1- با توجه به تصوير زير با نوشتن شماره مشخص شده در زير هر شكل بگوييد كدام شماره مربوط به صورت فلكی ثور (گاو نر) است؟( 5 امتياز)سومی پاسخ است.
تصويری از خوشه پروين را يا پيدا كنيد و يا بر روی همين شكل مشخص كنيد و ارسال نماييد. [پاسخ به اين سوال دل بخواهی است و امتياز ان جنبه تشويقی دارد] (4 امتياز) شما از روی عصبانيت قرار دوئلی با يكی ديگر از بچه ها (كه از قضا حرفه ای در دوئل است) می گذاريد. اما شما تجربه و اطلاعات كافی در مورد دوئل نداريد. بنابراين برای تمرين و اماده كردن خودتان با يكی از دوستانتان به قسمت خلوتی از ساحل درياچه می رويد كه ناگهان چشمتان به زمان برگردانی می افتد. شما و دوستتان از روی كنجكاوی زمان برگردان را بكار می اندازيد تا شايد بتوانيد اين دوئل را كنسل كنيد. ولی به جای رفتن به 2 ساعت قبل، سر از زمانی در حدود 50 سال* پيش در می آوريد...
با اين اطلاعات ماجرایی در اين زمينه بنويسيد.(25 امتياز)توجه:در رول زیر با توجه به فضای سایت آنتونی گلدشتاین هم دوره فرزندان هری پاتر تصور شده هرچند وی هم دوره ای هری پاتر بوده.
آنتونی:موهاهاهاها با این وقتی که بدست اوردم میتونم حسابی تمرین کنم و بزنم knockoutش کنم.
دوست مذکور:آخه بوقی با 2 ساعت چجوری کسی که اطلاعات و تجربه کافی در مورد دوئل نداره دوئل یاد میگیره
لبخند بر روی لبان آنتونی به سرعت از بین رفت.به نظر می رسید که او اصلا به این موضوع توجهی نکرده بود.بار دیگر به ساعت خیره شد.
دوست:حداقل یه چند روزی بیار عقب تا یه چیزایی یادت بدم.
آنتونی:آره این فکر خوبیه.
آنتونی بار دیگر دست به کار شد و ساعت را به کار انداخت مجددا هر چه در اطراف آنها وجود داشت دگرگون شد و در مدت کوتاهی همه چیز به حالت اولیه برگشت.اما تغییراتی که در اطراف آنها رخ داده بود نشان می داد که بیش از چند روز به عقب برگشته اند.
دوست آنتونی در حالی که به دقت اطراف را از زیر نظر می گذراند:مطمئنی همش یک هفته برگشتیم عقب؟؟
آنتونی:چه فرقی میکنه حداکثر دو هفته.
دوست:بیا برگردیم به تالار اصلی ببینیم چه خبره.
آنتونی و دوستش به سرعت به سمت تالار اصلی رفتند در این بین آنها از کنار دانش آموزانی می گذشتند که هیچ کدام آشنا نبودند کم کم حس ترس وجود آنها را فرا گرفت با اضطراب وارد سرسرای هاگوارتز شدند و تلاش می کردند در این بین شخص آشنایی را بیابند که ناگهان تاریخ بالای تابلو امتیازات توجهشان را جلب کرد.
دوست:ببین ما الان تقریبا 50 سال اینا برگشتیم عقب
آنتونی:این که خوبه 50 سال تمرین می کنم اینجوری میتونم حسابی حرفه ای شم
دوست:
آنتونی مجددا در فکر فرو رفت به هر حال آنها باید در مدت کوتاهی باز می گشتند.
دوست:فایده نداره هیچ راهی نداره که تو دوئل یاد بگیری.
آنتونی:شاید اینایی که تو این دوره زندگی میکنن بتونن کمکم کنن.الان دقیقا دوره کیه؟؟
دوست آنتونی سعی کرد با توجه به آموخته هایش در درس تاریخ افراد سرشناسی که در آن زمان در هاگوارتز بودند را به یاد آورد.
دوست:الان احتمالا دوره سوروس اسنیپ ریموس لوپین سیریوس بلک و جیمز پاتره...
با شنیدن نام جیمز پاتر آنتونی مجددا به فکر فرو رفت در چند ثانیه مجددا لبخندی بر لبانش ظاهر شد.به نظر می رسید افکار شومی در سر دارد.
آنتونی:میدونی من قراره با کی دوئل کنم ؟؟
دوست:نه باکی؟
آنتونی:با جیمز سیریوس پاتر نوه جیمز پاتر
دوست: خوب این مهمه؟؟به هر حال تو نمی تونی اونو شکست بدی.
آنتونی:میدونم بره همین اگه من پدر بزرگشو با یه آواداکداورا از بین ببرم دیگه جیمز سیریوس پاتری وجود نخواهد داشت که بخوام باهاش دوئل کنم.
دوست:نه,غیر ممکنه کمکت کنم
یک ساعت بعدآنتونی و دوستش به دنبال پسری که به سختی آن را یافته بودند از پله ها بالا می رفتند.پس از عبور از پله ها جیمز به سمت یکی از راهرو ها که برای آنتونی و دوستش نا آشنا بود رفت.راهرو کاملا خلوت بود و این بهترین فرصت بود.آنتونی با احتیاط چند قدمی به پسرک نزدیک شد در حالی که دستانش میلرزید چوب دستی اش را بیرون آورد وردی را زیر لب زمزمه کرد نور سبزی از چوب دستی خارج شد و پسرک نقش بر زمین شد.در حالی که هنوز مضطرب بود به سرعت ساعت را از جیبش خارج کرد و با حرکت دادن عقربه های آن مجددا فضای اطراف دگرگون شد و آنها بار دیگر به زمان خودشان و در کنار دریاچه قرار گرفتند.هوا تاریک شده بود و غیر از نور کم سو ماه که در پشت ابرها قرار داشت هیچ روشنایی وجود نداشت از هاگوارتز تنها یک خرابه باقی مانده بود و اطراف غرق در تاریکی بود.
آنتونی:چرا هاگوارتز اینجوری شده؟؟
دوست آنتونی با تعجب به خرابه باقی مانده از هاگوارتز می نگریست که ناگهان چیزی به ذهنش رسید.
دوست آنتونی:میگم تو چقدر تاریخ معاصر خوندی؟؟
آنتونی:الان وقت این سواله.خوب هیچی همشو تقلب کردم.
دوست آنتونی:میدونی منم فصل آخر رو درست نخوندم چون 2 نمره داشت ولی یادمه یه جادوگر سیاهی بوده که هری پاتر پسر جیمز پاتر باعث میشه از بین بره.
آنتونی:خوب که چی؟؟
جیمز:فکر کنم اون پسره اصلا به دنیا نیومده باشه
چند ساعت بعد آنتونی و دوستش کورمال کورمال در بین چمن ها به دنبال ساعت زمان برگردان می گشتند در حالی که نمی دانستند ساعت در اعماق دریاچه جای گرفته!!!
ویرایش شده توسط آنتونی گلدشتاین در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۶ ۱۸:۱۰:۱۳