در جستجوی گنج!صبح یک شب بارانی،در یکی از شهر های کوچیک و ساحلی ایرلند، نل پارکر از خواب بلند شد و چشمش به رنگین کمون خوشگلی افتاد که از آسمون تا نزدیک زمین کشیده شده بود.
نلی که مثل همه ی ایرلندی ها یه رگه ی خرافات داشت به این نتیجه رسید که امروز جون میده برای جستجوی طلای انتهای رنگین کمون!بنابراین بیل و کلنگی برداشت،توشه ی سفر بست و بعد از خداحافظی با خانواده اش در مسیر انتهای رنگین کمون به راه افتاد!
بعد از چند روز بالاخره به خونه ی مخروبه ای رسید که به نظر میومد رنگین کمون درست رو سرش فرود اومده...
(از این به بعد حرف های نلی رو با لهجه ی ایرلندی بخونید!)
نلی:جل الخالق!مطمئنم که گنج رو تو این خونه قایم کردند!
نلی جلو میره و درو تکون میده...در باز نمیشه!
رهگذری رد میشه...
نلی:ببخشید آقا...این خونه متعلق به کسیه؟
طرف:نه ... اینجا یه خونه ی متروکه ست که اشباح توش رفت و آمد دارند!
نلی:نمنه؟هیچ ایرلندیی از شبح نمی ترسه!
و با این فکر با کلنگ به در حمله میکنه!
********************************
چند خیابون اونور تر...خونه ی بیگانه اینا!
بیگی نشسته و داره با هیپوتالاموس بازی می کنه که یهو قلبش می گیره!
بیگانه: آخ قلبم!غریبه بدو کفشای منو بیار!من باید خودمو فوری برسونم هالی ویزارد!
*******************************
هالی ویزارد!
کرام تو دفترش رو کاناپه خوابیده که ناگهان...
دنگ...دنگ...
بوم!کرام سه متر میپره هوا!
کرام:بیگی امروز چه زود اومده سرکار!
*******************************
نلی: بالاخره درو شیکستم!معلوم نیست این خونه خرابه چرا درش اینقدر سفته!توش زیادم مخروبه نیستا!بی خیال!گنجو بچسب!
******************************
زمین زیر پای کرام شروع به لرزیدن می کنه!
کرام:جل الخالق!انگار بیگانه علاقه شو از در به زمین منتقل کرده!اینجوری نمیشه!باید برم ببینم چه خبره
کرام تلوتلو خوران خودشو میرسونه به در دفتر و با باز کردنش با صحنه ی عجیبی رو به رو میشه!:
یک دختر ماگل ایرلندی که با حرارت و جدیت مشغول کندن زمین هالی ویزارد نازنینشه!