هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ارتباط با ناظرين مطالب اشتراکي
پیام زده شده در: ۱:۰۷ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#1
سلام پروفسور عزيز!! خيلي عذر مي خوام...ولي مي خوام يه نكته اي رو بگم...شما توي صفحه ي 4 همين تاپيك در رابطه با پيشنهاد من نوشته بوديد:
پ.کوییرل:ببین دوست عزیز ما تو این انجمن داستانهای اشتراکی مینویسیم نه اینکه هر کس یه داستان جدا بنویسه.......
اما توي تاپيك جاپاهاي مرموز،گلوري گرنجر دو بار(توهمون صفحه ي اول) تاكيد كرده:
1)در ضمن داستان ها رو نباید ادامه بدید!
8)هیچ پستی رو ادامه ندید!یادتون باشه!
بالاخره بايد تاپيكي بزنيم كه ملت جادوگر داستانشو ادامه بده ن يا نده ن؟؟

پ.کوییرل:ریتا جان از این تاپیکها زیاد داریم ولی خب رو حساب اینکه یه مدت به دلیل عدم رسیدگی من بخاطر گرفتاریم این انجمن خوابیده اجازه میدم این تاپیک رو بزنی.امیدوارم تاپیک موفق بشه


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۷ ۱۰:۲۱:۰۲


Re: :: جادو رو به خاطر خودش مي خواي يا به خاطر هري ؟؟؟!!! ::
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۵
#2
منم جادو رو به خاطر خودش دوس دارم...خيلي پيچيده و حيرت انگيزه......اما اينم بگم خوندن هري پاتر هم بي تاثير نبود.....نظريه هاي من در باره ي جادو با خوندن اون تغيير كرد....
در هر حال جادو ي واقعي به نظر من تلقين و اميد واطمينان به وقوع حوادثه....يعني اگه من با تمام وجود باور داشته باشم(با تك تك سلول هاي بدنم و بدون شك) كه چيزي تغيير مي كنه يا جسمي به جسم ديگه تبديل ميشه،حتما مي شه...مثل مواقعي كه قطعا همه باهاش رو به رو شده ن.مثل زماني كه درسي رو نخوندين وامتحان دارين..اطمينان دارين كه سوالا آسونه و شما نمره ي خوبي ميارين...بعد مشخص ميشه كه شما امتحانتونو خوب دادين.تا حالا براتون پيش اومده؟؟واقعا چيزي رو بخواين و شده؟؟
هري هم چنين چيزي رو تجربه كرد...ميل قلبي اون اين بود كه مار بوآي برزيلي به برزيل بره و از اين هم مطمن بود....به همين خاطر تونست بهش كمك كنه.جادوگر كسيه كه واقعا به تغيير اعتقاد داشته باشه....



Re: هدف دراکو چه بود ؟ کشتن دامبلدور يا ورود مرگخواران ؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۵
#3
به نظر من هدف ورود مرگخواران بود....مگه دراكو علاف بود (يا الاف) بود كه اون همه دردسر تو اتاق ضروريات تحمل كنه؟؟خوب يهو ميرفت سراغ دامبلدور ديگه!!تازه به دامبلدور گفت ديدي جلوي چشمت اين همه مرگ خوارو آوردم تو قلعه؟؟پس هدف ورود مرگخوارانه!!!......



شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
#4

نام:ريتا اسكيتر
سن:46 سال
تاريخ تولد:46 سال پيش!!
تحصيلات:فارغ التحصيل رشته ي خبرنگاري(فضولي) از دانشگاه جادوگري پريمبيج (پرينستون + كمبريج)
رنگ مو:طلايي
ظاهر كلي:قد بلند
رنگ مورد علاقه:سبز
گروه:هافلپاف
چوب جادو:چوب انعطاف پذير از جنس چوب جنگلي با ريسه قلب ازدها به طول 23 سانتي متر
علاقه ها:ماجراجويي و حل مسايل پيچيده
توانمندي ها:توانايي زيادي در فهميدن رازها و نوشتنشون روي كاغذ دارم!!
جانورنما:سوسك


تایید شد


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۶ ۲۱:۱۷:۴۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۱۶:۱۶:۳۵


Re: جاپاهای مرموز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
#5
مرد پير، به آرامي از صندلي چوبي اش برخاست و به سمت كتري فلزي كوچكي كه برروي اجاق قرار داشت ،رفت.مي دانست كه در اخرين روزهاي زندگي ساده و خسته كننده اش در جنگل به سر مي برد.جنگل كوچكي كه در دامنه ي تپه هاي هاگينز قرار داشت.همان طور كه با يك تكه پارچه ي كهنه ،دسته ي كتري را نگه داشته بود نگاهي به منظره ي بيرون كلبه انداخت.نور ماه بر روي جاده ي نمناك و باريك كنار كلبه مي تابيد و آن را در تاريكي نيمه شب،روشن مي كرد.پيرمرد آهي كشيد و به درست كردن قهوه ادامه داد.به ندرت كسي از آن جاده عبور ميكرد.شايد هر سال يك يا دو نفر از مسافران با ترس و لرز از كنار خانه ي او رد مي شدند.همه ساكنين دهكده ي هاگينز بر اين باور بودند كه اين پير مرد ،روزگاري جادوگر بوده،اما با به قتل رسيدن همسرش توسط جادوگري به نام لرد ولدمورت ديگر هرگز جادو نكرده است و اكنون تنها منتظر فرصتي براي گرفتن انتقام همسرش از ولدمورت است.اگرچه همه مي دانستند كه پيرمرد جادوگر تنها براي به قتل رساندن قاتل همسرش از جادو استفاده ميكند،با اين حال هنوز هم ترس از پيرمرد ساكت و عجيبي كه در كلبه ي حاشيه ي تپه زندگي مي كرد،لرزه بر اندام ماگل هاي ساكن دهكده مي انداخت.
پيرمرد فنجان قهوه اش را برداشت و بار ديگر به سمت صندلي چوبي اش رفت.در حالي كه فنجان را به لب هايش نزديك مي كرد بار ديگر به منظره ي تاريك بيرون پنجره چشم دوخت.اين بار چيز عجيبي بر روي گل هاي جاده ديد.فنجانش را روي ميز گذاشت و به سرعت از جا برخاست و طرف پنجره رفت.حتي در نور ضعيف ماه پيرمرد مي توانست جاي پايي را بر روي گل هاي خيس جاده تشخيص دهد.نفس پيرمرد در سينه حبس شد.چه كسي اين موقع شب جرات كرده بود به طزف كلبه ي او بيايد؟؟در همين افكار بود كه صداي خش خشي از پشت در او را به خود آورد.لحظه اي ترديد كرد.هيچ يك از دوستان جادوگرش حاضر به ديدن او نمي شدند.چرا كه از نظر آنان ترك جادو و زندگي در همسايگي مشنگ ها ننگين و شرم آور بود.از طرف ديگر ميدانست كه هيچ مشنگي جرات نزديك شدن به خانه ي او را ندارد.ناگهان تصور عجيبي در ذهنش جان گرفت....آيا آن روز همان روز موعود بود؟آيا سرانجام مي توانست پيش از مرگش انتقام مرگ عزيز ترين كسش را از ولدمورت بگيرد؟به آرامي عرق سردي كه بر پيشانيش نشسته بود،با پشت دست پاك كرد و به سمت كمد رفت.از ميان در نيمه باز كمد هم مي توانست جعبه ي كوچك و كهنه اي را كه چوبدستي اش را درون آن قرار داده بود، ببيند.به آرامي دستش را دراز كرد و در جعبه را گشود.با دست لرزانش چوبدستي باريك و بلند را بيرون آورد.گويي در همان لحظه تمام شور و شوق جواني اش به او باز گشت.لبخندي كمرنگ بر لبان ترك خورده اش نشست و سر انجام تصميم خود را گرفت.به سرعت به سوي در رفت.دستگيره ي آن را چرخاند و در را با صداي غ‍‍‍‍‍‍‍‍‍ز‍‍ غزي باز كرد.پشت در كسي نبود.اما او اطمينان داشت كه براي لحظه اي گوشه ي شنلي را كنار در ديده است.به آن سمت پيچيد و ناگهان با او رو به رو شد...با منفورترين كسي كه مي شناخت.....با تبه كارترين جادوگر قرن...با قاتل همسرش...با لرد ولدمورت.....مي دانست كه براي مبارزه با او بايد سرعت عمل زيادي داشته باشد.بنا براين چوبدستي اش را به سمت او گرفت:پروت.... اما پيش از آن كه بتواند ورد را كامل بر زبان آورد ولدمورت گفت:آواداكداورا.....لحظه اي چشمانش از تعجب گرد شد...نور سبز رنگي را ديد و پس از آن ديگر چيزي حس نكرد...بدن بي جان او بر روي زمين افتاد ........
__________________________________________

ببخشيد طولاني بود...خسته نباشيد!...البته يه كم منطق داستان كمه.ولي حالا ما فك مي كنيم ولدمورت داشته از اون ورا رد ميشده گفته يه حاليم به اين بدم!!!



Re: چرا در" ایران" هری پاتر.ارباب حلقه ها و........... نداریم؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۴
#6
من هم نوشته های هوشنگ مرادی کرمانی رو خوندم.حتی جدیدترین اثرش (ضما که غریبه نیستید). ولی من نمی تونم اونو با رولینگ مقایسه کنم.چون حتی سبکشونم شبیه هم نیست!با reza & harry هم موافقم.حرف دلمو زدی!!! به بلید هم بگم که رمان بربادرفته به خاطر این مشهور شده که یه سرمایه گزاری اساسی روش شده و هنوزم دارن تبلیغشو می کنن.ولی ایران برای شاهنامه هیچ کاری نمی کنه.در ضمن برباد رفته هم کوتاه تره و هم به نظم نیست.کسی که شاهنامه می خونه باید بشینه تفسیرش کنه و خوب به نسبت متنش خیلی سنگین تره.در ضمن بر باد رفته به زمان حال نزدیک تره و باز یه چیزیش به زندگی امروز ما می ره.ولی شاهنامه مال خیلی سال پیشه (و باز...سبکش متفاوته.نسل امروز ما ممکنه حال و حوصله ی خوندن اون همه صحنه رزمو نداشته باشن.حتی به داستان زال و رودابه هم نگاه نم ندازن!!!)



Re: چرا در" ایران" هری پاتر.ارباب حلقه ها و........... نداریم؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
#7
فردوسی در زمان خودش یه نابغه بوده.مشخصه که برای یه نفر در قرن 21 خوندن گزارش بازی کوئیدیچ خیلی خیلی جذاب تر از خوندن ماحرای کشته شدن سهراب به دست رستمه.اگه فردوسی با اون قوه ی تخیلش الان زنده بود معلومه که از رولینگ و صد درجه بهتر از رولینگ جلو می زد .این که ما توی ایران فردوسی رو نمی شناسیم به همون دلیلیه که ما کوروش کبیرو نمی شناسیم ,ابو علی سینا رو نمی شناسیم ,ما توی تاریخ ایران کم آدم حسابی نداریم!!!ما این جا عین خیالمونم نیست,ولی اون ور خودشونو برای سایروس(کوروش) تیکه پاره می کنن.چند نفرتون می دونستین که 7 آبان روز جهانی کوروشه؟یا چند نفرتون برای بزرگداشت فردوسی رفتین طوس؟عمرا براتون انقدر ارزش داشتن؟خوب نداشتن دیگه!!! وقتی شما با افسانه های ایران آشنا نیستین ,برای کسایی که اونارو به وجود آوردن ارزشی قائل نمی شین,خوب معلومه که رمان های ایرانی خلاصه می شن در یه سری ماجرای عاشقانه که هیچ کدومشون ارزش خوندن نداره ن!!مگه این که یکیشون واقعا به درد بخور باشه که تازه اونم جهانی نمی شه!اون وقت خارجیا میان سوژه های افسانه های ایرانی رو بر می دارن.ماهم می ریم یه کتاب یا فیلمو به عنوان اثری از خلاقیت یه نویسنده ی خارجی میخریم و بعد تازه می گیم:ااااااااا........ حال کردی؟از فلان شخصیت خوشت اومد؟ از فلان صحنه و دکور خوشت اومد؟(نمونه ش همین فیلم تروا که همین چند روز پیش از شبکه ی دو پخش شد.تمام لباس ها و میز و صندلی و ستون و پلکان و ....شون مثل تخت جمشید.عین گل لوتوس رو روی لباس هاشون گذاشته بوده ن.یا پلکان های قصر نقش برحسته ی تخت جمشید بود) خوب ما این چیزا رو نمی دونیم دیگه!!!!
منظور من این نیست که کتاب هری پاتر کپی ه.منظورم این بود که ما افسانه های خودمونو نمی شناسیم اون وقت انتظار داریم خلاقیت یه نویسنده ی ایرانی در حد خلاقیت رولینگ گل کنه بعدم یه کتاب در حد هری پاتر بنویسه!!!!!!!! (ببخشید پر حرفی کردم!! )



Re: ارتباط با ناظرين مطالب اشتراکي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۴
#8
سلام پروفسور کوبیرل عزیز خشمگین!!!!!!
این دفعه نیومدم برای داستان های سه کلمه ای(که فک نمی کنم دیگه تحمل شنیدن اسمشم داشته باشی!!!)غر بزنم!وقتی می بینم 4-5 صفحه همین طور باهاش مخالفت کردی دیگه جرات نمی کنم چیزی بگم.
پیشنهاد من اینه:(لطفا تا تهشو بخون بعد مخالفت کن!!)داستان نویسی با 55 کلمه.یعنی هر کس فقط و فقط با 55 کلمه یه داستان کوتاه بنویسه.لزومی نداره این داستان ها به هم مربوط باشن(یعنی مثل داستان های سه کلمه ای دنبال هم نیستن و در آخر یه داستان دنباله دار بلندو نمی سازن) من چند تا داستان 55 کلمه ای خوندم.به نظرم اگه یه کم خلاقیت داشته باشیم چیز جالبی بشه.امیدوارم موافقت کنی!!!!!!


پ.کوییرل:
ببین دوست عزیز ما تو این انجمن داستانهای اشتراکی مینویسیم نه اینکه هر کس یه داستان جدا بنویسه اینطوری اینجا با قسمت ایفای نقش هیچ تفاوتی نداره.من این جور داستانها رو خوندم و میدونم چقدر زیبان اما در صورتی که یه داستان مجزا باشه نه ادامه دار.در ضمن این 55 کلمه دقیقا میشه سه خط و من گفتمکه از این جوز مجوزا دیگه نمیدم میتونی توضیحاتی رو که به دارن دادم هم بخونی.موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۳ ۱۳:۵۵:۱۵


Re: ارتباط با ناظرين مطالب اشتراکي
پیام زده شده در: ۰:۴۹ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۴
#9
کوبیرل من باهات موافقم که ما باید تو مطالب اشتراکی خلاقیت داشته باشیم.اما باهات موافق نیستم که می گی داستان های سه کلمه ای تکراری شده!من به قبرستان جادوگران هم سر زدم.خوشم نیومد!!!!!داستان سه کلمه ای یه چیز دیگه ست.منم مثل بقیه منتظرم.!!!!!!!!!!!!!!!!!! plz plz plz plz plz plz plz plz plz!!


پ.کوییرل:
متاسفم برو جوابی که به بقیه رو دادم بخون


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۱ ۱:۳۸:۱۴


Re: نقد فيلم هري پاتر و جام آتش
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ سه شنبه ۲۰ دی ۱۳۸۴
#10
به نظر من کارگردان یه "فیلم" خوب ساخته بود.بعضی از صحنه ها خیلی خوب بودن که توی کتاب وجود نداشتن.در واقع هدف, ساختن 1 فیلم پر هیجان بوده ,نه ساختن فیلمی برای کتاب!!! به خاطر همین کسایی که کتابو خوندن (و انتظار بیش تری از صحنه ها داشتن) جای خالی خیلی از صحنه ها رو حس می کردن و فیلم براشون 1 فیلم ناقص بود.اما کسایی که کتاب رو نخونده بودن چنین احساسی نداشتن و تازه می گفتن :چه فیلم باحالی!!!
در کل به نظر من فیلم قشنگی بود.خیلی از صحنه ها از اون چیزی که تصور می کردم قشنگ تر شده بودن.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.