*******روز مسابقه - دوربين مخفي واقع در چادر داوران********
بادراد در حالي كه تيكه هاي خورد شده ي باقي مونده از شونه (همون شونه ي فلك زده اي كه محكوم به مرتب كردن ريش هاي بلندش بود) رو از ميون خرمن انبوه گيسواني كه از زير چانه اش آويزان بود ( استعاره از ريش!) در ميورد توي چادر قدم ميزد و زير لب يه چيزي رو زمزمه ميكرد ميكروفون سوسك نما آهسته وارد ريش هاي آشفته ي بادراد ميشه و صداي واضح اونو ضبط ميكنه:نامرد ... نامرد ... قرار بود با هم بريم مسافرت ... حالا همه ي همه پولارو برداشته دريغ از يه گاليون ناقابل كه بخواد واسه من بذاره ... خودم حسابشو ميرسم ... خودم با همين ريشام! خفه ش ميكنم!
ناگهان ادوارد از سقف چادر پايين ميفته : ا ... ا ... بادي تو كه هنوز لباساتو نپوشيدي! ... دو دقيقه ديگه مسابقه شروع ميشه ها!
بادراد در حالي كه سعي ميكنه جلوي خودشو بگيره تا غر غرش رو ادامه نده ميگه : آخه هنوز 18937 تا از تار موهام مونده بايد بهشون روغن بزنم!
ادوارد :
**************خارج از چادر - دوربين جي تي وي! **************
صدايي مونث : با سلام و عرض خسته نباشيد خدمت ساحره ها و جادوگران عزيز كه براي مشاهده ي مرحله اول حضور فراهم آورديد ... اكنون ورود داوران رو به اطلاعتون ميرسونم! ... تشويق لطفا!!
ملت : سوت - جيغ - هورا - دست!
*************داخل چادر - دوربين مخفي و ميكروفون مخفي تر! *************
ادوارد دست بادراد و داور اسلي رو ميگيره و بدون توجه به ظاهر وحشتناكشون اونا رو ميبره بيرون چادر!
************* خارج از چادر - دوربين جي تي وي *************
دوربين روي دكمه هاي رداي ( رداي مدل دكمه دار 2007 با 60% تخفيف ويژه ي نوروز! ) بادراد زوم ميكنه كه به اين ترتيب بسته شده بودن :
بالاترين دكمه -----> پايين ترين دكمه
.... ( و همينطور الي آخر )
دوربين آهسته آهسته بالا ميره و روي ريش هاي بادراد متمركز ميشه ، تكه هاي زرد رنگي روي انبوه مشكي به چشم ميخوره! ( نكته كنكوري قابل توجه كنكوريان عزيز : شونه ي بادراد به رنگ زرد قناري بوده )
دوباره دوربين شروع به حركت ميكنه و بعد تمام تصوير رو چهره ي بادراد پر ميكنه كه با اخم و به زور در حال چشمك زدنه!
--------------------- مدتي بعد - ( هنگامي كه دوربين جي تي وي از تمام مفتضحات اين مسابقه فيلم برداري كرده و مستندي ترسناك ساخت! )----------------------
شركت كنندگان مسابقه در محوطه ي باز و سر سبز ايستاده بودن و منتظر اعلام شروع مسابقه!
---------------- كمي آن سو تر - ميكروفون جاسازي شده در ميز داوران --------------------
ادوارد : چرا هاگريد نمياد؟
بادراد : نميدونم!
داور اسلي : من ميرم به جست و جوي هاگريد!
--------------- يه ذره اون ور تر -------------------------
صداي مونث كه اين مكالمه رو شنيده پشت بلندگوي جادويي اعلام ميكنه : بله و هم اكنون موضوع مسابقه اعلام شد :
در جست و جوي هـــــاگــــــريد!با اين حرف بمبي در هوا منفجر شد و شروع مسابقه رو اعلام كرد
هيئت داوران :
بادراد رو به صداي مونث : اي ووو چه خانوم با شخصيتي ... ( به علت خز بودن بيشتر از استاندارد سايتي ادامه ي جمله حذف شد - سازمان استاندارد هاي خز و خيل سازي جادوگران ) ... ايده ي خيلي خوبيه! ... چرا كه نه؟ .... حق هاگريد رو هم كف دستش ميذاريم!...
ادوارد و داور اسلي! هم صدا: واقعا چرا ما به خودمون زحمت بديم؟! ... نا سلامتي داوري گفتن رعيتي گفتن ( رعيت = استعاره از شركت كننده در مسابقه! )
---------------- در ميان شركت كنندگان چهار گروه -------------------
در باب جست و جوي گيريفندوري ها!:هدويگ پرواز كنان از هواي صبحگاهي لذت ميبرد و گهگاهي هم ( براي خالي نبودن عريضه ) ميون شاخ و برگ درختاي بيد مجنون كنار درياچه رو نگاه ميكرد تا شايد هاگريد رو پيدا كنه ( نكته انحرافي : روي شاخه هاي صفت و محكم و استوار بيد مجنون جاي مناسبيه براي خوابيدن و همچنين نشستن و گاهي اوقات نيز براي پنهان شدن به كار ميره - با تشكر پروفسور اسپراوت )
سارا اوانز و ريموس لوپين مشغول بازي اي به نام دو قليوس بودن كه توي اين بازي اسنيچ رو بالا ميندازن و منتظر ميشينن تا خودش فرود بياد توي دستشون ( اين بازي بيش از اندازه پر هيجانه و براي كودكان زير 12 سال و بيماران قلبي توصيه نميشه! ) قصد اين دو نفر از اين حركت اين بود كه اعتقاد داشتن مسير حركت گوي زرين ميتونه جاي هاگريد رو به اونا نشون بده!
پروفسور سينيسترا هم با حركتي سريع تلسكوپ برنجي رو از توي كيف ستاره مانندش در اورد و بدون توجه به اين كه خورشيد توي آسمونه و ساعت دقيقا 12 ظهره آسمون رو رصد كرد چون به نظرش ممكن بود هاگريد براي فرار از دست بقيه به يكي از سيارات مجاور ( همسايه ، همساده ) رفته باشه!
در باب جست و جوي ريونكلايي ها : اسكاور در حالي كه با يك چشمش ( كه از مودي قرض گرفته بود ) دوربين جي تي وي رو مراقب بود و دائم هم چيزي شبيه چشمك ميزد با چشم ديگش دنبال آوريل بود و حتي وقتي كه مجري جي تي وي رفت پيشش و بهش اطلاع داد كه موضوع مسابقه جست و جوي هاگريده نه آوريل به روي مباركش نيوورد و در حالي كه هنوز هم سعي در چشمك زدن داشت گفت : به اعتقاد بنده هاگريد در داخل گيتار آوريل پنهان شده!
و مجري رو به دوربين به اين حالت در اومد :
اش ويندر هم در حالي كه ميان چمن هاي محوطه ميخزيد خوشحال از استتار خود بود و راحت از اين كه ديگه لازم نيست تظاهر به جست و جو كنه واسه ي دلخوشي به تفريح مورد علاقش پرداخت : قايم باشك بازي كردن با كرم ها خاكي!
در اين ميان لونا لاوگود روي زمين دراز كشيده بود و در حالي كه به سمفوني 021 موتزارت ( ورژن جديد آهنگاي موتزارت كه سبكشون از كلاسيك به رپ تغيير كرده ) گوش ميداد مشغول تماشا كردن ابرا بود و از قضا همه ي اونا رو به شكل پرنده هايي كه معمولا هم شبيه جغد بودن ميديد! در همين هنگام مجري جي تي وي با هيجان از پشت بوته اي بيرون پريد و شروع كرد به مصاحبه : خانم لاوگود شما قصد ندارين دنبال هاگريد بگردين؟!
- دارم همين كار رو ميكنم!
- ولي اين ديگه چه مدلشه؟!
- مدل لاوگودي!
- ميشه بيشتر توضيح بدين؟!
- بله كسي كه اين لياقت رو پيدا كرده باشه كه بتونه به مدل لاوگودي دنبال يه نفر بگرده ميتونه با ابرها صحبت كنه و منظور اونا رو درك كنه كه البته اين در درك همه نميگنجه!
مجري جي تي وي رو به دوربين و پشت به لونا :
در باب جست و جوي اسليتريني هاوهافلپافي ها :به علت ذيق وقت اين ابواب در قسمت هاي بعدي توضيح داده ميشه!
يكي از بينندگان : خب حالا اسلي و هافل رو ميگيم وقت ذيق بود ( وقت ذيق بود = وقت تنگ بود ) چرا آوريل كه ريونيه رو جا انداختي؟!
مجري جي تي وي : هوووم راست ميگي الان ميريم دنبالش! ...
----------------- كمي آن سو تر ---------------------------
مجري : يافتم ... يافتم!
دوربين : چي رو؟
مجري : آوريل رو!
دوربين : كو ... كو ... كجاس؟!
مجري : ايناها!
و بعد دوربين آوريل رو پيدا ميكنه كه بين بوته ها در حال قدم زدن بوده ... تا دوربين شروع به حركت ميكنه كه به سمت آوريل بره هيكل درشتي كه از قضا متعلق به هاگريد بوده از پشت يكي از بوته ها جلوي آوريل مي پره و با صداي شاد و شنگولي مي پرسه : آوي بستني ميخوري؟! ... بستني اژدها نشان!
در همين لحظه درست وقتي كه تصوير هاگريد از دوربين براي همه پخش شد همه ي حامعه ي جادوگري حاضر در جام آتش - مرحله اول به اون منطقه هجوم ميبرن و بعد در حالي كه ملت عظيم همگي به اين حالت (

) در اومده بودن با تعجب هاگريد رو ميبينن كه بستني هاي اژدها نشان رو با عجله بين ملت پخش ميكنه و هر كس كه بستني به دستش ميرسه از اين حالت (

) به اين حالت (

) در مياد!
هاگريد همينطور كه خوشحال و خندان در حال پخش بستني بوده به بادراد ميرسه ...
بادراد : هووووووووي پولا رو چي كار كردي؟! ...
هاگريد! : باهاشون بستني اژدها نشان خريدم!
بادراد : همش رو؟!

هاگريد : همه ي همش رو!
بادراد :
هاگريد رو به دوربين و پشت به بادراد :
و بعد شد آن چه شد ... . ( بادراد به هاگريد حمله كرد و ... )
مجري رو به دوربين و پشت به ملت : با تشكر از تمام شركت هايي كه ما را در تهيه ي اين تصاوير پشتيباني نمودند!( از جمله شركت ساخت بستني ها و آدامس هاي حيوان نشان!) ... تا برنامه اي ديگر مرلين يار و نگهدار شما باد!