من امروز پنجشنبه(الآن ساعت 3 صبح جمعه ست البته) ساعت 5 رسیدم ایستگاه مصلی ولی هیچ ملت جادوگری ندیدم!
من از سال 83 می خواستم تو میتینگ ها شرکت کنم ولی هر دفعه به یه دلیلی نشده!
چه خبر بود؟ چند نفر جمع شدند آخر؟
یه روز آمبریج به شاگرداش می گه بچه ها بیاید بریم برای اومدن بارون دعا کنیم
بچه ها گفتن دعای ما که بر آورده نمی شه
آمبریج می گه چرا ، دعاهای شما بر آورده می شه
بچه هام گفتن اگه دعای ما بر آورده می شد تو الان مرده بودی.
من با اون وردی که وسایل رو باهاش تعمیر می کردن و الان یادم رفته اسمش، یه مغازه می خریدم، بونجول می خردیم،تعمیر می کردم... تو دلاوران می فروختم.
همینطور از ورد لوموس ماکزیما برای برای روشن کردن شهرهای ایران استفاده می کردم که دیگه مث ظلمت کده نباشن.
از نظر تیپ لوسیوس مالفوی و البته اسنیپ(با در نظر گرفتن صداش.)
نسبت به پارت اولش که خیلی بهتر بود.
ولی در کل تغییراتش نسبت به کتاب زیاد بود.
با این که اینجا خیلی مخالفا زیادند ولی بخش مرور خاطرات اسنیپش واقعا خوب بود و موسیقی متنش هم علی بود.
خیلی ممنون.
خلیلی محبت دارید.
شما هم همینطور.
من بیشتر به عنوان کاربر مهمان وارد سایت می شدم و می شم. متاسفانه هیچ وقت هم نتونستم توی جشن تولد های سایت شرکت کنم...به دلیل کم فعالیتی در انجمن ها توی همون آشپزخونه فسیل شدم.
سلام.
من سه تا پیشنهاد برای فعال شدن سایت دارم.
فعال کردن بخش دریافت فایل سایت می تونه تاثیرگذار باشه.اگه موسیقی متن فیلم ها رو روی سایت بگذارید(به خصوص الآن که بیشتر سایت های اشتراک گذاری ف ی ل ت ر ند.) همینطور اگه ویدیوهای جدید مربوط به رولینک یا عوامل فیلم ها رو بگذارید به تنهایی می تونه دوباره آتیش سایت رو روشن کنه.
دومی هم که خیلی بدیهیه اینه که بخش اخبار سابت رو مثل گذشته فعال کنید.به خصوص اخبار عوامل فیلم رو.
سومی هم ساختن پیج برای سایت روی فیس بوک و توییتره.
آلبوس دامبلدور به خاطر ادب بی نظیرش حتی تا لحظه ی مرگش.
دابی به خاطر این که برای هر کار بدی خودش رو خیلی باحال تنبیه می کرد حتی برای حرف زدن پشت سر خانواده ی مالفوی...با اون هیکل بلورین نحیف، عجب ادب ون مرامی داشت!...کلاه های بافتنی هرمیون رو سرش می ذاشت و جورابهارو پاش می کرد تا ناراحت نشه! تا هنوز به هدفش امیدوار باشه!
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۳ ۲۳:۱۵:۱۰
با اون زمان برگدونا بر می گشتم زمان حضرت مسیح و دنبال مسیح راه می افتادم...
یا احتمالا صبح تا شب خاطراتم رو توی قدح اندیشه مرور می کردم...
از غیب و ظاهر شدن برای رفتن به جاهایی که دوست دارم استفاده می کردم.
بقیه ی روز رو هم رو جارو با سرعت دیوانه وار نزدیک سطح زمین یا دریا و دریاچه ها پرواز می کردم.
و البته یادم رفت بگم یه نقشه ی غارتگر برای سیاسیون مملکت(مملکت جادوگری!) درست می کردم که اگه یه روز از به به به اه اه تبدیل شدن لااقل بشه فهمید که کجان و مرده ن یا زنده؟!!!
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۱۳ ۲۳:۴۰:۰۷