اسپراوت مثل برق ازجلوشون رد ميشه ٬ چيزی که تو دستش گرفته مثل يه مار به هم می پيچه !
اسپراوت : زرمرتا جان بجنب اينو دم کن زود باش که الان می ميره !
مادام رزمرتا : اه اه اين چيه ... خب بده دمش کنم ! عصاره دم شدشو می خوای چی کار ؟
اسپراوت : بريز تو يه ليوان ٬ کار دارم ... به به کيا اينجان ! ... چرا اينجوری نگام می کنين ؟
دامبل : هيچی بابا اين سيبل دوباره پيشگويی کرده
همه بجز اميش و سیبل می زنن زير خنده
دامبل : خب حالا بشين اينجا ببينم ...
رزمرتا : پروفسور ... حاضره
اسپراوت : دست درد نکنه رزمرتا چقدر اين بلوزه بهت مياد !!!!
کينگزلی که باز نتونسته بود جلو شيکمش رو بگيره : اين چيه ؟ اخ جون بده بخورمش !
و با يک حرکت سريع از دست اسپراوت قاپ می زنه و می ده بالا !!
اسپراوت : نههههه نخورش
اما ديگه کر از کار گذشته بود و کينگزلی خورده بود !
يدفه کينگزلی چشماش و گوشاش قرمز می شه و تمام اون جوشونده رو رو صورت بلا بالا مياره !
همه :
بلا : اه چيکار کردی !! ...
و سريع سوار يه چوب جاروش می شه و از اون جا می ره تا ماسک مخصوصش رو بزنه .
امشاف : اه ... تو هم با اين پشگويی هات !!
همه به سيبل خيره می شن !
--------------
آرتا جان ادامه بده ...