هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (فردو بگینز)



Re: " جشنواره عکس های جادویی "
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۴
#1
انتخاب خیلی سخته . مال خیلیا قشنگن ولی من به نارسیسا رای میدم !
کارش هم زیبا و هم طبیعی بود ...... واقعا جالب بود .


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: هری پاتر و ضررهای آن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۴
#2
من فکر می کنم هری پاتر نه آدمو از درس و مشق باز می کنه و نه بین دوستا اختلاف میندازه .
منم همین مشکلاتو داشتم ولی به عنوان یه ضرر بهش نگاه نمی کنم چون قابل حلن .....
خب من خودم اولاش اصلا تو مدرسه درباره ی هری پاتر صحبت نمی کردم چون بعد از یکی دو تا تجربه از کل کل کردن با بچه ها خسته شده بودم . اما بالاخره فهمیدم چه طوری باهاشون برخورد کنم .
ببینین هر آدمی به هر حال تو این دنیا از یه چیزایی خوشش میاد و از یه چیزایی بدش میاد ولی هری پاتر چیزی نبود که اونا ازش بدشون بیاد . حتی اونا نمی دونستن که هری پاتر چیه پس چطور امکان داره که نسبت بهش اظهار تنفر کنن و عجیب تر از اون راجعبش نظر بدن .
یکی از خوبیای کتاب هری پاتر اینه که برای سلیقه های مختلف نوشته شده و چون توش همه چیز قاطیه شاید من از یه سبکش خوشم نیاد ولی بقیه سبکاش به حدی نیرو دارن که می تونن اون قسمتو از چشم من خواننده بپوشونن ما هم برای متقاعد کردن دیگران باید از همین فاکتور استفاده کنیم .
برای فهموندن چیزی به هر کس باید از راه خود طرف وارد عمل شد
اگه شما با نهایت فروتنی چند تا از صحنه های کتابا رو که می دونین بی شک برای طرف جذابه و احتمالا تا به حال چیزی راجعبشون نشنیده بدون این که بگین این ازکتاب هری پاتره تعریف کنین ، مطمئن باشین بعد از این که داستانو بخونه به این کتاب دل می بنده حتی اگه بروز نده .
یه موضوع دیگه هم که هست اینه که بعضیا خودشون اغراق می کنن و نا خواسته طوری جلوه می دن که بقیه فکر می کنن رفتارشون و هری پاتر خونیشون از سر تکبرو غروره و این یکی از اون مسائلیه که دیگرانو از واقعیت هری پاتر دور می کنه .
درباره ی درس و مشقم بگم ( البته ناراحت نشین . ) این چیزا همش حرفه . اگه کسی بلد باشه درست برنامه ریزی کنه هیچ مشکلی براش پیش نمی یاد .
من که تا حالا نشنیده بودم اگه آدم هر روز تو جادوگران آن نشه اخراج میشه . حداقلش من که تا حالا اخراج نشدم .
من فکر می کنم برای این جور سایتا کیفیت کار خیلی مهم تر از کمیت باشه . یه پست درست و حساب شده خیلی بهتر از هزاران پست ارزشیه !


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: جادوگر سال
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۴
#3
این یکی دیگه واقعا انتخابش سخته از بین این همه جادوگر یه نفر شاید واقعا ظلم بزرگی باشه ولی چه میشه کرد من فکر کنم "پرفسور کوییرل " حقش باشه که این مقام بگیره !
به خاطر این که به همه چیز رسیدگی می کنه از کوچک تا بزرگ حتی چیزایی که شاید از نظر خود ما هم کوچیک باشن و لی ایشون برای هر چیزی ارزش قائلند و در ضمن هیچ وقت پسر خاله بازی در نمیارن با همه در حد اون چیزی که لایشقشن برخورد می کنن و در کل زحمتای شبانه روزی زیادی کشیدن .


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: بهترين ناظر سال
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۴
#4
من به " لیلی ایونز " رای میدم !
لیلی واقعا برای گریف از جون مایه گذاشت . گریفیا خودشون می دونن !
چون بحث تالار عمومیه خیلی چیزا رو نمیشه گفت ولی کار لیلی تقریبا میشه گفت به این صورت بود که یه انجمن تازه زده شده و هیچ فعالیتی تا به حال توش صورت نگرفته اونم با کلی تاپیک ....... ولی لیلی کاری کرد که الان همون انجمن داره مثل یه گردونه می چرخه واقعا مثل یه جور از خواب بیدار کردن بود . لیلی کلی ایده تازه و راه کار داد و برای ما از صبح تا شب کار می کرد این بی انصافیه که اون همه کارو و فعالیت بی جواب بممونن !


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: بهترين عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۴
#5
من به آرتیکوس دامبلدور رای میدم !
برای توصیف شخصیت آدما خیلی چیزا رو می تونیم ملاک قرار بدیم ولی به نظر من شجاعت یه آدم یکی از مهم ترین چیزاست ، آدمی که بتونه عقایدشو بگه و ایده هاشو بیان کنه بی شک یکی از معدود آدمای موفق جامعه ی ما میشه . هیچکدوم از ما چیز زیادی از آرتیکوس نمی دونستیم من خودم فقط تو محفل و وایت دیده بودمش ولی آرتیکوس به قدری قدرت اعتماد به نفسش بالا بود که رفت کاندید وزارت شد با این که خودشم شاید می دونست با حضور اعضای با تجربه شانسش خیلی کمه ...... ولی مهم اینه که رفت و این کارش از نظر من قابل تحسینه ! در ضمن آرتیکوس رولای زیبایی هم می نویسه. واقعا بعضی اوقات چیزایی می نویسه که شاید به ذهن هیچ کس نرسه بعضی صحنه ها و بعضی ایده هاش واقعا جذابن ...... من از آرتیکوس یه درس بزرگ گرفتم که هیچکدوم از اعضای قدیمی و با تجربه به من نداده بودن و اون شجاعته !


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: جام جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴
#6
رزي اهي بلند كشيد و شروع به صحبت كرد :
_ خب راستش اندرو همه چیزو کامل براتون نگفته . اون روز منم پیش اندرو بودم . وقتی ما به این جا رسیدیم در طی اتفاقاتی که مفصله گیر ارت شحاکم این جا میفتیم . اونا می خواستن مارو بکشن ولی جادو جونمونو نجات داد . از اون روز به بعد ما برای حاکم کار می کردیم . جادوهای مختلف . ما باعث شدیم که اونا تو خیلی از جنگا پیروز بشن . همه چیز با این که ما دلمون برای گذشته تنگ شده بود خوب پیش می رفت . زندگی مثل اشراف زاده ها ......
رزی مکثی کرد تا نفسی تازه کند . در این حین اندرو چرخه گفتگو را به دست گرفت :
_ تا این که حاکم به همراه خانوادش به جنگلی میرن که سالیان سال بود احدی پاشو تو اون نگذاشته بود . قضیه از این قرار بود که در یک مهمانی سلطنتی حاکم اسپانیا ، حاکم مارو " ریچارد شیر دل " مسخره می کنه و به اون میگه که موش دلم نیستی چه برسه به شیر دل . برای همین ریچارد برای این که به اون ثابت کنه که واقعا شیر دله قرار میزاره که یک شبو به طور کامل علی رغم نصایح وزیرانش با خانواده اون جا بگذرونه ...... بعد از اون یک شب اهالی روستا حاکم رو در حالی پیدا می کنن که لنگان لنگان میومد و از پاش خون میمومد . حاکم از ترس الال شده بود و پس تلاش بسیار فهمیدن که اون میگه که همه ی خادمانش کشته شده و موجوداتی که چون حاکم نمی تونست حرف بزنه معلوم نیست چین همسرش ملکه " الیزابت " و تنها فرزندش شاهزاده " و یولت " رو اسیر کردن . اون اصرار می کرد که اونا زنده ان و یکی باید بره کمکشون و چون دیواری کوتاه تر از ما پیدا نکرده گفت که ما بریم ولی خوشبختانه یا متاسفانه 3 شب متوالی رزی خواب میبینه که شما اومدین پیش ما و برای همین ریچارد 3 روز به ما فرصت میده تا شما بیاین و اگه شما نمی یومدین ما باید تنها می رفتیم اون جا ..... ما تونستیم از طریق یه ورد برای چند ثانیه 2 سال دیگه رو ببینیم . اون جا نشون داد که همسر و دختر پادشاه هیچ وقت برنگشتن و پادشاه هم از غمه اونا خودکشی کرده و بعد از اون چون جانشینی نداشته جنجال بزرگی به وجود اومده و همین دهکده با خاک یکسان شده .
دنی پوزخندی و زد گفت :
_ داستان قشنگی بود خانما ولی اون چه شما گفتین باید حداقل دو قرن پیش اتفاق میفتاده .
ابروهای دنی به شدت در هم گره خورده بود و بر حالت مردانه ی وی می افزود .
استرجس در حالی که سعی می کرد برگردد و راست در چشمان اندرو بنگرد گفت :
_ حق با دنیه ...... بهتره بگین که فقط دوتا خائنین !
رزی می خواست با چوبدستیش دنی و استرجس را نشانه رود ولی اندرو مانع آن شد .
اندرو گفت :
_ رزی صبر کنه ...... بهتره اونا با چشم خودشون ببینن که ما راست میگیم !
او در کلبه را به آرامی گشود و بچه ها در حالی که دستانشان بسته بود یک به یک از آن جا خارج شدند و از پله ها پایین رفتند و لیلی هم همچنان در هوا معلق بود .
در مقابل چشمان حیرت زده ی آنان مرکبی از پادشاهان در حالی که به 4 اسب سفید مزین شده بود ایستاده و تعدادی سرباز آن را احاطه کرده بودند .
باد تازیانه وار بر فراز سرشان زوزه می کشید و خوشید با آسودگی خاطر در آسمان خودنمایی می کرد . بی خبر از آن تاریخ به طریقه ی دیگری رقم خواهد خورد !

ادامه دارد ......


ویرایش شده توسط دنیل واتسون در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۴۴:۵۹
ویرایش شده توسط دنیل واتسون در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۹:۴۸:۴۴

[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: قلعه فرانکشتاین " انجمن خون آشامان "
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴
#7
اسنیپ که هنوز بدون هیچ حرکتی بر روی مبل نشسته بود، با بی تفاوتی گفت:
_ نمی دونم ..... شاید شما هوس نافرمانی از لردو کردین . اگه این جوریه باشه من ....
اسنیپ دیگر ادامه نداد چون از نور چشمان پلید آنان کاملا مشخص بود که سخنانش تاثیر لازم را گذاشته بودند .
سینرا و آرجینوس با حالی سرشار از ابهام و تهدید لحظاتی چند به یکدیگر نگریستند پنداری روانشان را وحشت مرموزی در برابر زندگی که همه چیز آن ناپایدار و پیوسته لرزان است فرا گرفته بود .
آرجینوس مثل این که اتفاقی به وقوع نپیوسته با دست به معتمدین اشاره کرد که آن جا را ترک کنند .
آنان نیز سر به زیر افکنده در حالی که سعی می کردند وقایع را در ذهن خویش حلاجی کنند سرسرا را ترک کردند .
آرجینوس ، سینرا و اسنیپ در آنجا تنها بودند .
خورشید به آرامی از پشت افق به بیرون می خزید . رگبار پرتو خورشید ، که همچون رشته های زرینی در هوا کشیده شده بود ، از گوشه ی پرده ها به درون می لغزید و با هراس بر زمین می ریخت و سایه روشن شگفت آوری بر کف پژمرده ی خاکستری رنگ رومیزیهای سفیدمی افکند.انسان چنین می پنداشت اگر مدتی به این طرح عجیب خیره شود ، می تواند به راز آن پی ببرد .
سینرا در حالی که غرق در این افکار بود نگاهی به بالا افکند و گفت :
_ خب ..... الان دیگه همه رفتن تا استراحت کنن ولی من خوابم نمی بره ...
اسنیپ نگاه مذبوحانه ای به وی انداخت . او به وضوح درک می کرد که چرا سینرا توان بر هم گذاردن پلک هایش را ندارد .
سینرا ادامه داد :
_ من فقط میرم تو اتاقم یه خورده استراحت کنم . این سم لعنتی مقدار زیادی از قدرتمو به تحلیل برد .

جمله ی آخر را اندکی آرام تر گفت و در حالی که در را بر روی پاشنه می چرخاند نفرین هایی را زیر لب زمزمه می کرد که به سختی شنیده می شدند .
آرجینوس و اسنیپ در آرامشی مغمومانه فرو رفته بودند . آرامشی که در سکوت خیالش گم می شدند و در رویاهای بی کرانش خواب را تجربه می کردند .

***** اتاق سینرا *****
سینرا آرام بر روی تختش دراز کشیده بود و به بالا می نگریست گویی چیزی در آن بالا توجهش را جلب کرده بود .
با خود می اندیشید چه خوب می شد اگر مادرش زنده بود او را یاری می داد ؛ ولی تصوراتش آن قدر بی رنگ بود که نمی توانست با آن ها زندگی آینده اش را رنگ آمیزی کند .
همه جا آرام و ساکت بود . پرده ی اتاقش را کنار زده بود و از پنجره هر از گاهی نسیم خنکی گونه اش را نوازش می کرد .
زیستن در پاییز و زمستان ، فصول اندوهبار پژمردگی و مرگ دشوار بود . روزهای ابرآلود تیره ، آسمان گریان و بدون خورشید ، شب های تاریک ، بادی که آهنگ افسرده می نوازد ، سایه های انبوه و سیاه ، بیابان های وحشت خیز و افسرده ی یخ زده تا بتون ،
درختان کفن به تن . تمام این افکار یک به یک از ذهنش می گذشتند و او را تنها می گذاردند .
به گذشته ها فکر می کرد . در آن زمان که دختربچه ای بیش نبوده . به یاد می آورد که هر روز در مقابل مادرش می نشست .
وی بوسه ای بر گونه های سرخ سینرا می زد و مو هایش را در حالی برایش شعر های محلی می خواند ، پشت سرش می بافت .
نا خواسته از جا برخاست و شانه ی آبی کوچکی را که روی میزی قرار داشت نوازش کرد . سپس به آرامی آن را بر روی موهای زیبا و خوش حالتش کشید و شعر های مادرش را زیر لب زمزمه کرد .
مدت ها از آن حادثه ی شوم می گذشت .
ابر های سنگین پاییزی بر سینه ی آسمان آهسته می خزیدند و اشک های سرد بر زمین تاریک و نفرین شده می افشاندند . درختان رقت انگیز زیر ضربات باد بیمناک جیغ می کشیدند و شاخه های عریان خود را به جانب ابرهای صامت دراز می کردند . صدای پایی خسته به گوش می رسید . با برخورد هر گامش با برگ های فرو ریخته ی نمناک خش خشی عبوس و حزن انگیز بر می خاست که سنگین و وهم آور بود و باد در این هیاهو زوزه کشان بر فراز کائنات گردش می کرد .
با شتاب به سوی در می دوید . با جثه ی کوچکش به سختی دررا
گشود.مرد بلند قامتی از دورها پیدا بود .
ابرهای ققنوس مانند در آسمان اوج می گرفتند و آن مرد هر لحظه نزدیک تر می آمد . مرد به نزدیکی در رسید .
پاهای سینرا کرخ شده بود . نمی توانست آنچه را که می بیند باور کند . پدرش در حالی که خونابه از سر و رویش کید می چکید جسد زن زیبایی را در آغوش گرفته بود .
_ نه ه ه ه ه ه ه ......
صدایی شنید . چشم هایش را به نرمی گشود . آهسته اشک هاییی را که از گوشه ی چشمش می لغزید پاک کرد .
سعی کرد منبع صدا را دنبال کند . شاهین زیبایی پشت پنجره نشسته بود و با نگاهی التماس آمیز به چشمان سینرا خیره شده بود .
ندای قلبش می گفت که آن شاهین را در گذشته دیده است .
________________________________________________
خوشحال میشم اگه نمایشناممو نقد کنین . از نقدهای قبلیتونم ممنون ! راستی می تونیم در اینجاعکسهایی رو اگه متناسب و مناسب بودند در آخر نمایشنامه هامون پیسوت کنیم یا نه ؟ ممنون!

دنیل واتسون عزیز
این جمله ی " به حق ریش مرلین ! من به تو چی بگم دنیل " تکراری شده و من جز کلمه " آفرین " و نمره ی " ع " به عنوان عالی، چیز دیگری برای بخشیدن به این نمایشنامه ی زیبا ندارم ... همه چیز علل الخصوص قسمت های ادبی واقعا عالی بود و امّا ... پیشنهاد !
با توجه به اینکه خواننده های عزیزمون حوصله خوندن پاراگراف های ادبی رو ندارن ! و اکثرا ترجیح میدن، از ادامه ماجرا با جملات هیجان انگیز و در عین حال ساده مطلع بشن؛ بهتره از حجم بندهای ادبی بکاهیم و کمابیش از روش ساده نویسی استفاده کنیم ... درواقع رعایت این نکته گیرایی متن نوشته شده رو بیشتر کرده و ناظرین رو به آرزوی خودشان که " ای کاش یه پست کوتاه و در عین حال جذاب تو انجمن ببینیم " می رساند !
رعایت حد اعتدال در هر زمینه به ما کمک میکنه اثری جذاب خلق کنیم . بارها گفتم هر شخصی استعداد خاص خودش رو داره و من البته این استعداد نویسندگی شما رو تحسین میکنم، ولی باید توجه داشته باشیم یک داستان اشتراکی رو باید کمابیش با دیدگاه و استعداد دیگر عزیزان پیش ببریم، تا توازنی بین پستها برقرار بشه. مثلا دوستی باید سعی کنه مثل شما خوب بنویسه ( توجه کنید، خوب نوشتن مثل شما با تقلید یا کپی از آثار شما فرق داره ! مخاطب: همه ی خوانندگان ) و شما نیز سعی کنید کمی ساده تر بنویسید ... در این حالت تفاوتها از بین رفته و ما توانسته ایم به یکی از اهداف تاپیک مورد نظر برسیم !
انتقاد !
کمی فقط کمی در نوشتن عجله نکنید، مطمئنا این غلط های املایی نیز کاهش یافته و البته جملات پخته تر خواهد بود ( سعی کنید حداقل دوبار نوشته خودتون رو با دید خواننده ها بخونید ... ما این پستها رو برای یادگار اینجا نمی ذاریم و هدف همه ی ما اینه که خواننده عزیز از خواندن متنمون لذت ببره )

دوستان اسنیپ باید از این ماجرا خارج بشه ! ( هنوز ابهام و تردید زیادی در بد و یا خوب بودنش وجود داره )
وجود هیچ شخصیت ادبی تا بدین گونه در ابهام نبوده، رولینگ مطمئنا از اینکه ما رو تو شک و تردید گذاشته لذت می بره، پس ما هم باید راه رهبر عزیزمون رو پیش بگیریم ! اجازه بدین تا آشکار شدن حقیقت، اسنیپ در شخصیتی دو گانه فرو بره ... ازش نه بد من و نه گود من بسازید !!! ( حد اقل در جاهایی که من نظارت می کنم، این لطف بزرگ رو مرحمت نمایید ... متشکرم نارسیسا )

راستی میتونی از تصاویری که در ارتباط با سوژه ها هستن در پست خودتون استفاده کنید ( حجم تصویر هر چه کمتر بهتر )


ویرایش شده توسط دنیل واتسون در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۷ ۱۸:۱۰:۱۹
ویرایش شده توسط نارسیسا بلک در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۱۲:۳۷:۳۴

[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: ستاد انتخاباتی رون ویزلی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۴
#8
اول از همه منم از طرف رون عزیز از همه به خصوص جناب محترم برادر حمید عذر خواهی می کنم .
هلگا ، ونوس و برادر حمید عزیز من از شما سابقه ی درخشانی رو می دونم و اطمینان دارم که اهل منطقین . امیدوارم اشتباه نکرده باشم .
رون آدم شوخ طبعیه و ما هم دوست داشتیم با شوخ طبعی جلو بریم ولی فکر می کنم بد نباشه یه خورده جدی صحبت کنیم .
ما این جا داریم تو ایران زندگی می کنیم . پس اول از همه بهتره یادمون نره کی هستیم . این قضیه جی.اف و بی.اف اصلا تو فرهنگ غنی ایرانی وجود نداشته و نداره . تمامی نویسنده ها و شاعران نامدار ملت ما هیچ وقت عشقو این جوری به بازی نگرفتن که با یه سلام علیک و اسم پرسیدن یا دیدن همدیگه تو یه پارتی شروع بشه و دو روز بعدشم طرفو ول کنن و برن سراغ یه نفر دیگه .ما قصه های جامع و کاملی رو تو جامعه و فرهنگمون مبنی بر عشق حقیقی داریم که داره نسل به نسل می گرده و همه ی ما بهش احترام می ذاریم حتی همین جووونای نسل امروز جی.اف و بی.اف دار .
به هر حال ما می تونیم حداقل بگیم تو جمع فعلی مون از این جور آدمای مزخرف پیدا نمی شه . شما همه از خانواده های با فرهنگی هستین و بهتر از منه بنده ی حقیر این چیزا رو می دونین . من فقط یه یادآوری می کنم . همین !!!
همه ی ما خیلی خوب می دونیم که رون آدم شوخ طبعی بوده ، هست و خواهد بود . شوخ طبعی تو زاتشه .
شاید اگه رون این صفتو نداشت اصلا اوضاع طوری نبود که الان هست .
اصلا بیاین یه جور دیگه پیش بریم . خانم ونوس و خانم هلگا معذرت می خوام ولی یه سوال دارم . آیا شما بی.اف دارین ؟
این مسلمه که ندارین . نه شما ، نه من و نه رون .
چون فرهنگمون و بعد از اون عقلمون بهمون اجازه نمی ده یه همچین کار مزخرفی بکنیم . ما از بدو تولدمون با فرهنگی بزرگ شدیم که الان با گوشت و خون و استخوانمون آمیخته .
ناسلامتی آقا ما مسلمونیم . من فکر نمی کنم درست باشه که این طوری حتی دشمنمونم به رگبار تهمت و ناسزا ببندیدم .
به نظر شما آیا واقعا رون جدی گفته ؟
مطمئن باشین اگه شما فقط برای چند ثانیه از یه دید منطقی تر به این قضیه نگاه کنین متوجه طنز ماجرا میشین .
ببینین تو خیلی از رولا هست که این جوری با افراد برخورد شده . حتی درمورد همین برادر حمید عزیز . ما بارها شاهد این بودیم که از قضیه به اصطلاح آسلامیک بودن این بزرگوار برای شوخی استفاده کردن . همانا که ما مدرک داریم و می تونیم تاپیکای طنز قدیمی رو اگر مایل باشین یه مروری بکنیم ولی هیچ وقت شاهد یه همچین برخوردی نبودیم . آیا بودیم ؟
شاید بگین این فرق می کنه و قضیه سر انتخاباته . من اصلا علاقه ای ندارم که وارد بحث های سیاسی بشم ولی لازم بذکره حتی برای خودم که بگم :
" این جا انتخابات ریاست جمهوری برگزار نمیشه . "
من حاضرم شخصا از تک تک کاربرای این سایت بپرسم که " آیا اونا برای عضو شدنشون تو این جا هدفی به جز شادی و همنشینی با کسایی رو دارن که با هم ، هم عقیده اند ؟ "
مسلما کسی جوابی جز " نه "به شما نخواهد داد .
زندگی خیلی فراتر از یه نته .
به قول جناب " بوریس پاسترناک " :
" انسان زاده شده که زندگی کند نه این که خود را برای زندگی آماده نماید . "
این یه حقیقته . ما داریم تو دنیا زندگی می کنیم نه تو نت !
چیزای با ارزش تری وجود داره برای اعتراض و تلاش کردن .
اگه شما واقعا این قدر صریح می تونین اعتقاداتتون رو به یه همچین موضوع ساده و طنز آمیزی بیان کنین واقعا چرا تو دنیای واقعی در برابر این همه ظلمی که داره به جامعه ی بشری میشه اعتراضی نمی کنین .
مطمئنا هیچ یک از شما تنها هدفش از زندگی کردن این نیست که تو جادوگران به اوج برسه . ما همه اهداف بزرگتری داریم .
ما همه زاده شدیم که تحولی اساسی ایجاد کنیم چرا که همه ی ما به خوبی می دونیم که انسان اشرف کائنات هست . پس چرا از زندگی مون نهایت لذتو نبریم در صورتی که خیلی راحت می توینم هم این دنیا رو داشته باشیم و هم اون دنیا .
امیدوارم به قول دراکوی عزیز انتخابات که چه عرض کنم این بازی بچگانه و این تفریح ساده سبب نشه که دوستی ها از هم بپاشه !


ارادتمند
دنیل


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: ستاد انتخاباتی رون ویزلی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۴
#9
هر چند همه ی ما می دونیم که عشق هیچ گاه حد و مرزی نمی شناخته و نمی شناسد ؛ اما این جانب از سوی این ملت عظیم دلایلی را از این طومار پایان ناپذیر برای عده ای از عزیزان مبنی بر عدم استناد با اجازه رون جییییییییییییییییییییگر ذکر می نمایم :

1. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون صداقت دارد .
2. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون بی طرف است .
3. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون روح والایش اهدافی بزرگ را جز برای رفاه کاربران دنبال نمی کند .
4. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون قلب بزرگش تنها برای جادوگرانی زیباتر در سینه می تپد .
5 . ما به رون ویزلی رای می دهیم چون مرد عمل است .
6. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون شعار بی خود و بی جهت نمی دهد .
7. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون خواهان پیشرفت است .
8. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون به ملت ساحره و جادوگر عشق می ورزد .
9. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون به وی اعتماد کامل داریم .
10. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون حرف هایش را زیر پا نمی گذارد .
11. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون برای اهداف ارزشمندش از جان مایه می گذارد .
12. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون به فکر همه ی نسل ها ( نوزاد ، کودک ، نوجوان ، جوان ، میان سال ، پیر ) است .
13. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون همان گونه که خود متحول شد سایت را هم متحول خواهد کرد .
14. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون برای رستگاری جادوگران و سحره ها تلاش می کند .
15. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون حقوق ساحره ها را زیر پا نمی گذارد .
16. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون حقوق موجودات جادویی را زیر پا نمی گذارد .
17. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون صمیمانه به جن های خانگی عشق می ورزد و برای نجات آن ها تلاش می کند .
18. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون یه رول نویس محشره .
19. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون 206 ندیده ایم .
20. ما به رون ویزلی رای می دهیم چون در کل بچه با حالیه !


[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
#10
موسیقی تیراژ :
you gave me wings and made me fly
you touched my hand I could touched the sky
I lost my.......
شتررررررررررققققققق ( صدای باز شدن در )
برادر حمید : این آهنگ بی ناموسی رو خاموشش کنین ای برادران بی ناموس !!!!!
کارگردان ( بیل ویزلی )از پشت دوربین : آقا این جا که ط...... نیست سرتونو همین طوری انداختین پایین اومدین تو !
برادر حمید : این دیگه چه وضعشه آقا ....... من موندم چه جوری رون ویزلی بی ناموسو تاییدش کردن ....... عجب دور زمونه ای شده ....... اگه می خواین جادوگرانی آسلامیک داشته باشید به من رای دهید .
ملت داخل استدیو :
در خاطراتی که ذکر آن ها در این محل غیر آسلامی و غیر اخلاقی می باشد در ذهن ملت حاضر زنده شد .
شترررررررررققققققق
رون : این جا چه خبری ..... بابا آبرومو بردیم ...... ناسلامتی رو آنتنیما ..... ااااا این اینجا چی ....
کارگردان میپره جلو دوربین :
شما یه وله ببینین بعد میایم خدمتتون ....... در ضمن کودکان زیر 3 سال رو هم از دیدن ادامه این برنامه منع کنید .

صفحه قهوه ای و آرم جادوگران ظاهر میشه !

در خانه های ملت جادوگر و ساحره :
مامان : دخترم مگه فردا امتحان نداری ؟
دختر : نه !
مامان : چیزه ..... خب برو واسه مامان یه نقاشی بکش ؟
دختر یه نگاهی به مامان می کنه ( )
مامان : برو دیگه !
دختر : مامان تحریم اقتصادی شدیم ........ دیگه بهمون نخود سیاه نمی فروشن .

صحنه ی استدیو روی نمایشگرها ظاهر میشه !
_ پسر اون خورده شیشه ها رو هم جمع کن دیگه.
به ظاهر برادر حمیدو از استدیو بیرون کرده بودن .

رون ویزلی در کنار جمعی از طرافداران و تحلیل گران سیاسی در حالی که ردایی رو که مزین به چهار رنگ گروه های هاگوارتز آرم و آن ها بود به تن کرده ، روی چند مبل چرم نشسته بود .
مجری که به نظر میومد از خطر مرگ جون سالم به در برده و فقط چشماش از زیر باندپیچی صورتش بود چیز نا مفهومی گفت :
_ ویسه چلق ونین ورکاخه حا زوشو ولیخ ؟
_ چی ؟؟؟؟
یهویی یه مترجم میپره وسط جمع .
_ سرژ !!!!!
سرژ در حالی که نیقش تا بنا گوش باز بود :
_ خب بهتره بریم سر اصل مطلب !
عده ای از جمع مجرد حاضر لبخند کوچکی زدند .
سرژ : ااااا ..... نه دیگه ..... چرا شما این قدر منفی می گیرین ..... منظورم این بود بهتره بینندگان محترمو بیش از این منتظر نذاریم .
یه نیق دیگه تو دوربین کرد .
_ خب ...... من حرفای ایشونو براتون ترجمه می کنم ....... ایشون تویه یه سانحه ی غیر اخلاقی فقط یه کم آسیب دیدن ! ایشون میگن میشه لطف کنین برنامه هاتونو بگین ؟
رون لبخندی از سر رضایت زد ، دستی به موهای قرمزش کشید و شروع کرد :
_ خب ..... هدف ها كه زياده اما سه تاش رو من مي گم كه همينجوري دور هم باشيم!
1- فعال كردن تاپيك مجلس با كمك اعضا ( ‌يه مجلسي مي سازم حالشو ببريد )!
2- راه اندازي دوباره هاگوارتز!
3- انتقال تجربيات خودم و ديگران به اعضاي كم تجربه تر!

تحلیل گران یه سری تکون دادن .
مجری : اخا وعژی ها لیکن طما زرف خریکیا وشتین !
سرژ : ایشون میگن " اما بعضی ها میگن شما طرف گریفیا هستین ؟
رون با آسودگی خاطر دستی به رداش کشید و ادامه داد :
_ اصلا چینین چیزی صحت نداره ....... ما می خوایم جادوگرانی فعال و همه جانبه داشته باشیم . من فقط می خوام کاری کنم که همه ی کاربرا هر بار که آن میشن از این که تونستن یه بار دیگه تو عمرشون توفیق دیدن جادوگرانوداشتن خدا رو شکر کنن !

مجری می خواست سوال بعدی رو بپرسه که ......
_ سيب زميني پياز تريچه .... رون ويزلي بايد وزير شه !
كلم خيار گلاب پاش ..... رون ويزلي تو يار ما باش !
انبه و موز و گردو ...... هزار تومن وشد كوچولو !

_ نه آبی، نه نیلی
فقط رونالد ویزلی!

توپ تانک فشفشه
رون ویزلی باید وزیر شه!

توپ تانک ترقّه
وزارت رون حقّه

رونالد ما نه آبیه نه سفیده نه مشکی
وزارتش وزارته نه آبی دوغی کشکی!!!

ملت حاضر :
کارگردان : آقا یکی اینا رو جمع کنه !

رون : بابا بی خیال ....... ما اینیم دیگه چه میشه کرد ...... حالا ملت بیننده یه سورپرایز خفن باهاتون دارم ! يك پيشنهاد اغوا كننده .... مطمئن باشيد با اين پيشنهاد ديگر به هيچكدام از كانديدا بغير از من راي نمي ديد!!!
هر كي به من راي بده مي تونه يه دور تا سر خيابون سوار 206 ويليام بشه .... در ضمن سه بار هم ميتونه بوق بزنه!!

ملت بیرون استدیو :



[size=medium][color=3333FF]هر انسانی آنچه را که دوست دارد نابود می کند !
بگذا






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.