هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶
#1
كارگاه نمايش نامه نويسي


بازي با كلمات

خوب اين هم لينك تاييديه ها البته قبل از اينكه اينجا پست بزنم تاييد شده بودند


نام:مورگان

نام خانوادگي:لي - فاي

گروه : ريونكلاو

محل زندگي:جزيره آوالان

سن:36

سمت: ملكه جزيره و شفا دهنده نمونه

ظاهر كلي:خوش قيافه و كمي خشن

علايق:علاقه به ساختن بهترين اوراد براي درمانگري

شهرت:مورگانا


تائید شد


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۶:۴۱:۱۶
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۲۱:۳۵:۲۶



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
#2
نام:مورگان
نام خانوادگي:لي - فاي
گروه : ريونكلاو
محل زندگي:جزيره آوالان

سن:36

سمت: ملكه جزيره و شفا دهنده نمونه

ظاهر كلي:خوش قيافه و كمي خشن

علايق:علاقه به ساختن بهترين اوراد براي درمانگري

شهرت:مورگانا


و در ضمن ميتونيد عكس هاي بنده رو رو ي كارت هاي شكلات قوربافه ايي ببينيد


شما باید اول در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی و بازی با کلمات تائید بشید بعد اینجا پست بزنید


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۹ ۲۳:۰۵:۰۷



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۳۹ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
#3
هري در كنار رون و هرميون نشسته بود و با اشتهايي نزديكك اشتهاي رون صبحانه ميخورد و هر از گاهي هر دو شاهد نگاه هاي زير چشمي هرميون بودند كه انگار ميخواست به انها بگويد چه خبرتونه؟...
هرميون هم در حاليكه كتابش را به يك جام تكيه داده بود مشغول هم زدن چاي بود
در همين حين دنيس كريوي با ان جثه ريزش مقابل انها نشست : سلام بچه ها....
هري و رون در جواب او فقط به تكان دادن سرشان بسنده كردند ولي هرميون كه حالا داشت به ان دو چشم قره ميرفت د جواب دنيس گفت :سلام دنيس...
هرميون ديگر بايك تيك عصبي چايش را هم ميزد و هري احساس ميكرد كه هر لحظه ممكن است كه هرميون بر سر انها فرياد بكشد و بگويد : يواش تر.. بخوريد...
ولي خوشبختانه فرود هدويگ روي ميز باعث شد كه توجه هر سه انها به او جمع شود هري ابتدا فكر كرد كه هدويگ براي ديدن او امده ولي وقتي كه هدويگ پايش را جلو اورد هري متوجه نامه ايي كه همراه خود اورده بود شد و ان را از پايش باز كرد و به هدويگ اجازه داد كه از داخل ظرفش كمي تگه نان بخورد
رون در حالي كه دهاني پر از كيك خامه اي داشت گفت :از طرق خيه؟
رون با اين كارش باعث شد كه هرميون نگاه خشم الودي به او بكند
هري نامه راباز كرد باديدن دست خط نامه فورا صاحب ان را شناخت نامه از طرف لوپين بود كه از هري خواسته بود در مراسم عروسي اش به عنوان ساقدوش او شركت كند هري با هيجان نامه را ميخواند و اصلا متوجه چها ر چشم ديگري كه به نامه دوخته شده بود نبود.
هري بعد از اينكه نامه را كاملا خواند با خود فكر كرد كه اين اولين عروسي جادوگري است كه او در ان شركت ميكنه ان هم به عنوان ساقدوش داماد...

هوم....من حس میکنم که تو از اونایی هستی که وقتی وارد رول میشن سعی میکنن هرجور شده خودشونو بهتر کنن!!!

سوژه هم خوب بود....واسه همین...تایید شد! به شرطی که بهم ثابت کنی اشتباه فکر نکردم! تو رول میبینمت!



ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۹ ۱۶:۰۵:۲۷



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶
#4
سرد - افسانه - استخوان - مداخله - درنگ - چراغ - ارزش - تایید - اشک - هیجان



با هيجان به حرفاش گوش ميكردم لحظه ايي درنگ كرد و به من خيره شد گويي ميخواست با اين كارش ارزش موضوعي را كه تعريف ميكرد را بيشتر كند ولي هيچ نيازي به اين كار نبود چون من بيشتر از هر چيزي ميخواستم پايان اين افسانه رو بدونم بهش زل زدم تا شايد ادامه بده ولي بي فايده بود اينو ميدونستم وقتي كه به خطر پلك نزدن چشمام پر از اشك شد دست از اين كار برداشتم و با اينكه ميدونستم حماقته محضه پرسيدم :نميخواي ادامه بدي؟
گفت: وقته خوابه.....(و براي تاييد حرفش دوباره يه جمله فديمي رو گفت)اين طوري بيشتر مزه ميده...
وقتي كه دستش رو به سمت چراغ برد تا آن را خاموش كند من هم در را باز كردم تابه اتاقم در ان سوي ايوان برم سردي هوا تا مغز استخوانم را اذيت ميكرد ولي ميدانستم كه تختي گرم انتظارم را ميكشد

اوکی...تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۸ ۲۱:۵۷:۰۲



Re: آواتار فروشی آبجی لی لی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۴
#5
[color=FF66FF]
الیشیا از انباری میاد بیرون تا لیلی رو میبینه عین شیر ژیانی که اماده حمله شده میگه : بفرمایید چیزی میخواستی؟
لیلی: .....



لیلی بعد از اینکه یه لیوان اب قند میخوره به الیشیا میگه خوب در حقیقت من اومدم که حقوق عقب افتاده ات رو بهت بدم
الیشیا :
لیلی:
الیشیا اول با خودش یه فکری میکنه بعد انگار که به جواب رسیده به لیلی نگاه میکنه میگه :مهربون ... عسلک . چرا تو زحمت کشیدی ؟
الیشیا دستش رو میاره جلو تا کیسه گالیون ها رو بگیره : میتونستی با جغد هم برام بفرستی....
لیلی :خوب میدونی ادم تو خونه حوصله اش سر میره .... ولی حالا که بر گشتم اینجا خوب .... من پشت دخل میایستم و تو هم تو انبار این طوری کارها سریع تر پیش میره
الیشیا:
در همین حین هری از در وارد میشه تا لیلی رو میبینه : مامان جون با ردا های نمید رو ندیدی همه شون با هم غیب شدن
لیلی کیسه گالبونها رو تودستش تکونی میده : از بس شلخته تشریف داره شما هم بهتره بجای گشتن دنبال رداهای نمید بیای یه کم اینجا رو راست و ردیف کنی
الیشیا:
هری : نه من باید برم برا نمید ردا بخرم
الیشیا:
لیلی در حالی که پشتش رو به هری میکنه و اینکار باعث میشه صدای گالیونها بیشتر به گوش برسه میگه : پسر بزرگ کردیم که عصای پیری بشه حالا شده مامور خرید خانوم. /color]
]




Re: موسسه ی کاریابی(ورود به این تاپیک برای تمام اعضا الزامی است!)
پیام زده شده در: ۱:۴۲ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۳
#6
جنابان بیکاران برید یه سری هم مدرسه ی جادوگری هاگواتز بزنید و هر کس که بیکار تر ه اونجارو راه بندازه




Re: آیا خانه جادوگران از دید مشنگها پنهان است؟
پیام زده شده در: ۰:۵۱ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۳
#7
من هم با لی موافقم و اینکه تو یکی از کتاب ها(4) مالی گفته بود که تا حالا نامه به وسیله پست براشون نیامده و شاید مامور پست اصلا خونه اونها رو بلد نباشه
بنا بر این پستچی خونه رو میتونه ببینه که یاد بگیره




Re: والدین هاگرید چگونه با هم زندگی می کردند ؟
پیام زده شده در: ۰:۳۷ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۳
#8
شاید بابا ی هاگرید از معجون عشق استفاده کرده
یا اینکه مادر هاگرید با بقیه غولها فرق داشته




Re: رولینگ که یه زنه چطور میتونه داستان یه پسر را بنویسه
پیام زده شده در: ۱:۱۲ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۳
#9
اگه هری بعضی جا ها کمی احساس به خرج بده که دلیلی بر شبیه دختر ها بودنش نیست




Re: آواتار فروشی آبجی لی لی
پیام زده شده در: ۸:۲۰ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۳
#10
بفرمایید اینم لی لی
در باز میشه و لی لی میاد تو مغازه یه عده جیغ میزنن یه عده دست میزنن یه عده (فقط الیشیا ) پا به فرار میزارن به هر حال جشن بازگشت لی لی از ازکابان تو مغازه بر پا میشه لی لی تا هری رو میبینه: تو بیا اینجا ..
هری :
لی لی دست میندازه گوش هری رو انچنان میکشه که هری کله اش رو کج میکنه تا کمتر درد بگیره
لی لی : ببینم تو قصد داری که نصف مغازه من رو به نام این دختره ... الیشیا کنی
هری نه بابا مامان جان جانم اگه گوشه رو ول کنی برات تو ضیح میدم
لیلی: نه همین طوری بگو هری در حالی که تمام وزنش رو روی نوک انگشتهای پاهاش نگه داشته میگه: من فقط گفتم که بیاد اینجا کار کنه کمک کنه دختره طفلی بیکاره حوصله اش سر میره دیگه اگ...
یه نفر از را ه میرسه کتی:سلام لی لی.
لی لی: سلام
کتی:راستش آلیشیا از مغازتون خیلی تعریف کرد گفتم یه سر بزنم بد نیست
لی لی:
کتی: میخواستم یه اواتار سفارش بدم لطفا بهترین و زیباترین و حسود کش ترین را بدین درضمن فلوس هم موجوده نگران نباشید
لی لی که اصلا حوصله کار رو فعلا نداره دست میندازه قاطی اواتارها یکی رو در میاره میده به کتی
کتی:
لی لی بر میگرده طرف هری (طفلی هنوز گوشش تو دستای لی لیه): من بالا خره ته و توی این قضیه رو در میارم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمزی بیا تا یادت کنم
کودکت را بیارم دائم سوارت کنم


پیوست:



jpg  ioio.JPG (5.95 KB)
626_4205a308c8538.jpg 139X140 px








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.