هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#1
پست کوییدیچ!

ریونکلاو و هافلپاف

خررررررپف...خرررررررپف!

این صدای خر و پف بازیکنان ریونکلاو بود در حالی که فقط 1 ساعت تا شروع بازی باقی مانده بود.
چو که ظاهرا این وصله ها بهش نمی چسبید بیدار بود و داشت توی ذهنش حرکات رزمی رو مرور می کرد!که ناگهان ساعتشو نگاه می کنه و متوجه میشه همه خوابن!
-هی الک...پاشو دیگه چقدر میخوابی؟آوریل؟وینکییییییی؟لونااااااااا!باتیدااااااا؟پاشید دیگه!
چو پس از صدا زدن های مکرر دست از کار می کشه و به فکر فرو می ره تا یه خاکی توی سرش بریزه!
چو:
چو به طرف شومینه میره مقداری پودر پرواز توش میریزه و به خیابان ناکترن می ره!
نسیم خنک توی صورت چو می خوره و قدم به خیابان ترسناک ناکترن میزاره!همون اول کار یه نفر جلوشو می گیره و شروع به ور زدن می کنه!
-راست کارت دسته خودمه؟چی میخوای؟شیشه؟اشک؟شادی؟
-یه چیزی میخوام ملتو از تنبلی در آره!داری؟
-آها!معلومه که دارم بفرما!این قرصا مخصوص همینه اصلا!یه دونه به طرف بدی تا سه روز واست جفتک می ندازه!
چو با خوشحال قرصا رو از دست طرف می قاپه و غیب میشه!
-هوووووووی!پولش؟
چو دوباره ظاهر میشه و پولو به طرف میده و دوباره غیب میشه.
ملت همچنان توی تالار ریون خواب بودن و تقریبا نیم ساعت تا شروع بازی مونده بود!
چو به طرف دخترا می ره و یه قرص توی دهن هر کدومشون می زاره!از اون طرف هم جلوی در خوابگاه پسرانه می ایسته و قرص رو از دور توی دهن کورن پرت می کنه!(حال می کنید چه با ناموسی!)
سر و صدایی توی خوابگاه دخترانه به پا میشه و دخترا همه شون از خواب بیدار میشن!
کورن هم از اون طرف با کله از خوابگاه پسرانه می پره بیرون در حالی که به طرز عجیبی با این سرعت آماده شده بود.
چو کمی سرشو می خارونه و لبخندی از سر رضایت می زنه!
الک:پس چرا نمیریم؟من می خوام برم بازی کنم!من می خوام دهن اینا رو آسفالت کنم!
لونا با فریاد بلندی میگه:صورتشونو با بلاجر ها صاف می کنم حالا ببینید!
چو:اهم اهم...لونا جان شما مهاجمی!
لونا:همون...خب با اسنیچ صاف می کنم!!!!
چو:
بازیکنا به سمت زمین بازی کوییدیچ حرکت می کنن و در بین راه کلی کُری واسه هم می خونن!

در رختکن...
کورن به جای بیان نکات تکنیکی برای بازیکنان از خودش تعریف می کرد و البته بقیه ی بازیکنا هم بیکار نبودن و اونا هم از خودشون تعریف می کردن!اما چو حواسش جای دیگه ای بود!اون داشت با خودش فکر می کرد که با گرفتن اسنیچ میتونه به همه ی این مشکلات پایان بده!ناگهان سرش گیج میره و میوفته روی زمین!
کورن:اِ اِ اِ!این چش شد؟یالا تو جیباشو بگردین و قرصاشو پیدا کنین!
ملت به جیبای چو هجوم میارن و یه مشت از همون قرصای مذکور رو توی دهن چو می چپونن!
چو عین فنر بالا می پره و فریادی می زنه که سقف رختکن ترک بر میداره!

بازیکنا با هم به سمت زمین بازی حرکت می کنن!همه به نظر شاد و خوشحال می رسیدن و از همه خوشحال تر چو بود که به نظر می رسید همه ی غم های دنیا ازش دور شدن!همون نسیم خنکی که در کوچه ی ناکترن وجود داشت اینجا با شدت بیشتری توی صورت بازیکنا می وزید و لطافت هوای صبحگاهی به لذت این نسیم اضافه می کرد.
کورن و اما دابز در مرکز زمین گرد هم میان و با هم دست میدن!به نظر میرسه کورن کری هایی هم واسه اما دابز می خونه اما اون اهمیت نمی ده و به سمت دروازه اش حرکت میکنه!
داور توپ ها رو رها می کنه و بازی شروع میشه!
کورن با سرعت به سمت کوافل میره اما از کنار کوافل عبور می کنه و با قدرت تمام خودشو به درک می زنه که از روبرو داشت به اون نزدیک میشد!
شترررررررررررق!
داور دهنش باز می مونه و نمی دونه چه تصمیم بگیره که از اون طرف لونا لاو گود رو می بینه که بلاجر رو با دست می گیره و محکم توی صورت لودو میزنه که قصد منحرف کردن اون با گرزش رو داشت!
داور میاد دوباره سوت بزنه و خطای لونا رو اعلام کنه که متوجه میشه وینکی روی حلقه های دروازه ی ریون ایستاده و داره میرقصه در حالی که آوریل وظیفه ی دروازه بانیشو رها کرده بود و داشت واسش گیتار میزد!
صدای اعتراض تماشاگرا به هوا رفته بود و دیگه از اون تشویق های هماهنگ ریونی ها خبری نبود!به جای اون فحش های تماشاگران دو تیم شنیده میشد که معلم های هاگوارتز رو به شدت نگران کرده بود!
داور در سوت خودش می دمه ما بلافاصله باتیلدا با گرز خودش یه بلاجر به سمتش می فرسته!داور جا خالی میده و میاد تا به باتیلدا هشدار بده که دو مهاجم هافلپافی یعنی ماندانگاس فلچر و دنیس در حالی که داشتن از دست الکسا فرار می کردن به شدت باهاش برخورد می کنن!
بازیکنان هافلپاف هم بیکار ننشستن و شروع کردن به مقابله با ریونی ها!تانکس از یک طرف بلاجری رو به سمت باتیدا می فرسته اما باتیلدا چوبدستیشو در میاره و بلاجر رو تبدیل به یه توپ جنگی می کنه و به سمت تانکس می فرسته!
حالا لونا به سمت اما دابز رفته بود و سعی داشت بلاجر رو با دست وارد دروازه ی تیم هافلپاف کنه!اما دابز به شدت دستپاچه شده بود و ترجیح میده به جای ایستادن در دروازه و دفاع از خودش از محل فرار کنه!اما کورن امانش نمی ده و خودشو محکم به اون می کوبونه!
بازی دیگه کاملا به هم ریخته بود و مسئولان هاگوارتز کم کم داشتن وارد ماجرا میشدن!
در اون سمت به نظر می رسید پروفسور اسپراوت اسنیچ رو پیدا کرده و به سرعت اونو دنبال می کرد!
چو متوجه حرکت اون میشه و به سمتش حرکت می کنه!اسپراوت دستشو دراز میکنه تا اسنیچ رو بگیره و چو هم از طرف مقابل بشه نزدیک میشه
چو به طرز بسیار وحشتناکی دهنش رو باز می کنه و فریاد "خووووووون تازه" رو سر میده!
دست اسپراوت تنها چند سانتی متر با اسنیچ فاصله داشت که اسنیچ با یک تغییر جهت ناگهانی وارد دهن چو میشه و چو تعادلشو از دست میده و به اسپراوت برخورد می کنه و هر دو با هم به دیواره ی زمین کوبیده میشن!
داور که پهن زمین شده بود از آخرین نفس های خودش استفاده می کنه و سوت پایان بازی رو به نفع ریون میزنه!اما ماندانگاس و دنیس همزمان از روی شکمش رد میشن و از الکسایی که حالا جاروشو بالای سرش گرفته بود و دنبالشون کرده بود فرار می کردن!




Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۵:۵۶ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
#2
خب به نظر منم كوييرل بيشتر از بقيه لياقت اين رتبه رو داره به خاطر اين كه ارزش زيادي واسه مسئوليتش توي سايت قائله پس راي من :

پروفسور كوئيرل




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۵۳ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
#3
مسابقات ( مسابقه؟ ) بين ريونكلاو و گريفيندور همي!

شاخك هايش را تيز كرده بود و داشت به هدفش نزديك و نزديك تر مي شد با اطلاعاتي كه به دست آورده بود مي توانست پيروزي گريفيندور را قطعي كند و آن وقت به آرزويش مي رسيد : چاه فاضلاب دستشويي خصوصي ترجيحا دخترانه ي گريفيندور ناگهان يك شي درست بالاي سرش نظرش را جلب كرد ... قلب كوچكش تند تر از هر سوسك ديگري مي تپيد ... گير افتاده بود ... شي با شتاب نزديك و نزديك تر و بزرگ و بزرگ تر مي شد ... اين تصوير خاطره اي را به يادش آورد ... هنگامي كه درون تخم بود مادربزرگش كه ملكه ي سوسك ها بود برايش داستان هايي از دمپايي كه سلاح سرد دشمنانشان بود گفته بود داستان هايي كه همگي بوي خون مي داد!‌... اين شيئي كه هر لحظه بزرگ و بزرگ تر و نزديك و نزديك تر مي شد خودش بود : دمپايي
-------------- اندكي قبل ------------------------

چو : خب ... بايد درست يادتون باشه كه حريفمون قوي ترين تيم هاگوارتز بعد از ريونه پس بايد خيلي خوب حواستون رو جمع كنين! ... ما خيلي خوب تمرين كرديم پس نبايد از چيزي نگران باشيم!
باتيلدا : ااا دروغ تو روز روشن؟! ... ما كه هيچي تمرين نكرديم ... يادت رفته؟! .. همين ديشب بود از مسافرت برگشتيما! ... يادت نيست؟!
چو با صدايي كه خودش فكر مي كرد آرومه گفت : هيسسسس بابا اين جا پر از دوربين مخفيه حالا لو نده ديگه! ... ما تمرين نكرده هم مي بريمشون!
آوريل : هه ... به همين خيال مي باشيم تا ببينيم راست مي گي يا نه!
چو : ببينم آوي تو مگه خودت نبودي كه گفتي بريم مسافرت؟! ... حالا شاكي هم شدي؟! ... عجب رويي داري تو بابا!
آوريل : بابا خودتي!
چو : آينه!
آوريل آينتو شيكستـ ...
كورن كه با شور و شوق به اين گفت و گوي هيجان انگيز گوش فرا سپرده بود ( فرا داده يا فرا سپرده؟! ) ناگهان حركت سايه اي سياه توجهش را جلب كرد ... ابتدا فكر كرد توهم نوشيدني كره اي كه ديشب خورده بود هنوز از بين نرفته ولي بعد وقتي همون سايه ي سياه رو ديد كه به ديوار چسبيده و شاخك هاش رو با آهنگ كل كل آوي و چو مي رقصونه!‌ ... در حالي كه سعي مي كرد كنترل خودش رو حفظ كنه و جيغ نزنه جلو رفت و دمپايي ( !! ) اش رو در اورد و خواست بدون سر و صدا روي سوسك بكوبه ... ولي سوسك چابك تر از اين حرفا بود و خيلي سريع به پرواز در اومد ....

---------- كمي آن سو تر ------------------

آوريل : هي چو ... اون چيه افتاد رو سرت؟!
چو : ا ... زرنگي؟! ... اون چيه رو لباس تو ريخته؟!
آوريل : بابا جون اسكل نيستي يه چي افتاد رو سرت كه شبيه ... شبيه ...
چو : اسكل خودتي!
در همين لحظه سوسك كه تعادل خودش رو روي موهاي لخت و ليز چو ( ليز بود چون هر چي روغن ته موتور جاروهاشون مونده بود خالي كرده بود روش ) از دست داده بود روي صورت چو افتاد ...
چو : هووووووووي آوي نامرد اين چيه انداختي رو صورتم؟!
آوريل به همراه بقيه ي اعضاي تيم :‌جيـــــــــــــــــــــــــغ
و در حالي كه جيغشون هر لحظه بيشتر اوج مي گرفت از رختكن خارج شده و به داخل زمين كوئيديچ فرار كردن!

صداي گزارشگر ورزشگاه : بله ... و حالا اين اعضاي تيم ريونكلاو هستن كه با شور و شوق و داد و فرياد يا همون جيغ خودمون وارد زمين مي شن! ... هوووم .... ولي كاپيتان تيم در بينشون ديده نمي شه ... بله ... بله ... اين همون كاپيتان تيمه كه وحشت زده در حالي كه سر و موهاش رو تكون مي ده بيرون مي دوه! ... اين ديگه چه نوع جلب توجهه؟! ... از چو انتظار بيشتري ....

چو : آوريل نامــــــــــــــــــــرد مي كشمت!
آوريل : به جون مادرم من بي گناهم!!

--------------- در رختكن گريفيندور ------------------------

استر : پس چرا اين سوسكه نيومد؟!
لارتن : احتمالا داره مياد ...
جسيكا :‌ آخه الان بايد بريم تو زمين داره ديرمون مي شه
دامبلدور : ولي آخه ما رو اطلاعات اون سوسكه حساب كرديم! ... اين جوري شانس بردمون خيلي كم تره ... فقط يه ذره ديگه صبر كنيم شايد اومد!!
هدويگ : ههه ... اشكالي نداره ... بدون اطلاعات اون بازم مي تونيم ببريمشون ... همچين تيم مالي هم نيستن! ... تازه دستشويي گريف چه دخترونه چه پسرونه مال خودمه ... سوسك ديگه كيه ديگه!

---------------- دو دقيقه بعد -------------------------

صداي گزارشگر از خارج از رختكن : بله با اشاره ي داور متوجه شديم كه اگه تا ده ثانيه ي ديگه اعضاي گريفيندور وارد زمين نشن بازي با برد ريونكلاو به ثبت مي رسه ... شمارش آغاز مي شه : 1 ...
استر : حالا چي كار كنيم؟!
- 2
دامبل‌‌ : يه كم ديگه صبر كنيم ...
- 3
مريدانوس : داره ديــــــــر مي شه ...
- 4
سينيسترا : آخه سوسكه يعني چه بلايي سرش اومده؟!
- 5
هدويگ : فوقش مرده ديگه ... چه بهتر ... بياين بريــــــم!
- 6
همه ي اعضاي تيم :
- 7 ... بله اعضاي گريفيندور بالاخره تصميم گرفتن كه وارد زمين بشن ...

اعضاي گريفيندور و ريونكلاو روبروي هم روي زمين جايگيري كردن و با سوت داور بازي آغاز شد ...
چو چانگ : بچه ها بپريـــــــــن
ورنون : برو بابا چي رو بپريم؟! ... مگه بي كاريم؟! ...
چو : بپر ...
ورنون : نه نمي پرم
- بپر
- نه نمي پرم!
- اصلا به من چه؟! ... نپر ...

گزارشگر : بله بله ... اين سرخگونه كه در دستان دكتر فيلي قرار داره .... جاروي دكتر بيش تر از يك كيلومتر در ساعت نمي تونه سرعت بگيره ... پس بله اين جسيكاست كه توپ رو مي قاپه و به سمت دروازه ي ريون مي ره ... چو و لونا بلاجر رو به هم پاس مي دن و به سمت جسيكا مي رن ... لونا با ته جاروش به جاي چماق به بلاجر ضربه مي زنه و اون رو به طرف جسيكا مي فرسته ... جسيكا خيلي سريع كوافل رو به هدويگ پاس مي ده و بله ... هدويگ با سرعت هر چه تمام تر به سمت دروازه ي ريون مي ره ... عجيبه هيچ كوافلي به سمتش شليك نمي شه ... مدافعان ريون خودشون رو زدن به كوچه ي هري چپ! ...
هدويگ رو به جمعيت :
استرجس : آقا يعني چي؟! ... قبول نيست ... چرا هيشكي اينو نمي زنه؟! ...
و بعد در حالي كه چماقش رو آماده كرده بود به سمت بلاجر ها كه بي حركت در هوا معلق بودن پرواز كرد ...
گزارشگر : بله اين هديه (!) كه به سمت دروازه نزديك مي شه ... ماااااا ... بله بله ... گويا كاپيتان تيم گريف بسيار آستيگمات تشريف داره و ... بلاجر رو به سمت هدويگ فرستاد!!!!
بلاجر به شدت با جاروي هدويگ برخورد كرد و اونو از وسط به دو قسمت مساوي تقسيم كرد ... هدويگ با اين حال بازم كم نيوورد و در حالي كه تو هوا بال بال مي زد باتيلدا رو دريبل زد و ...
گزارشگر : گــــــــــــــــــل ... گـــــــــــــــل ... 10-0 به نفع تيم گريفيندور ...

بازي همچنان ادامه داشت در حالي كه ورنون هنوز هم قصد پريدن ( پرواز كردن؟ ) نداشت و در حالي كه هدويگ بدون جارو به مسابقه مي داد و در حالي كه مريدانوس همچنان به دنبال گوي زرين مي گشت! و در حالي كه ...

--------------- 1 ساعت بعد ---------------------

مريدانوس : اين گوي زرين كوجاست پس؟! ... برو باب خسته شدم ...
گزارشگر : 140- 0 به نفع تيم گريفيندور ... تيم ريونكلاو به شدت خسته به نظر مياد و كلا به خواب رفته .. فقط كاپيتان تيمه كه داره حرص مي خوره ...
چو : ورنــــــــــــــــووون پاشو برو گوي رو بيگير داريم مي بازيما!
ورنون : راستي يه سوال!
چو : آخه الان وقت سوال پرسيدنه؟!
ورنون : خب آخه من نمي دونم گوي زرين چه ريختيه خب!
چو : وااااااااااااااااااااي ... اين ريختيه :
ورنون : ماااااااا خالي نبند! ... منظورت اينه؟!
ورنون دستش رو توي جيبش مي كنه و نه تنها چو بلكه تمام ورزشگاه در كمال ناباروري ( ناباوري؟ ) به اين حالت در مياد :



------ فرداي آن روز - شبكه ي خبري صداي هاگوارتز ----------

خبرنگار : بله .... در طي بازي ديروز ميان تيم هاي گريفيندور و ريونكلاو اتفاق عجيبي رخ داد ... در حالي كه همگان گمان مي كردند كه بازي حتما به نفع گريفيندور به اتمام خواهد رسيد ورنون دورسلي ... عضو تازه وارد تيم كوئيديچ ريون در پست جست و جو گر بدون جلب توجه ديگران قصد سرقت گوي زرين را داشته است با اين حال قصد و نيت همانطور كه در امثال قديمه آمده اصلا مهم نيست و مهم نفس عمل است ( ) پس هنگامي كه با استفاده از ذهن خواني اجسام توسط متخصصين اين رشته از گوي زرين پرسيده شد كه چه زماني در دستان ورنون قرار گرفتي ... پاسخ داده شد در دقيقه ي اول بازي! ... بدين ترتيب نتيجه ي بازي 150- 0 به نفع تيم ريونكلاو اعلام مي شه ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۷:۵۵:۱۵
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۸:۰۴:۴۸



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۵۰ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#4
با تشكر از تدريستون : اينم تكليفم




Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۷:۱۶ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#5
قاضي :‌ مي رين بيرون يا بگم بيان ببرنتون باغ وحش كه ماگلا بهتون بخندن؟!
مك : نه به جون شما همين جا بود يه لحظه وايسين الان واستون پيداش مي كنم!
قاضي‌ در حالي كه آستيناش رو بالا مي زد كلاه گيسش رو كه مارك دامبلدور اوريجينال داشت در اورد و با دقت توي يكي از گنجه هاي (!!) دادگاه قرار داد، دور خيزي كرد و بعد شيرجه اي بس ماهرانه به درون موهاي مك بون رفت!
مك بون : آآآآآآآآاي ... جون مادرت قلقلكم نده .. هههههههه ... وااااااي ...
همينطور كه مك از شدت خنده غلت ( قلت؟ قلط؟ غلط؟ ) مي زد قاضي همچنان توي موهاي مك بون شناي قورباغه مي رفت دنبال شيئي مجهول مي گشت!
كريچ : جناب قاضي دنبال چيزي مي گردين؟! ... شپش مي خواين خودم در خدمتتون هستم! ... كك هم دارم تازه! ... هر نوع حشره شش پا دارم! ... اون تو چيزي عايدتون نمي شه باور كنين مال من مرغوب ترن!
قاضي :‌ چكشم ... چكش نازنينم گم شده ... مطمئنم همين جــ. ...
آهان پيدا شد!
و بعد با حركت فوق آنتحاري از توي موهاي مك بيرون مي پره و در حالي كه حشرات ريز و سياهي روي سر كچلش خودنمايي مي كردن سريع به سمت گنجه ها ( !!! ) مي ره و بدون توجه به حشرات كلاه گيسش رو ميذاره رو سرش ... مك بون هم كه تازه از خنديدن فارغ شده بود دوباره شروع ميكنه به گشتن بين خرده هاي ميز قضاوت قاضي مفلوك( كه همين چند ثانيه ي پيش از وسط به دو قسمت مساوي و بعد به چهار قسمت و بعد الخ تقسيم شده بود ) بلكه گاليون مفقود رو پيدا كنه ...
قاضي كه ديگه به اين حالت ( ) در اومده بود يكي از تكه هاي ميز سابق و عزيزش رو برداشت و چكش عزيز ترش رو به اين حالت ( ) روي اون كوبيد و فرياد كشيد : همتون بريد بيـــــرون!
كريچ و ادوارد : ما نادميم ... جونوريم ... جونوري كرديم ... ما رو مورد عفو قرار بدين ... اشتباه كرديم ... ****
قاضي كه ديگه نمي دونست جايي محكم تر از ديوار مي تونه پيدا كنه يا نه كه سرش رو به اون بكوبه با صدايي كه شيشه ي پنجره هاي دادگاه از شدتش شكست فرياد كشيد : همين كه گفتم همين الان ميرين بيــــــــــــــــــرون!
كريچر و ادوارد كه روي هم شايد يك كيلو بيشتر وزن نداشتن با هم و در كنار هم ( ) به سمت در پرتاب شدن و ناخواسته در حالي كه دست و پاشون هنوز از شدت ترس مي لرزيد از در خارج شدن ...
و اما ....
مك بون كه انبوه موهاش روي گوشاش رو گرفته بود و از هيچ كدوم از اين قضايا با خبر نبود در حالي كه برق خوشحالي چشماش از ديد قاضي پنهان مي موند گاليون رو پيدا كرد ( معاون قاضي كه اوضاع رو خرچنگ در عقرب مي ديد گاليون رو سر جاش گذاشته بود! ) و به طرف قاضي كه به اين حالت ( ‌ ) در اومده بود يورتمه رفت و گاليون طلايي رو جلوي چشماش گرفت! ...
قاضي : پيشنهاد رشوه به مامور دولت در هنگام انجام وظيفه؟!
مكبون زمزمه كرد : اه ... اون وقت به ما مي گن جونور ... اين ديگه چه نوع جونوريه؟! ... بالاخره آدمم بود با اين گاليون خر مي شد! ...
قاضي : چيزي گفتي؟!
مك : ها؟!
در همين لحظه يكي از حشراتي كه زير كلاه گيس قاضي مدت ها بود آرميده بود اومد روي صورتش
مك : هي غازي اون چيه؟!
قاضي : تو به من چي گفتي؟!
حشره روي بيني قاضي در حال بازي با اسكيت بورد خود بود!
مك : فكر كنم شپشه .... نيگا چه جولاني هم ميده! ... نگران نباش غازي جونم الان مي كشمش! ...
و با يكي از پاهاي پشمالوش بدون حتي يك درجه خطا كوبوند روي شپش يا همون بيني قاضي
قاضي:‌تو من رو زدي؟! ... آآآآآآآآآآي نفس كـــــــــــــــــــش! ....

@@

خارج از دادگاه كنار راهروي وزارت خونه! :

كريچ : هيچ وقت هيچ وقت فكر نمي كردم كه اين قدر بي عرضه باشم ...
ادوارد : ها منم اصلا فكر نمي كردم تو اين قـ ... راستي! ... فهميدم ... كشف كردم ... يافتم ... يافتم!
كريچ : چي رو يافتي بابا تو هم دلت خوشه ها! cry:
ادوارد : پسر دختر خاله ي نوه ي مامان مامان بزرگم!
كريچ : از همون اول هم كه ديدمت بهت گفتم هيچ علاقه اي به شجره نامه هاي خانوادگي به جز مال خانواده ي بلك ( در راستاي هري پاتري شدن ) ندارم!
ادوارد : كريچ جون تا حالا كسي بهت گفته ضريب هوشيت چقدر پايينه؟! ... پسر دختر خاله ي نوه ي مامان مامان بزرگم توي گرينگوتز كار مي كنه!
كريچ :
ادوارد :
كريچ و ادوارد يك صدا : عاليـــــــــــــــــــه! ... همين الان ميـ ...
در همين لحظه در دادگاه به شدت باز مي شه و قاضي با كلاه گيس كج شده درون چارچوب در قرار مي گيره!
كريچ و ادوارد با هم : راستي مك كجاس؟!
قاضي : كشتم شپش شپش كش 5 پا را!
كريچ و ادوارد :


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۷ ۸:۴۷:۰۹



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۸:۴۴ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#6
با تشكر از تدريستون : اينم تكليف من!




Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۷:۲۷ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#7
مهمانخانه ي پاتيل درزدار بي اندازه ساكت و خلوت بود و صداي پرواز مگسي به شدت جلب توجه مي كرد كم كم هياهويي به صداي بال هاي مگس اضافه شد كه لحظه به لحظه بلند تر مي شد! ... مسئول مهمانخانه در حالي كه سعي مي كرد چشمانش رو باز نگه داره ناگهان متوجه اين صداي عجيب شد ...
دانش آموزان هاگوارتز در حالي كه تو سر و كله ي هم مي زدن به سمت مهمانخانه مي اومدن ...
پروفسور اسنيپ كه سرش رو روي يكي از ميز هاي پاتيل درزدار گذاشته بود چرت مي زد با صداي هياهوي بچه ها غر و لندكنان از خواب بيدار شد و شروع كرد به مرتب كردن سر و وضعش كه گرچه تاثير چنداني نداشت!
دانش آموزان در حالي كه زير دست و پاي همديگه له مي شدن از در تنگ مهمانخانه با فشار وارد شدن و پروفسور اسنيپ در حالي كه سعي مي كرد در ميون اين مكان شلوغ كه شباهت خاصي به حمام هاي ساحرگان قرن4-5 ما قبل تاريخ داشت جايي براي دوئل پيدا كند با يك حركت چوبدستي ميز ها رو به هم چسبوند و ليست اسم دانش آموز ها رو برداشت و شروع كرد به خوندن اسم بچه ها كه به ترتيب بايد با هم دوئل مي كردند ...
لونا همانطور كه سعي مي كرد خودش رو مضطرب نشون بده چون فكر مي كرد مد شده به اطراف نگاه مي كرد و سعي مي كرد حدس بزند با كدوم يكي از دوستاش بايد دوئل كنه كه يه دفه صداي خشن اسنيپ رو شنيد كه مي گفت : لونا لاوگود و پيوز بيان روي ميز!
لونا كه ديگر واقعا احساس اضطراب مي كرد با اعتراض رو به اسنيپ گفت : يعني چي؟! ... من قبول ندارم! ... رقيب من يه روووووووحــــــــه!
اسنيپ با پوزخند هميشگيش جواب داد : اگه اعتراضي داري مي توني دوئل نكني! ... 10 امتيـ ...
- نه نه ... خب باشه حالا ... دوئل مي كنم! ...

و لونا همينطور كه سعي مي كرد لرزش دستاش رو كنترل كنه روي ميز رفت پيوز هم با لبخندي شرورانه پرواز كنان از گوشه اي از مهمانخانه به طرف ميز رفت و بعد ...

اسنيپ : شروع كنيــــــــن!!

قبل از اين كه اصلا پيام پروفسور اسنيپ توسط اعصاب لونا به مغزش برسه پيوز دوئل رو شروع كرد : دنساگو!

نوري آبي رنگ از ته چوبدستي پيوز بيرون اومد و به طرف صورت لونا كه چشماي از ترس گشاد شده اش رو در بر گرفته بود رفت!
دندون هاي لونا به سرعت شروع به رشد كردند و صداي خنده ي بقيه ي بچه ها فضا رو پر كرد و خود لونا كه به شدت دستپاچه شده بود سعي مي كرد توي گوشه كناراي مغزش طلسم كوچيك كننده رو پيدا كنه ديد كه پيوز با همون لبخند شومش داره ور اندازش مي كنه و بعد شيئي توجهش رو جلب كرد كه داشت پرواز كنان به سمتش ميومد در حالي كه سعي مي كرد قبل از برخورد با شي پرنده جاخالي بده ناگهان دندوناش كه ديگه به زمين مي رسيد بين دو تا از ميز ها گير كرد و همين باعث شد لونا با سر زمين بخوره و صداي خنده ي پيوز و بقيه ي دانش آموزان صداي برخوردش با زمين رو بپوشونه!
دنيا داشت دور سر لونا مي چرخيد و مي دونست كه تا اين جا كلي امتياز از دست داده و نبايد مي گذاشت كه اين وضع ادامه پيدا كنه پس در حالي كه سعي مي كرد با وجود دندان هاي در حال رشدش طلسم رو درست تلفظ كنه چوبدستيش رو به طرف پيوز گرفت و تا حدي كه مي تونست درست تلفظ كنه زمزمه كرد : انگورژ .... انگورژ ... اااااه ... انگورژيو!
در همين لحظه چوبدستي لونا شروع به لرزيدن كرد ... لرزشي كه هر لحظه بيشتر و بيشتر مي شد ... رنگ پروفسور اسنيپ پريده تر از هميشه شد به سرعت چوبدستي اش را بالا اورد و فرياد كشيد : اكسپليارموس!!!!

ميان بچه ها همهمه اي افتاده بود و تعجب مانند موجي به همه سرايت كرد ... پروفسور اسنيپ كه سعي مي كرد تشويش چند لحظه قبل رو كه در وجودش جان گرفته بود از بين ببره گفت :‌ هيچ وقت نبايد وقتي كه دندوناتون در حال رشدن وردي رو به زبون بيارين! ... تاثير خيلي بدي مي تونه داشته باشه! ... انگورژيو يكي از طلسم هاي خودكشيه! ... در حالي كه شما مي دونيد انگورجيو براي متورم شدن بدن به كار مي ره ... فقط كافيه جاي « ژ » و « ج » رو عوض كنين تا اليه راجعون بشيد! ... 20 امتياز به خاطر اين بي احتياطي لاوگود از ريون كم مي كنم! ... و پيوز هم خوب عمل كرد پس 100 امتياز براي اسليترين!
گيريفيندوري ها و ريوني ها و هافلي ها همگي با هم :‌
پروفسور اسنيپ :

---------------- دو ساعت بعد ----------------------------
همه از مهمانخانه بيرون رفته بودن و باز هم تنها صدا صداي بال هاي همون مگسي بود كه شاهد تمام اين اتفاقات بود و به حال دخترك خل و چل دلسوزي مي كرد:

هيچ كس توجهي به اين نكته نداشت كه دندوناي لونا هنوز در حال رشد هستند تا حدي كه از شدت وزن زيادشون حتي توانايي راه رفتن هم از لونا گرفته شده بود تنهاي تنها گوشه اي از مهمانخانه نشسته بود و به اين فكر مي كرد كه : "چقدر يه نيمچه ساحره مي تونه مفلوك باشه كه يه مگس به حالش دلسوزي كنه!" ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۸:۴۰:۵۸



Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶
#8
نام : لونا لاوگود!
لقب آسلامی: خواهر گلاب!
اثر انگشت شصت پای چپ: @@@@@@@@@@ ( انگشت شست كدوم يكي مي شه؟! )
در اینجا چیزی ننویسید: ****



1-آسلام چيست؟
الف)آفتابه است
ب)مريلين است
ج) به تو چه؟
د) زبان من از توصيف آسلام عاجز است!!! &&&

2- آفتابه پس از انجام کار من بايد در کدامين سمت باشد؟
آلف)چپ
ب)راست
ج)هر طرف که آفتابه باشد من طرفي کارم را ميکنم که گرفتن آفتابه با دست حلال باشد
د)آه سوال اساسي اين است من در کدام سمت آفتابه بايد قرار بگيرم @@@

3-جاسم بهتر است يا کور ممد؟
آلف)جاسم
ب)کور ممد
ج)گراپ
د)نميد ###

4)اگر ريش مريلين بريزد وظيفه ما چيست؟
الف)آن را جمع کنيم
ب)آن را تبرک کنيم
ج)آن را به ريش خود بچسبانيم $$$
د)آن را آتش بزنيم تا مريلين ظاهر گردد

5)ديويد سيمن چند جاسم است؟
الف)30 تا
ب)29 تا
ج)31 تا
د)هر چه آسلام بگويد %%%
ه) پس چند تا؟

6)بز بهتر است يا گوسفند؟
آلف)خر
ب)الاغ
ج)گزينه آلف و ب
د)هيچ کدام ^^^

7)آينده آسلام را چگونه مي بينيد؟
آلف)روشن
ب)خاموش @#@
ج)پرژکتور
د)لامپ 100

8)چند بار تا به حال به قزوين رفته ايد؟
آلف) 1 بار
ب) نميدانم شمارش از دستم در رفته
ج) هرگز
د) من در منکرات کنار مريلين خانه دارم! #$#

9)آفتابه بهتر است يا شلنگ؟
آلف)آفتابه صورتي
ب)آفتابه قرمز
ج)آفتابه گلبهي
د)آفتابه مريلين! %^%
(مريلين به داد هر کس برسد که بگويد پس شلنگش کو؟)

10)مرلين کجاست؟
آلف)در حمام
ب)در دابليو سي
ج)هر جا که ريشش باشد *&*
د)هر جا که مريلين باشد ريشش هم هست



تفاسير العلامات! :

**** : آمضاي اصل اصيل آيت المرلين!
&&& : هر چه آسلام بوگويد همان است!
@@@ : نكته ي آنحرافي اين تست آن است كه در آسلام آه كشيدن حرام است و حكم سنگسار دارد في النتيجه منتوج مي شويم كه ( = نتيجه مي گيريم كه ) اين تست در آبتدا معادل با اين تست مرسوم بوده است : كدام گزينه غلط است؟!
### : در باب اين روايت كه مقايسه ي دو مذكر با هم غلط است ما نميد را كه يائ تانيث دارد آنتخاب نميديم! كه ايهام دارد به : 1- خواهر گرانقدر نميد - 2- نميدوانم ( = نميدانم! )
$$$ : ريش مرلين اگر دست بر قضا بريزد حتما تقديري در كار بوده و اين كه ما آن ريش را ببينيم تقديرش مقدور ( = مسلم ) مي شود في النتيجه علي الهذا ما بايد اين ريش را كه تقدير مرلين پشت آن پنهان است برداشته و به عنوان تبرك بر ريش خود بنماييم بلكه مرحمت و موهبتي نصيبمان گردد!
%%% : بر همگان واضح و مبرهن است كه هر چه آسلام بوگويد همان است!
^^^ : گاو هم از نظر جثه و هم از نظر آسلام مناسب تر است!
@#@ : اين سوال نيز همان معني مرسوم : كدام گزينه صحيح نيست را دارد!
#$# : پاسخ تست در اين گزينه نهفته است زيرا ما هر هفته با خواهران منكراتي به قزوين مي رويم! تا شايد به راه راست هدايت گرديم!
%^% : معلوم العلوم است كه هر چه منصوب به مرلين كبير باشد بهتر و برتر و اكمل تر است!
*&* : اين گزينه به زبان بي زباني به ما مي گويد به شما چه؟! ... زيرا كه دخالت در كار مرلين جايز نيست!
همانا تاييد مي باشي اي آسلاميوس دانا باشد که برقرار باشي و ريش مرلين ياريت نمايد


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۴ ۳:۰۳:۳۰



Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶
#9
ايول دوباره داره تابستون مي شه و در راستاي فرار از معضل بزرگي كه جامعه ساحره اي ( چرا هميشه جادوگري؟! ) رو داره تهديد مي كنه و طلسمي به نام بي كي اي آر اي ( B.K.A.R.I ) من مي خواستم يه درسي رو مرحمت فرماييد واسه ما! ... اسمش چي بود خنگ ممد؟! ... آهان همون! ... كلاس تغيير شكل بود به گمونم! اگه مي شه من تدريسش كنم لفطا!

پ.ن : هر كي ندونه شما جناب كوييرل كه مي دوني سوابق درخشان من تو تدريس رو كه؟!‌ ****

**** :‌ براي علاقه مندان بايد عرض كنم كه من يه مدتي توي كالج انفورماتيكيوس انگليسيوس تا قزوينيوس بهترين استاد شده بودم با راي گيري البت!




Re: مرحله ي اول !
پیام زده شده در: ۹:۲۸ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۶
#10
*******روز مسابقه - دوربين مخفي واقع در چادر داوران********

بادراد در حالي كه تيكه هاي خورد شده ي باقي مونده از شونه (همون شونه ي فلك زده اي كه محكوم به مرتب كردن ريش هاي بلندش بود) رو از ميون خرمن انبوه گيسواني كه از زير چانه اش آويزان بود ( استعاره از ريش!) در ميورد توي چادر قدم ميزد و زير لب يه چيزي رو زمزمه ميكرد ميكروفون سوسك نما آهسته وارد ريش هاي آشفته ي بادراد ميشه و صداي واضح اونو ضبط ميكنه:‌نامرد ... نامرد ... قرار بود با هم بريم مسافرت ... حالا همه ي همه پولارو برداشته دريغ از يه گاليون ناقابل كه بخواد واسه من بذاره ... خودم حسابشو ميرسم ... خودم با همين ريشام! خفه ش ميكنم!
ناگهان ادوارد از سقف چادر پايين ميفته : ا ... ا ... بادي تو كه هنوز لباساتو نپوشيدي! ... دو دقيقه ديگه مسابقه شروع ميشه ها!
بادراد در حالي كه سعي ميكنه جلوي خودشو بگيره تا غر غرش رو ادامه نده ميگه : آخه هنوز 18937 تا از تار موهام مونده بايد بهشون روغن بزنم!
ادوارد :

**************خارج از چادر - دوربين جي تي وي! **************

صدايي مونث :‌ با سلام و عرض خسته نباشيد خدمت ساحره ها و جادوگران عزيز كه براي مشاهده ي مرحله اول حضور فراهم آورديد ... اكنون ورود داوران رو به اطلاعتون ميرسونم! ... تشويق لطفا!!

ملت : سوت - جيغ - هورا - دست!

*************داخل چادر - دوربين مخفي و ميكروفون مخفي تر! *************

ادوارد دست بادراد و داور اسلي رو ميگيره و بدون توجه به ظاهر وحشتناكشون اونا رو ميبره بيرون چادر!

************* خارج از چادر - دوربين جي تي وي *************

دوربين روي دكمه هاي رداي ( رداي مدل دكمه دار 2007 با 60% تخفيف ويژه ي نوروز! ) بادراد زوم ميكنه كه به اين ترتيب بسته شده بودن :

بالاترين دكمه -----> پايين ترين دكمه
.... ( و همينطور الي آخر )

دوربين آهسته آهسته بالا ميره و روي ريش هاي بادراد متمركز ميشه ، تكه هاي زرد رنگي روي انبوه مشكي به چشم ميخوره! ( نكته كنكوري قابل توجه كنكوريان عزيز : شونه ي بادراد به رنگ زرد قناري بوده )

دوباره دوربين شروع به حركت ميكنه و بعد تمام تصوير رو چهره ي بادراد پر ميكنه كه با اخم و به زور در حال چشمك زدنه!

--------------------- مدتي بعد - ( هنگامي كه دوربين جي تي وي از تمام مفتضحات اين مسابقه فيلم برداري كرده و مستندي ترسناك ساخت! )----------------------

شركت كنندگان مسابقه در محوطه ي باز و سر سبز ايستاده بودن و منتظر اعلام شروع مسابقه!

---------------- كمي آن سو تر - ميكروفون جاسازي شده در ميز داوران --------------------

ادوارد : چرا هاگريد نمياد؟
بادراد : نميدونم!
داور اسلي :‌ من ميرم به جست و جوي هاگريد!

--------------- يه ذره اون ور تر -------------------------

صداي مونث كه اين مكالمه رو شنيده پشت بلندگوي جادويي اعلام ميكنه : بله و هم اكنون موضوع مسابقه اعلام شد :

در جست و جوي هـــــاگــــــريد!

با اين حرف بمبي در هوا منفجر شد و شروع مسابقه رو اعلام كرد
هيئت داوران :‌
بادراد رو به صداي مونث : اي ووو چه خانوم با شخصيتي ... ( به علت خز بودن بيشتر از استاندارد سايتي ادامه ي جمله حذف شد - سازمان استاندارد هاي خز و خيل سازي جادوگران ) ... ايده ي خيلي خوبيه! ... چرا كه نه؟ .... حق هاگريد رو هم كف دستش ميذاريم!...
ادوارد و داور اسلي! هم صدا: واقعا چرا ما به خودمون زحمت بديم؟! ... نا سلامتي داوري گفتن رعيتي گفتن ( رعيت = استعاره از شركت كننده در مسابقه! )
---------------- در ميان شركت كنندگان چهار گروه -------------------

در باب جست و جوي گيريفندوري ها!‌:

هدويگ پرواز كنان از هواي صبحگاهي لذت ميبرد و گهگاهي هم ( براي خالي نبودن عريضه ) ميون شاخ و برگ درختاي بيد مجنون كنار درياچه رو نگاه ميكرد تا شايد هاگريد رو پيدا كنه ( نكته انحرافي : روي شاخه هاي صفت و محكم و استوار بيد مجنون جاي مناسبيه براي خوابيدن و همچنين نشستن و گاهي اوقات نيز براي پنهان شدن به كار ميره - با تشكر پروفسور اسپراوت )
سارا اوانز و ريموس لوپين مشغول بازي اي به نام دو قليوس بودن كه توي اين بازي اسنيچ رو بالا ميندازن و منتظر ميشينن تا خودش فرود بياد توي دستشون ( اين بازي بيش از اندازه پر هيجانه و براي كودكان زير 12 سال و بيماران قلبي توصيه نميشه! ) قصد اين دو نفر از اين حركت اين بود كه اعتقاد داشتن مسير حركت گوي زرين ميتونه جاي هاگريد رو به اونا نشون بده!
پروفسور سينيسترا هم با حركتي سريع تلسكوپ برنجي رو از توي كيف ستاره مانندش در اورد و بدون توجه به اين كه خورشيد توي آسمونه و ساعت دقيقا 12 ظهره آسمون رو رصد كرد چون به نظرش ممكن بود هاگريد براي فرار از دست بقيه به يكي از سيارات مجاور ( همسايه ، همساده ) رفته باشه!

در باب جست و جوي ريونكلايي ها :

اسكاور در حالي كه با يك چشمش ( كه از مودي قرض گرفته بود ) دوربين جي تي وي رو مراقب بود و دائم هم چيزي شبيه چشمك ميزد با چشم ديگش دنبال آوريل بود و حتي وقتي كه مجري جي تي وي رفت پيشش و بهش اطلاع داد كه موضوع مسابقه جست و جوي هاگريده نه آوريل به روي مباركش نيوورد و در حالي كه هنوز هم سعي در چشمك زدن داشت گفت : به اعتقاد بنده هاگريد در داخل گيتار آوريل پنهان شده!
و مجري رو به دوربين به اين حالت در اومد :
اش ويندر هم در حالي كه ميان چمن هاي محوطه ميخزيد خوشحال از استتار خود بود و راحت از اين كه ديگه لازم نيست تظاهر به جست و جو كنه واسه ي دلخوشي به تفريح مورد علاقش پرداخت : قايم باشك بازي كردن با كرم ها خاكي!
در اين ميان لونا لاوگود روي زمين دراز كشيده بود و در حالي كه به سمفوني 021 موتزارت ( ورژن جديد آهنگاي موتزارت كه سبكشون از كلاسيك به رپ تغيير كرده ) گوش ميداد مشغول تماشا كردن ابرا بود و از قضا همه ي اونا رو به شكل پرنده هايي كه معمولا هم شبيه جغد بودن ميديد! در همين هنگام مجري جي تي وي با هيجان از پشت بوته اي بيرون پريد و شروع كرد به مصاحبه : خانم لاوگود شما قصد ندارين دنبال هاگريد بگردين؟!
- دارم همين كار رو ميكنم!
- ولي اين ديگه چه مدلشه؟!
- مدل لاوگودي!
- ميشه بيشتر توضيح بدين؟!
- بله كسي كه اين لياقت رو پيدا كرده باشه كه بتونه به مدل لاوگودي دنبال يه نفر بگرده ميتونه با ابرها صحبت كنه و منظور اونا رو درك كنه كه البته اين در درك همه نميگنجه!
مجري جي تي وي رو به دوربين و پشت به لونا :

در باب جست و جوي اسليتريني هاوهافلپافي ها :

به علت ذيق وقت اين ابواب در قسمت هاي بعدي توضيح داده ميشه!

يكي از بينندگان : خب حالا اسلي و هافل رو ميگيم وقت ذيق بود ( وقت ذيق بود = وقت تنگ بود )‌ چرا آوريل كه ريونيه رو جا انداختي؟!

مجري جي تي وي : هوووم راست ميگي الان ميريم دنبالش! ...

----------------- كمي آن سو تر ---------------------------

مجري : يافتم ... يافتم!
دوربين : چي رو؟
مجري :‌ آوريل رو!
دوربين : كو ... كو ... كجاس؟!
مجري : ايناها!
و بعد دوربين آوريل رو پيدا ميكنه كه بين بوته ها در حال قدم زدن بوده ... تا دوربين شروع به حركت ميكنه كه به سمت آوريل بره هيكل درشتي كه از قضا متعلق به هاگريد بوده از پشت يكي از بوته ها جلوي آوريل مي پره و با صداي شاد و شنگولي مي پرسه : آوي بستني ميخوري؟! ... بستني اژدها نشان!

در همين لحظه درست وقتي كه تصوير هاگريد از دوربين براي همه پخش شد همه ي حامعه ي جادوگري حاضر در جام آتش - مرحله اول به اون منطقه هجوم ميبرن و بعد در حالي كه ملت عظيم همگي به اين حالت ( ) در اومده بودن با تعجب هاگريد رو ميبينن كه بستني هاي اژدها نشان رو با عجله بين ملت پخش ميكنه و هر كس كه بستني به دستش ميرسه از اين حالت ( ) به اين حالت ( ) در مياد!
هاگريد همينطور كه خوشحال و خندان در حال پخش بستني بوده به بادراد ميرسه ...
بادراد : هووووووووي پولا رو چي كار كردي؟! ...
هاگريد!‌ :‌ باهاشون بستني اژدها نشان خريدم!
بادراد : همش رو؟!
هاگريد : همه ي همش رو!
بادراد :
هاگريد رو به دوربين و پشت به بادراد :

و بعد شد آن چه شد ... . ( بادراد به هاگريد حمله كرد و ... )

مجري رو به دوربين و پشت به ملت : با تشكر از تمام شركت هايي كه ما را در تهيه ي اين تصاوير پشتيباني نمودند!( از جمله شركت ساخت بستني ها و آدامس هاي حيوان نشان!) ... تا برنامه اي ديگر مرلين يار و نگهدار شما باد!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۵ ۱۰:۲۰:۰۲







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.