو رشته مورد علاقه م که بیوتکنولوژیه و خیلی هم براش تلاش کردم قبول نشم فکر میکنم تا یه مدت شدیدا دچار یاس بشم چون شرایط جامعه اینو می طلبه . جامعه ای که زندگی اکثر ماها رو به یه تناقض تبدیل کرده... مطلق گرا نیستم. نه سیاه رو دوست دارم نه سفیدو . از این جامعه منطقهای دگم هم به تنگ اومدم.
من ذهن بسیار تنوع طلبی دارم . ایستادن در یک موقعیت خاص . در جا زدن و روزمرگی واقعا برام سخته . روحیه رادیکال و انقلابی منو می تونید لای کلمات یا نوشته هام تشخیص بدید. سرعت عمل در کارهاروخیلی دوست دارم . در قبال افرادی که عکس العمل کند دارند خیلی کم تحمل هستم . اونایی که مطلبی رو دیر متوجه میشن و به کنایه ها هم توجه ندارند همینطور.
کتاب خوندنو یه تفریح میدونم . مخصوصا اگه یه کتاب با درونمایه جامعه شناسی یا رفتار شناسی باشه. مطمئنا اطراف همه ما آدمهای روان پریش زیاد پیدا میشن.تا یکی دو سال قبل روزی دو سه تا روزنامه هم می خوندم ولی الان به دلایلی دیگه این کارو نمی کنم.
مطمئنا اگه یه نویسنده می شدم هیچ کدوم از کتابهام مجوز چاپ نمی گرفت . نوشته های انتفادی که نوک تیز پیکان انتقاداتش متوجه خیلی ها بود. به خصوص اونایی که ساحره ها رو از حقوق طبیعیشون محروم کردن- اونم به سبک ژاک دریدا پدر فلسفه ساختارشکنی با تغییر دادن مفاهیم بنیادی حاکم بر این جامعه بسته - ولی الان اینقدر مشکل دارم که بزرگترین تفریحم خوابه.
البته هر هذیان تب آلودی رو نمیشه تعبیر به ساختار شکنی کرد!!ولی خب از دسته دخترا و زنان به ظاهر انتلکتوئلی که فمینیسم رو فریادمی زنن ولی اونو با خیلی چیزها اشتباه گرفته اند هم نیستم.مادرم همیشه به من میگه il giovane vecchio! - معنیش بماند-
فکر میکنم تو این سایت مثل یک ماهی قزل آلا بودم که همیشه خلاف جهت آب حرکت کردم
. چون سبک پست زنی خاص خودمو دارم ...یکی از علاقه هام تو سایت خوندن پست بقیه بچه ها بدون پیشداوری قبلیه .همه حتی اعضای جدید.چون فکر میکنم خوندن میل به نوشتنو در آدم تقویت میکنه . به نظر من نوشته هر شخصی هم سنو سالشو لو میده هم سطح سواد و فرهنگ و مهمتر از اون دیدگاههای اون فرد در مورد هر موضوعی رو.
خیلی دوست دارم تو سایت نوشته ای ببینم که زننده پست کلمات رو با چنان دقتی کنار هم طلسم کنه که با چند بار خوندن هم نشه این چینش رو تغییر داد!
با این حال تو جادوگران نوشته های چند نفرو می پسندم. ولی عمرا اینجا اسمشونو بیارم!!
سابقه حذف شناسه تو چند سایت دیگه رو داشتم . اونم به خاطر گفتن عقایدم. ولی خوشبختانه تو این سایت ندیدم کسی رو به خاطر گفتن عقایدش بلاک کنن. که واقعا جای تبریک داره...
(^_^) (^_^) (^_^) (^_^) (^_^) (^_^) (^_^)
اما علاقه هام....
اول بگم از بین شخصیتهای کارتونی شبیه ممول و از میوه ها شبیه گیلاسم!!...فعلا اینو داشته باشید!
سعی میکنم هر هفته فوتبالهای خارجی رو ببینم . به خصوص لیگ اسکودتو . عاشق بازی الکس دل پیرو و تیم یووه هم هستم.مطمئنا امسال تمام اروپا رو با جادوی الکس غافلگیر میکنیم ...زمانی که خیلی کوچیک بودم یه بار ورزشگاه آزادی رفتم. ولی کلی ترسیدم. من نمیدونم این چه جامعه ایه که حضور ساحره ها رو تو ورزشگاه ممنوع کرده. اونوقت یه تعداد جادوگرنود دقیقه تو ورزشگاه ساکت میشینن . آخر بازی هم میرن تیمهای حریفو تشویق میکنن! ولی ماها همه ش باید تو خونه بشینیم .غصه بخوریم . شاید لازمه حضور در استادیومها داشتن صدای فالش یا دورگه س (نیمه اصیل)
که ماها فاقد این ویزگی تیپیک هستیم. شاید نه قطعا!!...
وقتی صحبت از یک مربع هشت در هشت سیاه و سفید به میون میاد آتوسا برای یه برد دیگه حاضر و آماده س.
فکر میکنم شش هفت سالم بود که شطرنجو فرمالیته یاد گرفتم. .اونم با نگاه کردن به حرکت مهره ها زمانی که پدرم با عموم بازی میکرد.
اما موسیقی..من عاشق صدای آندره آ بوچلی خواننده تنور اپرا هستم. به نظر من بوچلی بزرگترین خواننده حال حاضر دنیاس.صدای آندره آ فوق العاده س . اونایی که شنیدن می دونن من چی میگم. سلین دیون در مورد این خواننده نابینای ایتالیایی گفته اگه خدا دنبال صدایی برای خودش می گشت قطعا صدای بوچلی رو انتخاب کرده بود.از لوچیانو پاواروتی هم تورنا سورنتیوشو می پسندم.
فیلمهای پست مدرنو دوست دارم . ولی از هنر پیشه های خارجی قدیمیها رو ترجیح میدم. مثل سوفیا لورن و الیزابت تایلور که بر خلاف بازیگرای جدید هم بازیشون خوب بود هم چهره مناسبی داشتند.ولی از بین جدیدا جولیا رابرتز و ساندرا بولاک یه چیز دیگه ن.
از شخصیتهای اصلی کتاب هری پاتر از بین جادوگرا دامبلدور و لوپینو می پسندم به خاطر ثباتی که در رفتارشون دارن. واز ساحره ها تانکس و لیلی رو بی واسطه دوست دارم.از کتابها هم حفره اسرار آمیز و زندانی آزکابانو بیشتر خوندم.
مثل اکثر اعضا با خوندن مجله دنیای تصویر با جادوگران و هری پاتر آشنا شدم. ولی بر خلاف همه تون عضویتم باری به هر جهت بود!چند هفته بعد از عضویت ونوشتن یه تعداد پست بدون پیش زمینه قبلی تازه کتاباشو خریدم!!
من یه عادت بدی که دارم اینه که اول فصول آخر کتابارو می خونم اگه خوشم نیومد دیگه عطای اون کتاب به لقاش !
ولی سنگ جادو منو به دنیای هری پاتر وارد کرد. بعد از یک ماه عضویت کتابارو با ریتم خیلی کند تموم کردم و کم کم خودمو با شرایط اینجا وفق دادم.…به تازگی به نظر میرسه خیلی زود به آخر خط رسیدم. همه چیز زود می آد و زود هم میره . حالا هم مشکلات زندگی داره به من نیشخند می زنه. مثل همیشه به آخر خط رسیدی . پیاده شو! البته شما زیاد دلتونو خوش نکنید.حالا حالاها اینجا تلپ هستم. چون برای افسون عشق به جادوگران هیچ ضد طلسمی وجود نداره!